Amiin Profile picture
Dec 25, 2024 15 tweets 5 min read
سال ۷۲ بابام بعد از سی سال خدمت بازنشسته شد.ازونجایی که تمام مدت جنگو تو منطقه بود و هیچوقت حضور نداشت،بر آن شد تا اولین اقدام پسا بازنشستگیش،جبران کمبود‌هایی باشه که در عدم حضورش به ما تحمیل شده بود.دوران کودکی ما سراسر رنج بودو مشقت،تصور کنید وقتی من بدنیا اومدم چند سال بعدش انقلاب شده بود،جنگ بود و پدر خانواده زن و دوتا بچه خردسالشو گذاشته رفته جبهه و هر ۹۰ روز یک بار سه چهار روز میاد مرخصی و مادر خانواده‌ای که استرس اینو داره هر آن خبر شهادت شوهرش بیاد.دوتا بچه پشت سر هم شیر به شیر هم زاییده و تو شهر غریب دور از خانواده زندگی میکنه.تنها کاری که از دستش برمیاد این حجم از مصیبت و تنهایی رو تبدیل کنه به تروما و توشه راه زندگی فرزندانش کنه.
Apr 1, 2024 30 tweets 6 min read
نظام جدید دبیرستان اینطوری بود که یه درسیو پاس میکردی،میرفتی درس ترم بعد ولی اگه میوفتادی،تا اونو پاس نمیکردی پشت همون درس میموندی.منم داشت ۲۰ سالم میشد،دیپلم که نگرفته بودم هیچ،ریاضی یک رو هم ۱۷ بار افتاده بودم.هر ترم بابام میرفت منو غیر خضوری ثبت نام میکرد منم سالی دوبار میرفتم ریاضی یکو امتحان میدادم باز میوفتادم.از نگاه خانواده من همه شرایط انگل اجتماع بودنو داشتم.کاناپه نشین بی وقاری بودم که شب تا صبح جلو تلوزیون پای ماهواره میشستم تا اون دو تا خانم بی وجدان بعد ۲ شب اون جوراب بی صاحابو در بیارن.پدسگا از ۱۲ شب میومدن با تلفن حرف میزدن تا ۲
Mar 29, 2024 28 tweets 6 min read
بابام یه شوهر عمه داشت به اسم”کتاب”سال ها پیش عمه جان زنگ زدن منزل ما که چه نشسته اید قراره کتاب برای پاره ای از آزمایشات پزشکی از شهر بابام اینا بیاد شهری که ما توش ساکنیم چون بیمارستان مجهز تری داره.عمه جان بابا که زبانی داشت به گزندگی مار جعفری و توقعی به اندازه هر عمه ای که از بقیه داره ،طی بیانه ای شدید اللحن به بابا فرمودن که کتاب روش نمیشه بیاد خونه شما و عزم رفتن به مسافرخونه رو داره.یعنی اینکه اگر چه اون تعارف میکنه ولی شما به تعارفاتش وقعی ننهید و به زورم شده کتابو بزنید زیر بغلتون و ببرید خونه خودتون.حسب الامر عمه جان بابا در طرفت العینی
Mar 29, 2024 5 tweets 2 min read
سلام،من امینم و با این اکانت جدید برگشتم،متاسفانه اکانت قبلیم از دست رفت.چندتا از نوشته ها که باقی مونده رو اینجا منتقل میکنم برای یادآوری روزهایی که با هم میخندیدیم.اگه دوست داشتید ریتویت کنید تا شاید تو این دوران ماتم زده بازم تونستیم باهم بخندیم. یادمه @KhalilOghab در باب نکوهش شوهر عمه یه توییت زد منم کوت کردمش داستان کتابو ضمیمش کردم.در عرض چند ساعت یک میلیون ایمپریشن گرفت و خلیل اینطوری بود که مرد حسابی چرا شوهر عمه تو میریزی تو شوهر عمه من!!
Mar 29, 2024 16 tweets 4 min read
تو شهر بابام اینا کلا چهار پنج تا نام خانوادگی بیشتر نداشتیم.این در کنار اسامی محدودی که خانواده ها دوست داشتند رو بچه هاشون بذارن معضل بزرگی درست کرده بود.نه اینکه از دیر باز اهالی شهر ما فضول محور بودند و حتما میبایست میدونستند کی از کجا میاد و به کجا میره واسه همین هرکی از کوچه و خیابون رد میشد همه از هم میپرسیدن این کی بود؟مشکل اصلی تو جواب پیش میومد.مثلا یکی میگفت این رمضونه دیگه!!سوال بعدی میشد کدوم رمضون؟پسر محرم علی!!کدوم محرم علی؟؟و قس علی هذا.این دور باطل مردمان شهر ما را از قرن گذشته بر آن داشت تا برای سهولت در معرفی افراد در کمترین زمان