Discover and read the best of Twitter Threads about #حکایت

Most recents (5)

یک #حکایت
میگن ی شبی چندنفر سارق مسلح میریزن در خانه ی بنده‌ خدائی و تمام زندگیش رو غارت میکنن ، وقتی سارقها میخواستن از خونه برن ، رئیس دزدها گفت صبر کنید .
سپس اومد جلو و دست و پای زن صاحب خونه رو باز کرد و گفت باید برای ما برقصی .
زنه وحشتزده نگاه شوهرش کرد و دزده هم
۱.
قداره رو گذاشت زیر گلوی شوهره و گفت میرقصی ، یا ببرم و خودتو بیوه کنم و بچه‌هاتو یتیم ؟
زنه که همینطور نگاه شوهره میکرد دید که شوهره با چشم و ابرو بهش میگه برقص بابا ، این اسکوله ، سر هیچی میزنه سرمو میبره .
القصه ، زنه شروع میکنه به رقصیدن و چنان رقصی میکنه که
۲.
دزدان عنان از کف داده میریزن سر زنه که ترتیبش رو بدن ، اما از شدت سروصدا و هیجانات غالب شده بر دزدان همسایگان بیدار میشن و دست دزدان به شورت خانم خانه نرسیده ، صدای اهای هوار ، آی دزد همسایه‌ها عیش دزدان را تیش میکنه و بنده‌خداها خائف و خاسر اموالها رو هم جا
Read 7 tweets
یک‌ #حکایت
گویند که کریمخان زند سپاهی به سوی آذربایجان روانه کرد و به همراه سپاه به قاعده ۳۰۰۰ زنان روسپی روانه کرد
حضرت آیت‌الله حاج‌سیدعبدالرحیم‌خان فال‌اثیری (جد همون فال اثیری معروف که قبر حافظ رو خراب میکرد) به منبر رفت و فتوی به کافر بودن زندوکیل داد ، کریمخان هم
او را به ارگ کریمخانی احضار کرد و علت را جویا شد ، حضرت ایت الله فرمودند که این زنان رو میفرستی با سپاه که بروند بجنگند یا فسق و فجور کنند ؟
هرچی کریمخان بهش گفت که اینها مردان جوانند و از زن و همسر جدا تا ماه‌ها ، اذربایجان هم که مهد زنان زیباروی ، اینا میرن زنان پاکدامن
میبینند بجای ایجاد امنیت ، خودشون گرگ جان و ناموس مردم میشن .
به خرج آیت‌الله نمیرفت که نمیرفت .
کریمخان هم که دید این بابا به هیچ صراطی مستقیم نمیشه . ی پذیرائی شاهانه از طرف میکنه و به زور نگهش میداره به بهانه اینکه فردا بازم صحبت کنند‌.
و به‌ همین بهانه ۳ روز آیت الله رو
Read 7 tweets
یک #حکایت
امروز ی مشتری به سبزی فروش محلمون گفت :
- آ خوبم تو چند روز نزدن ملتو بترکونن و بکشن و همه رو‌خفه کونندا .
+ دادا اینا حالا دیگه حادِق شدن ، جوری نیمیزنن که شلوغیها تموم شِد .
- آ چرا ؟
+ حجیه پیداست نییمیدونیا رئیس کلشون اصفهانیسا
- چه ربطی دارِد ؟
+ ربطش اینِس کا این مامورا فوقی فوقش ماهی ۷ ، ۸ تومن دستشونو میگیرِد .
حالا از روزی که شلوغ شدِس رو حساب کون !
حقوق هس
اضافه کاری
حق شیفت
حق ماموریِت
حق شبکاری
حق تعطیل کاری
و ....
حجیه من حسابِشو کردم ، تا قبلی شلوغیا ، حقوق ۷ ، ۸ تومن ، حالا میشِد ۲۲ ، ۲۴ تومن
والا اینا خودشون هم دعا میکونند مِلِت نَرَند خونه‌هاشون تا حقوقاشون کم نشد .
- آ این حکومتی که کونش لختِس این پولو از کوجا میارِد میدد ؟
+ از جیبی من و تو ، فکر کردی اینا نفت میفروشن به اینا میدن ؟ آ اونوقت پولی توله سِگاشونو تو کانادا و آمریکا از کوجا بیارن ؟
مشتریه ریشش رو
Read 5 tweets
#حکایت است که:

پیرمردی بود که وردی می‌خواند و باران باریدن می‌گرفت. در قبال این کار دو سکه می‌گرفت.
پیرمرد شاگردی داشت که به او کمک می‌کرد.
پسرک در طول سال‌هایی که شاگردی پیرمرد را کرده بود، ورد باران را یاد گرفته بود. یک روز با خود فکر کرد که دیگر می‌تواند کسب و کار

#رشتو۱)
خود را داشته باشد.
پس کنار کلبه پیرمرد باران‌ساز، دکه‌ای ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با یک سکه.
از قضا خشکسالی آن سال بیشتر از سال قبل بود.
چند روزی مشتریان زیادی آمدند و جوان هم از رونق دکه بسیار شادمان بود.
آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان به سمت

۲)
مزارع تکیده رفتند و چشم به راه باران شدند.
دو روزی گذشت.
دکه جوان پرمشتری بود.
باران‌ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه خود نهاده بود و جلوی در کلبه خود، روی چارپایه‌ای نشسته بود و در انتظار مشتری بود.
ناگهان روستاییان با نگرانی و فریاد آمدند به سمت دکه باران‌ساز

۳)
Read 5 tweets
#حکایت #گلستان_سعدی #سعد
از صحبت ياران دمشقم ملالتي پديد آمده بود. سر در بيابان قدس نهادم و با حيوانات انس گرفتم، تا وقتي که اسير قيد فرنگ شدم در خندق طرابلس با جهودانم بکار گل بداشتند. /۱
يکي از رؤساي حلب که سابقه معرفتي ميان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: اي فلان اين چه حالتست؟ گفتم: چگويم‌ /۲
همي گريختم از مردمان بکوه و بدشت
که از خداي نبودم به ديگري پرداخت
قياس کن که چه حالم بود در اين ساعت
که در طويله نامردمم ببايد ساخت
پاي در زنجير پيش دوستان
به که با بيگانگان در بوستان /۳
Read 7 tweets

Related hashtags

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3.00/month or $30.00/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!