Discover and read the best of Twitter Threads about #گنجشکی_که_نشانی_از_شهدا_آورد
Most recents (2)
#گنجشکی_که_نشانی_از_شهدا_آورد....
شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد.
به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود
#رشتو۱)
شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد.
به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود
#رشتو۱)
گفتم: این گنجشک گرسنه است.
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم.
نخورد.
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید.
چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
۲)
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم.
نخورد.
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید.
چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
۲)
پريد و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت.
همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…
بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
۳)
همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…
بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
۳)
#گنجشکی_که_نشانی_از_شهدا_آورد...
شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست
برُّ و بر نگاهم می کرد
به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم
#رشتو۱
شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست
برُّ و بر نگاهم می کرد
به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم
#رشتو۱
این گنجشک گرسنه است
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم
نخورد
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من برو خمپاره می خوری ها، پرید
چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد پريد و رفت
۲)
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم
نخورد
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من برو خمپاره می خوری ها، پرید
چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد پريد و رفت
۲)
چندلحظه بعد،باز دوباره برگشت
همان نقطه نشست
پریدم داخل سنگر،گفتم:بچه ها سرنیزه
یکی بیلچه آورد
یکی باسرنیزه زدیم به زمین،چند لحظه بعد
پوتین خون گرفته ای پیدا شد
بیشتر کندیم..
بعثیهای ملعون، ۴۸ شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
همان نقطه نشست
پریدم داخل سنگر،گفتم:بچه ها سرنیزه
یکی بیلچه آورد
یکی باسرنیزه زدیم به زمین،چند لحظه بعد
پوتین خون گرفته ای پیدا شد
بیشتر کندیم..
بعثیهای ملعون، ۴۸ شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
