به یاد ندارم هیچ سریالی مانند #گاندو محور بحث و جدل علنی آدمهای کت و کلفت مملکت شده باشد. اسباب خنده ما هم بشوند که ببینیم کسی که برای ما قانون وضع می کند، بر اساس دیالوگهای تخیلی یک سریال، تحلیل از خودش در می دهد و حکم سیاسی، آن هم با ابعاد امنیتی و قضائی صادر می کند. (۱/۱۴)
تا بخش نهم گاندو که دیده ام، در استانداردهای سریالهای ایرانی می توان نمره خوب به آن داد. ایرادهای همیشگی سریالهای ایرانی را دارد، مثل دیالوگهای باسمه ای، بازیهای بد که در مورد بازیگران زن در حد فاجعه است و شعارزدگی. اما فیلمنامه اش به هر حال چفت و بستی دارد (۲/۱۴)
داستانش البته از عنصر اساسی که درام باشد، خالی است. یعنی قصه به صورت خطی و سرراست پیش می رود و هیچ پیچ و تابی ندارد و هیچ گره ای در آن نمی افتد. فیلمنامه نویسی یعنی خلق پی در پی بحران و حل این بحرانها به شیوه ای غیرقابل پیش بینی تا قصه، بیننده را با خود بکشاند. (۳/۱۴)
اما تا اینجا که من دیده ام، نویسنده یا نویسندگان گاندو از این توانایی بی بهره اند. مأموران اطلاعاتی براحتی و به یاری تکنولوژی ابرپیشرفته ای که در تخیلی ترین فیلمهای هالیوود هم ندیده ایم، مثل آب خوردن جاسوسها را شناسایی و دستگیر می کنند (۴/۱۴)
اکشن ترین صحنه، چند قدمی دویدن دنبال فردی ریقو در بستر خشک زاینده رود است.
اما گاندو به هدفش رسیده است: اینکه به عامه مردم یادآور شود مملکت در دست سپاه پاسداران است و بقیه ارکان نظام، یا با سپاه و در خدمت سپاهند، یا اگر با سپاه هماهنگ نیستند، به حسابشان رسیده خواهد شد. (۵/۱۴)
تنها جای پاک در مملکت سپاه است و بقیه فاسدند، امنیت مملکت را هم سپاه فراهم می آورد و وزارت اطلاعات هویج است. به دیالوگی دقت کنید که داریوش فرهنگ می گوید: وزیر اطلاعات را دیدم، شما هم هر وقت کارتان با این پرونده تمام شد، یک نسخه بفرستید برای بچه های اطلاعات. (۶/۱۴)
آنجا که جت شکاری می فرستند تا هواپیمای مسافربری را به زمین بنشانند، جنگنده ها میگ اند نه اف پنج، یعنی نیروی هوائی سپاه وارد عمل شده نه نیروی هوائی ارتش.
سپاه آن قدر به فکر ناموس مردم است که در همه جای خانه مظنونان شنود و دوربین کار می گذارد جز اتاق خواب و حمام و دستشویی (۷/۱۴)
مأموران کنترل دوربینها خانمند تا خدای نکرده، چشم برادران سپاهی به نامحرم نیفتد. وقتی هم کسی را از مردم عادی به خدمت می گیرند تا کاری برایشان انجام دهد، به او پول نمی دهند، بلکه آن پول را صرف خیریه می کنند. با زبان خوش و احترام بازجویی می کنند. (۸/۱۴)
زندانی همسلولی اش را می کشد اما همچنان در اتاق خوبی نگهداری می شود و هیچیک از امکانات زندان از او دریغ نمی شود در حالی که حتی در زندانهای سوییس هم اگر دو زندانی با هم دعوا کنند، چند روزی در سیاهچال می اندازندشان تا تنبیه شوند چه رسد به اینکه آدم بکشند. (۹/۱۴)
سوراخ گنده داستان تا اینجا این است که اعضای شبکه ای جاسوسی یکی یکی شناسایی و دستگیر می شوند و خبر بازداشتشان را رسانه های جهان پخش می کنند اما دیگر اعضای شبکه ککشان هم نمی گزد. نویسنده محترم فیلمنامه اگر دو تا فیلم جاسوسی دیده بود، عنایت می داشت که (۱۰/۱۴)
وقتی عضوی از شبکه جاسوسی لو می رود، یا فعالیت شبکه متوقف می شود یا اینکه اگر اعضا فراری و پنهان نشوند، دست کم از هرگونه تماس با هم پرهیز می کنند. نه اینکه هر شب هر شب در مهمانی دور هم جمع شوند و توجه جلب کنند و فعالیتشان را هم مانند گذشته و به همان شیوه پیشین ادامه بدهند. (۱۱/۱۴)
و اما پیام اخلاقی سریال اینکه: عزیزان، برادران سپاه از رگ گردن به شما نزدیکترند، اگر وسط کنسرت هیپ هاپ، بیخ گوش دوستان پچ پچ کنید، می شنوند و اگر در نیمه شبی تاریک روی سنگی سیاه مورچه ای را لگد کنید، می بینند. (۱۲/۱۴)
مهمتر اینکه: هر در و دافی می بینید عکسش را لایک نکنید و حتی لایک مرامی هم برای کسی نزنید. از کجا می دانید کسی که عکسش را لایک کرده اید، دوستی ندارد که گربه همسایه شان روزی در باغچه سفارتخانه ای که دختر عموی باجناق دایی اش ده سال پیش از آن ویزا گرفته، قضای حاجت نکرده است؟ (۱۳/۱۴)
اگر هم احیانا عکس بانویی را لایک می کنید که عینک ستارالعیوب به چشم دارد، تصویر را بزرگ کنید تا مطمئن شوید که نمای موبایل به دست سخنگوی فارسی زبان پیشین وزارت خارجه امریکا در آن نیفتاده باشد. (۱۴/۱۴)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
دیشب که مناظره وحید اشتری و علی همدانی را تماشا میکردم، بسیار برآشفتم از اینکه آقای همدانی یکتنه تمام حیثیت و اعتبار حرفهای رسانهای را لگدکوب کرد که ۲۱ سال از عمر حرفهایام را در آن سپری کردم. (۱/۱۰)
هر بیننده این مناظره به این نتیجه میرسید که اگر این آقای همدانی به گفته خودش پس از شانزده هفده سال کار «حرفهای» در بیبیسی به اینجا رسیده، چنین رسانهای چه اعتباری میتواند داشته باشد؟
مناظره ظاهراً قرار بود در سنجش و ارزیابی دو روایت از مرگ مشکوک نیکا شاکرمی باشد: (۲/۱۰)
روایت وحید اشتری و روایتی که اخیراً در قالب مستندی از بیبیسی پخش شد. وحید اشتری در همان آغاز با یک سؤال، تمام اعتبار علی همدانی را برای حضور در این مناظره فروریخت، وقتی پرسید: شما آیا در زمینه مرگ نیکا شاکرمی تحقیق کردهاید و (۳/۱۰)
از بسته شدن منوتو بسیار افسوس خوردم. شبکهای بود که در موفقیت و خلاقیت، قامتی بلندتر از دیگر شبکههای فارسی زبان خارج از کشور داشت. اینکه شبکهای را از بیخ و بن، بدون وصل بودن به سازمان بزرگتری بسازی و بالا بیاوری، همیشه هویت خود را حفظ کنی ... (۱/۲۲)
موفقیتت ناشی از خلاقیتت باشد و نه شانس آوردن و سوار شدن بر موج حوادث، هنر بزرگی است که منوتو در آن یگانه بود.
تأثیرگذاری منوتو بر مخاطب ایرانی عمیقتر و پایاتر از دیگر شبکههای فارسیزبان بود. شش سال پیش که شعار «رضاشاه روحت شاد» سرداده شد، از همین تریبون گفتم که ... (۲/۲۲)
شاه، سقوط حکومتش را گردن بیبیسی انداخت اما اگر روزی پسر شاه برگردد، از چشم منوتو دیده خواهد شد. جان دوباره گرفتن گفتمان سلطنتطلبی وامدار منوتوست. نسلی که حتی پدر و مادرهایشان چیز زیادی از «زمان شاه» به یاد نداشتند، با منوتو بود که به نوستالژی «زمان شاه» دچار شد. (۳/۲۲)
کشتار هولناک غیرنطامیان در بیمارستان اهلی غزه می تواند فرصتی برای جلوگیری از فراگیرتر شدن آتش جنگ شود. فشار بر اسرائیل برای پذیرش آتش بس افزایش یافته و زمینه فراهم شده تا طرفین درگیر به توافقی رضایت دهند که در سایه این آتش بس، تبادل اسرا و گروگانها صورت گیرد، … (۱/۷)
کمک خارجی وارد غزه شود و از حماس تضمین گرفته شود که از این فرصت برای تجدید قوا و ضربه زدن به اسرائیل بهره نخواهد گرفت. امریکا، مصر، اردن و محمود عباس به دنبال این راه حلند. به نظر می رسد ایران و حماس هم به این راه حل راضی اند اما بعید است نتانیاهو رضایت دهد … (۲/۷)
چون مساوی با پایان اوست. گرچه خسارات جانی و مالی که اسرائیل به غزه زده، اکنون بیشتر از ضربات طرف مقابل شده اما برای افکار عمومی خشمگین اسرائیل، هنوز انتقام گرفته نشده. آتش بس که اعلام شود، وقت حساب پس دادن نتانیاهو به مردم خود است، در حالی که هم دستش خالی است و هم … (۳/۷)
نوذر آزادی که در تلویزیون پیش از انقلاب با نام شخصیت کمدی اش، جعفر قاطبه و تکیه کلامش «ای آخ» شهرت چشمگیری داشت، در سن هشتاد و دو سالگی در آلمان درگذشت. نام اصلی اش نوذر فیروز بود اما با نام خانوادگی مادر کرمانشاهی اش (آزادی) خود را در عرصه هنر معرفی می کرد (۱/۵)
پدرش که افسر ارتش و اهل اراک بود، دل خوشی از بازیگری و این جور قرطی بازیها نداشت.
نوذر آزادی تا بیست و چند سالگی در کرمانشاه زیست و کاراکتر جعفر قاطبه را هم از پاسبانی در این شهر به نام تقی گرفت که همین گونه حرف می زده و رفتار می کرده و مایه تفریح ملت بوده. (۲/۵)
تکیه کلام «نادِرِس» (نادرست) از آن همین پاسبان بوده. البته نوذر آزادی گفته بود که لهجه آن پاسبان را در شخصیت قاطبه کمی تغییر داده و کرمانشاهی کرده بود، چون آن پاسبان، لک و تلفظهایش به لحن لکی بوده که تفاوتهایی با لحن کرمانشاهی دارد. (۳/۵)
محمد یزدی رفت و نام نکویی بر جای نگذاشت. گرچه عمرش به ویرانگری گذشت اما انصاف نیست از یک نکوکاری بزرگ او یاد نکنیم و آن تلاشی بود که برای سیاست تنظیم خانواده کرد. پرچمدار مبارزه با رشد جمعیت شد و با پشتکار، این سیاست نیکو را پیش برد. (۱/۸)
پس از نخستین سرشماری عمومی پس از انقلاب که در سال ۱۳۶۵ انجام گرفت، مشخص شد که رشد جمعیت بسیار بالاتر از آن است که گمان می رفت و نرخی نگران کننده دارد. محمد یزدی در آن زمان نایب رئیس مجلس بود. همو بود که زنگ خطر را به صدا درآورد، هم جلو روحانیت سنتی ایستاد (۲/۸)
که تنظیم خانواده را غیرشرعی می دانست و هم دولتمردان درگیر در جنگ. من بخوبی به یاد دارم که پشت سر هم به تلویزیون می آمد و از خطرات رشد بی رویه جمعیت حرف می زد. آن هم در حالی که میرحسین موسوی می گفت چه بهتر که جمعیت بزودی پنجاه میلیون شود (۳/۸)
بنیانگذار سمپاد (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) هم قربانی کرونا شد. خدا رحمتش کند. در دهه شصت، جواد اژه ای از نامهای عجیب و توجه برانگیز بود که از تلویزیون می شنیدیم. فکر می کردیم شاید اجدادش از دریای اژه آمده اند. نمی دانستیم اژه جایی است طرفهای اصفهان. (۱/۱۳)
چیز دیگری که نمی دانستیم این بود که او داماد بهشتی است.
ربط جواد اژه ای به انقلاب همان نسبت خویشاوندی اش با بهشتی بود وگرنه هیچ سابقه انقلابی نداشت. در زمان انقلاب داشت در اتریش درس می خواند. نمی دانم آیا درسش را تمام کرد یا نه (۲/۱۳)
چون خیلی از کسانی که دکتر به اسمشان بستند، درسشان را رها کرده و برگشته بودند وزیر و وکیل بشوند و هیچوقت دکترایشان را نگرفتند، بعضیها مثل محمد خاتمی و حسن روحانی حتی فوق لیسانس هم نگرفته بودند. (۳/۱۳)