سریالی امریکایی - انگلیسی درباره فاجعه بزرگ تاریخ شوروی مانند این است که از سریالی ساخته موسسه اوج سپاه پاسداران انتظار داشته باشیم رخدادهای سال شصت را منصفانه روایت کند. #چرنوبیل از لحاظ سینمایی اثری است درخشان و بسیار اثرگذار. (۱/۱۵)
همه مولفه ها از کارگردانی و بازیگری و فیلمبرداری گرفته تا تدوین و صحنه آرایی و جلوه های ویژه، عالی و کم نظیر است. صحنه هایی فوق العاده تاثیرگذار و تحسین برانگیز در این سریال خلق شده است. بویژه دقتی که در ترسیم فضا و صحنه های شوروی در این سریال شده، ستودنی است. (۲/۱۵)
حتی نقدنویسان روس هم در تندترین نوشته هایشان علیه سریال به این دقت اذعان کرده اند. دخل و تصرفهایی که در واقعیت شده، به اصل داستان صدمه نزده بلکه به خلق درام کمک کرده. مثلا قهرمان داستان، والری لگاسف را دانشمندی تنها نشان داده که در آپارتمانی محقر با گربه اش زندگی می کند. (۳/۱۵)
در حالی که در عالم واقع، لگاسف معاون انستیتو کورچاتف، مهمترین مرکز تحقیقات اتمی شوروی، عضو هیئت رئیسه فرهنگستان علوم و دانشمندی برجسته بود که با همسر و دختر و سگش (نه گربه اش) در خانه ویلایی سازمانی زندگی می کرد نه آپارتمان. (۴/۱۵)
در شوروی، دانشمندان از قاعده کمونیستی تقسیم مساوی فقر مستثنا بودند و بهترین امکانات رفاهی برایشان فراهم بود. بر خلاف آنچه در سریال می بینیم، لگاسف برای شهادت به دادگاه فراخوانده نشد و افشاگری اش را نه در دادگاه، که در آژانس بین المللی انرژی اتمی در وین کرد. (۵/۱۵)
پس از بازگشت از وین بود که مغضوب و به گوشه ای رانده شد، عنوان قهرمان اتحاد شوروی را که از هر نظر شایسته اش بود از او دریغ کردند و سرانجام در انزوای اجباری و بیماری، خودش را حلق آویز کرد. این روند در سریال، برعکس شده است. (۶/۱۵)
احساسات ضد شوروی نویسنده سریال اما در جاهایی بشدت بیرون می زند: مدیریت انرژی مملکتی به عظمت اتحاد شوروی در دست کسی است (بوریس شربینا) که در حد ببعی هم درباره انرژی اتمی نمی داند. توضیحاتی که لگاسف در هلیکوپتر برایش می دهد، در حد اطلاعاتی است که گربه من هم می داند. (۷/۱۵)
حال آنکه بوریس شربینا اولا ناسلامتی مهندس بود (جایی هم در سریال می گوید: بتون را خوب می شناسم) و در ثانی، از کارآمدترین مدیران صنعتی شوروی به شمار می رفت. سابقه درخشانش به عنوان وزیر نفت و گاز برایش عنوان قهرمان اتحاد شوروی به همراه آورده (۸/۱۵)
او را به جایگاه معاون نخست وزیر و مسئول همه وزارتخانه ها و سازمانها و شرکتهای حوزه انرژی رسانده بود. آن وزیر معادن زغال سنگ که از او بچه سوسولی ساخته بودند که گویا در عمرش معدن ندیده، در عالم واقع از پانزده سالگی کارگر معدنچی در همین معادن زغال سنگ بوده. (۹/۱۵)
بعدها مهندس معدن شده و تمام عمرش در کار معدن بود. معدنچیها را نیامده بود به زور اسلحه به چرنوبیل ببرد بلکه معدنچیها خودشان داوطلب اعزام به چرنوبیل شدند. بر خلاف آنچه سریال نشان می دهد، مسئولان شوروی به هیچ وجه حتی یک محافظ هم نداشتند. (۱۰/۱۵)
شاید تنها مسئول در شوروی که با محافظ رفت و آمد می کرده، رهبر کشور بوده که می خواستند ابهتی داشته باشد وگرنه مسئولان پایینتر از او، حتی نخست وزیر، مانند شهروندان عادی و بدون محافظ میان مردم رفت و آمد می کردند و گاه حتی با اتوبوس و مترو سر کار می رفتند. (۱۱/۱۵)
از فیلمساز هالیوودی نمی توان انتظار داشت فیلم غیرهالیوودی بسازد. همه این دخل و تصرفها را هم می توان توجیه کرد که به خلق درام کمک کرده، هرچند یک مورد دخل و تصرف هست که تا حدی به درام خدشه وارد کرده و آن خلق تنها شخصیت خیالی داستان، خانم خومیوک است. (۱۲/۱۵)
در آخر سریال نوشته شده، خومیوک را آفریدند تا دیگر متخصصانی را نمایندگی کند که در خاموش کردن آتش چرنوبیل و تحقیق درباره آن همکاری کردند اما در عمل این خانم از حد و حدود نمایندگی اش فراتر رفته و به فرشته نجاتی بدل شده که گاه می رود تا کل داستان را زیر سایه خود بگیرد. (۱۳/۱۵)
فاجعه چرنوبیل، رویه دیگری هم دارد و آن حماسه چرنوبیل است. شک نیست که بی مبالاتی و سوء مدیریت مسئولان شوروی بود که این فاجعه را آفرید اما جنگ با این فاجعه و غلبه بر آن، یکی از حماسه های بزرگ تاریخ شوروی است. (۱۴/۱۵)
از سرباز تا ژنرال، از آتش نشان تا دانشمند تا مسئول و وزیر چه بسیار از دیگر انسانها بودند که با آگاهی از خطر، جان بر کف به به جنگ با خطرناکترین ساخته بشر رفتند و حماسه ای آفریدند که مایه افتخار مردم شوروی است. اما در سریال چرنوبیل کمتر از حماسه نشان هست و بیشتر، از فاجعه. (۱۵/۱۵)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
از بسته شدن منوتو بسیار افسوس خوردم. شبکهای بود که در موفقیت و خلاقیت، قامتی بلندتر از دیگر شبکههای فارسی زبان خارج از کشور داشت. اینکه شبکهای را از بیخ و بن، بدون وصل بودن به سازمان بزرگتری بسازی و بالا بیاوری، همیشه هویت خود را حفظ کنی ... (۱/۲۲)
موفقیتت ناشی از خلاقیتت باشد و نه شانس آوردن و سوار شدن بر موج حوادث، هنر بزرگی است که منوتو در آن یگانه بود.
تأثیرگذاری منوتو بر مخاطب ایرانی عمیقتر و پایاتر از دیگر شبکههای فارسیزبان بود. شش سال پیش که شعار «رضاشاه روحت شاد» سرداده شد، از همین تریبون گفتم که ... (۲/۲۲)
شاه، سقوط حکومتش را گردن بیبیسی انداخت اما اگر روزی پسر شاه برگردد، از چشم منوتو دیده خواهد شد. جان دوباره گرفتن گفتمان سلطنتطلبی وامدار منوتوست. نسلی که حتی پدر و مادرهایشان چیز زیادی از «زمان شاه» به یاد نداشتند، با منوتو بود که به نوستالژی «زمان شاه» دچار شد. (۳/۲۲)
کشتار هولناک غیرنطامیان در بیمارستان اهلی غزه می تواند فرصتی برای جلوگیری از فراگیرتر شدن آتش جنگ شود. فشار بر اسرائیل برای پذیرش آتش بس افزایش یافته و زمینه فراهم شده تا طرفین درگیر به توافقی رضایت دهند که در سایه این آتش بس، تبادل اسرا و گروگانها صورت گیرد، … (۱/۷)
کمک خارجی وارد غزه شود و از حماس تضمین گرفته شود که از این فرصت برای تجدید قوا و ضربه زدن به اسرائیل بهره نخواهد گرفت. امریکا، مصر، اردن و محمود عباس به دنبال این راه حلند. به نظر می رسد ایران و حماس هم به این راه حل راضی اند اما بعید است نتانیاهو رضایت دهد … (۲/۷)
چون مساوی با پایان اوست. گرچه خسارات جانی و مالی که اسرائیل به غزه زده، اکنون بیشتر از ضربات طرف مقابل شده اما برای افکار عمومی خشمگین اسرائیل، هنوز انتقام گرفته نشده. آتش بس که اعلام شود، وقت حساب پس دادن نتانیاهو به مردم خود است، در حالی که هم دستش خالی است و هم … (۳/۷)
نوذر آزادی که در تلویزیون پیش از انقلاب با نام شخصیت کمدی اش، جعفر قاطبه و تکیه کلامش «ای آخ» شهرت چشمگیری داشت، در سن هشتاد و دو سالگی در آلمان درگذشت. نام اصلی اش نوذر فیروز بود اما با نام خانوادگی مادر کرمانشاهی اش (آزادی) خود را در عرصه هنر معرفی می کرد (۱/۵)
پدرش که افسر ارتش و اهل اراک بود، دل خوشی از بازیگری و این جور قرطی بازیها نداشت.
نوذر آزادی تا بیست و چند سالگی در کرمانشاه زیست و کاراکتر جعفر قاطبه را هم از پاسبانی در این شهر به نام تقی گرفت که همین گونه حرف می زده و رفتار می کرده و مایه تفریح ملت بوده. (۲/۵)
تکیه کلام «نادِرِس» (نادرست) از آن همین پاسبان بوده. البته نوذر آزادی گفته بود که لهجه آن پاسبان را در شخصیت قاطبه کمی تغییر داده و کرمانشاهی کرده بود، چون آن پاسبان، لک و تلفظهایش به لحن لکی بوده که تفاوتهایی با لحن کرمانشاهی دارد. (۳/۵)
محمد یزدی رفت و نام نکویی بر جای نگذاشت. گرچه عمرش به ویرانگری گذشت اما انصاف نیست از یک نکوکاری بزرگ او یاد نکنیم و آن تلاشی بود که برای سیاست تنظیم خانواده کرد. پرچمدار مبارزه با رشد جمعیت شد و با پشتکار، این سیاست نیکو را پیش برد. (۱/۸)
پس از نخستین سرشماری عمومی پس از انقلاب که در سال ۱۳۶۵ انجام گرفت، مشخص شد که رشد جمعیت بسیار بالاتر از آن است که گمان می رفت و نرخی نگران کننده دارد. محمد یزدی در آن زمان نایب رئیس مجلس بود. همو بود که زنگ خطر را به صدا درآورد، هم جلو روحانیت سنتی ایستاد (۲/۸)
که تنظیم خانواده را غیرشرعی می دانست و هم دولتمردان درگیر در جنگ. من بخوبی به یاد دارم که پشت سر هم به تلویزیون می آمد و از خطرات رشد بی رویه جمعیت حرف می زد. آن هم در حالی که میرحسین موسوی می گفت چه بهتر که جمعیت بزودی پنجاه میلیون شود (۳/۸)
بنیانگذار سمپاد (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) هم قربانی کرونا شد. خدا رحمتش کند. در دهه شصت، جواد اژه ای از نامهای عجیب و توجه برانگیز بود که از تلویزیون می شنیدیم. فکر می کردیم شاید اجدادش از دریای اژه آمده اند. نمی دانستیم اژه جایی است طرفهای اصفهان. (۱/۱۳)
چیز دیگری که نمی دانستیم این بود که او داماد بهشتی است.
ربط جواد اژه ای به انقلاب همان نسبت خویشاوندی اش با بهشتی بود وگرنه هیچ سابقه انقلابی نداشت. در زمان انقلاب داشت در اتریش درس می خواند. نمی دانم آیا درسش را تمام کرد یا نه (۲/۱۳)
چون خیلی از کسانی که دکتر به اسمشان بستند، درسشان را رها کرده و برگشته بودند وزیر و وکیل بشوند و هیچوقت دکترایشان را نگرفتند، بعضیها مثل محمد خاتمی و حسن روحانی حتی فوق لیسانس هم نگرفته بودند. (۳/۱۳)
بی بی سی عربی با یکی از سوریهایی گفتگو کرده که برای جنگ به جمهوری آذربایجان رفته است. او می گوید هفته پیش و قبل از اینکه جنگ دربگیرد، سیف ابوبکر فرمانده لشکر حمزه (از گروههای مسلح سوری) به او و دیگر جوانان پیشنهاد داده ... (۱/۶) bbc.com/arabic/middlee…
برای شغل نگهبانی مکانهای نظامی به جمهوری آذربایجان بروند و ماهی دو هزار دلار دستمزد بگیرد.
دو هزار دلار پول خیلی زیادی بوده که می توانسته زندگی اش را عوض کند. تحقیقات محلی نشان می دهد نود درصد مردم مناطق زیر حاکمیت گروههای مسلح در شمال سوریه از تأمین هزینه زندگی ناتوانند، (۲/۶)
درآمد هشتاد و یک درصدشان زیر ماهی پنجاه دلار است.
این افراد را به شهر غازی عنتب در ترکیه و از آنجا با هواپیما به فرودگاه استانبول و سپس با هواپیمایی آذربایجان (آزال) به جمهوری آذربایجان بردند و در اردوگاهی نظامی اسکان دادند. (۳/۶)