, 23 tweets, 5 min read Read on Twitter
من دو تابستان رفتم ملا. فضا تقریبا همین جور بود.
نمی دانم چرا تابستان و بهار بود و بقیه سال نبود. ما معمولا توی یکی از اتاق های خانه ملا می نشستیم. این طور بود که در خانه به یک راهرو باز می شد. سمت چپت، ملا میزی گذاشته بود و زنگهای تفریح همانجا شکلات و لواشک و ... می فروخت.
1
بعد وارد هال می شدی و سمت راستت، اتاقی بود که همه مان آنجا می نشستیم و عم جزء می خواندیم.
عم یتسائلون. عن النباء العظیم. الذین فیه مختلفون. کلا سیعلمون. ثم کلا سیعلمون.
اینها را که می نویسم از حفظ است. حک شده روی نوارهای مغناطیسی ذهنم و هیچ وقت پاک نمی شود.
2
دختر و پسر قاطی هم می نشستیم و هیچ کس هم نبود که بگوید اینها آب توی دلشان تکان می خورد.هنوز تصویر صورت بعضی از هم دوره ای هایم جلوی چشمانم است.
ملا می آمد و اول صبح برایت یک خطی میخواند و تو باید تکرار می کردی.آنقدر که ملا بگوید درست خوانده ای.هرکداممان یک قرآن عم جزء هم داشتیم
3
بعد شروع می کردی از روی کتاب خواندن. اینقدر می خواندی که ملکه ذهنت می شد. شاید ده بار، شاید صد بار شاید هزار بار.با هر بار خواندن هم از کمر نیم تنه مان را تکان می دادیم.
هنوز خط نمی دانستم. فقط حروف را می شناختم. پنج سالم نشده بود.همانجا بود که خواندن عربی را یاد گرفتم.

4
ملا سرمشقش را می داد و می رفت برای شوهرش ناهار بپزد.
بوی برنجش که بلند می شد، می دانستی که باز پیدایش می شود.
بعد این طور بود که صداها توی هم می پیچید و از یک جایی به بعد میتوانستی بپیچی به بازی و بروی سراغ بازیگوشی خودت.
من هنوز هم این عادت را دارم.توی شلوغی،پی کار خودم می روم
5
وقتی که بر می گشت، دوباره باید حواست را جمع می کردی. روال این بود که می آمد گوش می داد ببیند چه می خوانی و بعد اگر درست می خواندی، سرمشق جدید می داد. آیه/آیه های بعدی.
این تکرار آنقدر ادامه داشت که عصر که به خانه بر می گشتی، مغزت هنگ بود و نوای الرحمن توی سرت بلند بود
6
ملا یک ترکه آلبالو هم داشت که اگر می دید پی شیطنت هستی، بی نصیبت نمی گذاشت.من هم یکی دو بار خوردم. هردوبار گزنده بود و انگار خدا عذابم کرده بود.
می رنجیدم از اینکه از دستم ناراحت باشد. انگارتنها کسی بود که می شد حالا که پدر و مادر نیستند به او پناه ببرم.حتا اگر شیطانی بیش نباشد
7
در دلم جبروتی خداگونه داشت. سرکلاس معلمی جابر و جباری متکبر بود، زنگ تفریح کاسبی تاجر و آن وسط‌ها مادر و همسر دیگری.
بعد هم که همه میرفتند و من می‌ماندم تا پدر بیاید، آنقدر مهربان که حاضر نبودم با هیچ الهه ای عوضش کنم.
ملا همه خصوصیات خداوندگار مونث من را داشت.

8
خانه ملا یک توالت کنج حیاط هم داشت؛تاریک و نمور و با یک سنگ سیمانی عمیق، ترسناک به معنای واقعی.
اگر بدی می‌کردی و از حد به در می‌شدی جایت آنجا بود و اگر تنگت می‌گرفت هم که راه دیگری نبود.
تمام وحشتم از خانه ملا این بود که تنبیه شوم یا تنگم بگیرد.
9
اتاقی که در آن قرآن می‌خواندیم، اتاقی تودرتو بود.
هرچه نوپاتر بودی به در ورودی نزدیکتر بودی و آنها که به سوره نباء رسیده بودند، ته آن اتاق دوم بودند.
من همیشه دلم میخاست به همان آخر برسم. برای همین توی زنگ‌های تفریح با آن اتاقی‌ها می‌گشتم.
10
سکینه، دختر همسایه‌مان هم با من می‌آمد.
من دوست نداشتم زیاد با سکینه بپرم.چون حس می‌کردم کمتر از بقیه می‌داند.اما هیهات که تنها کسی بودکه می‌شناختم و اگر نبود، انگار در محکمه عدل الهی بی‌پناه افتاده‌باشم.
من همیشه کودکیم،دنبال پناهی بودم در مقابل غریبه‌ها وانگار سکینه همان بود
11
من دیر غریبی زدایی می‌کردم.تا سالها اینگونه بودم.
ملا برای من یک نقطه وصل بود و سکینه انگار نجات بخشی که از آن گزیری نبود.
اما وقتی که با بقیه بچه‌ها آشنا شدم، کم کمک او هم به حاشیه رفت.
از جایی به بعد، دیگر من تنها به ملا میرفتم. انگار منجی‌ای برای خودم ساخته بودم.
12
حالا که این‌ها را می‌گویم، حتا قیافه‌اش را به یاد ندارم.
همه این کارها را یک بچه پنج شش ساله انجام داده بود. چیزی که شاید اگر حالا برایم اتفاق می‌افتاد جور دیگری تجربه‌اش می‌کردم.
اما همه این‌ها کار ناخودآگاهم بود.تنها فرق حالا این است که گاهی مچ خودم را سر بزنگاه می‌گیرم
13
ظهرها که همه میرفتند، من و سکینه می‌ماندیم تا پدرم یا پدر او بیاید و ببردمان خانه.
آنها که آخر از همه می‌رفتند، باید کف اتاق را جارو می‌زدند و اتاق‌ها را مرتب می‌کردند. جایزه‌اش هم چند دانه انجیر تازه یا لقمه‌ای از ناهار بود.
14
اجباری نبود اما رسمی بود که مانده بود.دختر بزرگ ملا هم که سال بعد ازدواج کرد،میامد و معمولا لقمه یا میوه را او می‌آورد.
ما عملا وسط زندگی ملا بودیم.آن مکتب بخشی از زندگیش بود.مثل همین عکس که انگار ملا توی خانه خودش نشسته ودارد قرآن یاد میدهد.
برای همین همان آیات همه زندگیم شده
15
من قرآن را بدون غلط و با فهم نسبی مفاهیم می‌فهمم و این شاید بزرگترین داشته‌ام از آن سالهاست.
سالها بعد که با همه چیز لج کرده بودم، ضعیفترین درس کنکورم عربی بود.
و داستان دقیقا از همانجایی شروع می‌شود که من با خودم لج کردم.
16
وقتی عم جزء را شروع می‌کردی، اول الفبا بود و بعد ابجد و بعد هم حمد.
تابستان اول، وقتی به حمد میرسیدی، برایت جشن می‌گرفتند و نقل به سرت میریختند. جشن بعدی هم پایان جزء بود.
روز جشن بره کشان ما بود.
بعید بود در یک تابستان دو جشن برایت بگیرند.
17
والدین معمولا آجیل مشکل گشا می‌آوردند و البته کله قند یا پولی برای ملا.
انگار دنیا را صاحب شده بودی. روز پادشاهیت بود.
به همه فخر میفروختی و چشمت به آنهایی بود که نزدیک سوره نباء بودند. در دلت بود که کاش جای آنها بودی.
این آرزو تا همین امروز برای من حی و حاضر است.
17
یادم نمی‌آید که برای پایان جزء سی برایم جشنی گرفته باشند.
یادم هست تابستان بعد تمامش کردم. اما یادم نیست که جشن دومی درکار بوده باشد.
رفتیم سفر؟ مشکلی پیش آمد یا طوری شد که آخر تابستان ملا نرفتم.
هرچه بود، حسرت آن جشنی که می‌خواستم همیشه به دلم ماند.
18
سال بعدش رفتم دارالتعلیم قرآن و سالهای بعد هم البته.
پدر و مادرم برای تربیت دینی‌ام تلاش زیادی کردند. اما من هیچ وقت آن چیزی که می‌خواستند نشدم.
شاید یک دلیلش همان زور زدنی بود که حالا خودم هم دارم.ناخودآگاه است اما گاهی مچش را می‌گیرم.
20
آن دو تابستان و چند تابستان بعدش، برای من به اندازه تمام این سی و اندی سال خاطره آورده‌اند.
حالا که مغزم را گذاشته‌ام توی آب تا خیس بخورد و ناخالصی‌هایش پدیدار شود، دارم لحظه به لحظه آن روزها را به یاد می‌آورم.
21
حتا حالا لپ‌های هم قرآنی تپلم که اولین بار بین او و سکینه نشستم هم یادم آمده. یا زوز بعد عروسی دختر ملا را یا حتا رنگ در و دو پله کوتاهی که از سطح زمین فاصله داشت، یا ریخت هپلی شوهر ملا که بعد رفتن همه با زیرشلوار راه راه و زیرپوش جلویمان می‌چرخید یا خاطره توالت رفتن‌هایم.
22
این‌ها را باید بنویسم؟
به نظر خودم، اگر خدمتی به بقیه نکند نه!
این‌ها خاطراتی هستند که با گفتنشان سعی دارم چیزی را در کسی زنده کنم و برای خودم درمانی بجویم.
از جنس سهیم شدنند.
شاید برای کسی نجات بخش باشند...
23
Missing some Tweet in this thread?
You can try to force a refresh.

Like this thread? Get email updates or save it to PDF!

Subscribe to Hossein Hamidia
Profile picture

Get real-time email alerts when new unrolls are available from this author!

This content may be removed anytime!

Twitter may remove this content at anytime, convert it as a PDF, save and print for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video

1) Follow Thread Reader App on Twitter so you can easily mention us!

2) Go to a Twitter thread (series of Tweets by the same owner) and mention us with a keyword "unroll" @threadreaderapp unroll

You can practice here first or read more on our help page!

Follow Us on Twitter!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just three indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3.00/month or $30.00/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!