پ ن: توصیه میکنم برای فهمیدن برخی مباحث به اصل کتاب مراجعه کنید.
#مانستربرگ: فیلم با غلبه بر مکان، زمان و روابط علت و معلولی، داستانی انسانی برایمان تعریف میکند و رویدادها را با شکلهای دنیای درون از جمله توجه، حافظه، تخیل و احساس تنظیم میکند. (تاکید بر حضور فعال تماشاگر)
#پودوفکین: کلید سینما سازماندهی تماشاگر و هدایت ادراکات و احساسات وی از طریق تدوین و صحنه پردازی و تمهیدات بیانی ای همچون تضاد، پیشرفت موازی و نمادگرایی است. مونتاژ، تغییر در کانون توجه است.
#آیزنشتاین: مونتاژ جاذبه ها: رویکردی دیالکتیکی به شکل فیلم. روایت منقطع و ناپیوسته به جای علت و معلول و استفاده کنترپوآنی از صدا. سازماندهی کردن قطعه های کوچک و احساسات برانگیز حول مضامین خاص تا تماشاگر حیرت زده شود.
#ژیگاورتوف: سینما – چشم: قدرت چشم انسان کمتر از دوربین نیست. اعتقاد به حرکت و رابطه متناسب بین نماها و سبک موسیقی. فیلمساز باید غیرمستقیم مفاهیم انتزاعی را به ناخودآگاه بیننده القا کند. فیلم در تدوام زندگی سازنده شکل میگرد.
#ایخن_باوم: بررسی فیلم با توجه به گفتارهای درونی و ترجمانهای تصویری مجازهای زبان شناختی. تشبیه سبک شناسی فیلم به نحو و اتصال جملات. نوعی زیبایی شناسی ضد دستوری و ضد هنجارگرایی.
#حلقه_باختین: ساختارهای هنری بازتاب واقعیت نیست بلکه بازتاب انکسارهای جهان ایدئولوژیک هستند. هر پدیده هنری همزمان هم از بیرون و هم از درون تبیین میشود. هدف هنر، نوسازی دریافت و واداشتن تماشاگر به حس کردن سنگیّت سنگ است.
#حلقه_پراگ: آثار هنری توسط مجموعه ای از رمزگان در حال تعامل که تحت حاکمیت عنصر غالب هستند، شکل میگیرد. عنصر غالب به عنوان مولفه کانونی اثر هنری وظیفه دارد که دیگر مولفه ها را تنظیم، تبیین و منتقل کند. (دغدغه کارکردهای زیبایی شناختی)
#آرنهایم: ذهن نقش فعالی در تبدیل ماده خام و بی شکل به تجربه ای معنادار دارد. سینما به عنوان هنری بازتولیدگر، خود واقعیت را نشان میدهد ولی باید از این فراتر رود. سینمای صامت، شکل نهایی هنر هفتم است. فیلم دیدن پدیده ای ذهنیست.
#بلابالاش: مونتاژ سینما را از تئاتر متمایز میکند. فیلم باید ناتورالیسم ظاهری تصویر را کنار بگذارد و ابزاری برای رسیدن به درک جدیدی از واقعیت شود. مخالفان صدا، دیالوگ را دشمن واقعی سینما پنداشته اند.
#کراکوئر: اعتقاد به توان بالقوه رسانه های گروهی برای بیگانه سازی و رهایی انسان. وظیفه سینما ایجاد نوعی بدبینی فعال برای زیر سوال بردن ایدئولوژی حاکم است. سرگرمی مردم با نمایش های عامه پسند، نیرویی مثبت برای گریز از یکنواختی و همشکلی میباشد.
#بنیامین: سینما، الگوهای هنری نوینی خلق کرد که به بازنگری نیروهای تاریخی جدیدی میپردازد. سینما به عرصه دریافت انسانی غنا بخشید و خودآگاهی انتقادی واقعیت را ژرفتر ساخت. سینما تماشاگران رامجبور میکند تا فعالانه و انتقادی در فیلم سهیم شوند.
#بازن: ماهیت عینی عکاسی، ویژگی ای به سینما میبخشد که هر نوع تصویرسازی دیگری عاری از آن است.تصویر عکسی خود موضوع است، موضوعی رها شده از شرایط زمانی و مکانی حاکم بر آن. سینما با فناوری گریزناپذیرش، روز به روز به سوی واقع گرایی متقاعد کننده تر حرکت میکند.
#کراکوئر: فیلم به طور خاص مجهز شده است تا واقعیت مادی و طبیعت را ثبت کند. بعضی موضوعات ذاتا سینمایی اند. وظیفه فیلمساز ترغیب تماشاگر به دانش پرشور و عشق انتقادی به زندگی روزمره است. فیلمها قادرند در ذهنیت ملی تعمق کنند.
#مرلوپنتی: فیلمها به طور مشخص، مناسب تجسم وحدن ذهن و بدن، ذهن و جهان و بیان یکی در دیگریست. فیلسوف و فیلمساز در طریق زیست و نگرششان به زندگی سهیم اند. فیلم و فلسفه شکلهای هم خانواده کار فکری هستند. فیلم اندیشیده نمیشود بلکه دریافت میشود.
بین متورانسن یعنی کسی که به قوائد سینمایی مسلط و به فیلمنامه ای که به دستش میدهند پایبند است و مولف یعنی کسی که از میزانسن استفاده میکند و آن را به عنوان بخشی از احساس خود به کار میبندد، تفاوت وجود دارد. کارگردان در نهایت مسئول زیبایی شناسی و میزانسن است.
این نگره واکنشی است به: 1. برخی از روشنفکران ادبی که سینما را تحقیر میکردند. 2. تصویرگریزی کسانی که سینما را رسانه ای بصری میدانستند. 3. بحث فرهنگ توده ای که هدف سینما را بیگانه سازی سیاسی میداند. 4.دیدگاه سنتی و ضد آمریکایی نخبگان فرانسه. #کایه_دو_سینما
#اندرو_ساریس: ظاهر و شیوه پیشبرد فیلم باید ارتباطی با روش تفکر و احساسات کارگردان داشته باشد. هر سبک شخصی، چیستی و چگونگی را در قالب بیانیه ای فردی وحدت میبخشد. سه معیار برای شناسایی مولف: 1. مهارت فنی 2. تشخص متمایز 3. معنای درونی از تنش میان تشخص و دست مایه اثر.
#سوسور: ساختارگرایی به روابط درونی سازنده زبان و همه نظامهای قیاسی میپردازد. در زبان هر آنچه هست فقط تمایز است. در عرصه فیلم، ساختارگرایی یعنی دور شدن از نقد ارزش گذارانه و توجه به اینکه فیلمها چگونه درک میشوند.
#کریستین_متز: حرکتی از الگوی هستی شناختی بازن به الگوی روش شناختی. نهاد سینما به مثابه یک واقعیت اجتماعی – فرهنگی، دربرگیرنده رویدادهای پیش از فیلم، پس از فیلم و غیر فیلمی است. سینما زبانی نیست که به طور گسترده و به عنوان یک رمزگان در اختیار همگان باشد.
#پازولینی: سینما با تولید دوگانه واج های سینمایی و تکواژه های سینمایی به زبان واقعیت شکل میدهد. اشیای به تصویر کشیده شده در یک نمای فیلم، واحدهای کمینه یا واج های سینمایی هستند که بسیار نامحدودند. واقعیت، «گفتمان چیزها» است و فیلم آن را به زبان نوشتاری ترجمه میکند.
#امبرتو_اکو: تولید سه گانه در سینما: 1. ترکیبهای شمایلی 2. ترکیب شکلهای نمایشی و تشکیل واحدهای کمینه معنایی 3. ترکیب واحدهای کمینه معنایی و شکل گیری تک واژه های حرکتی.
دوربین به جای ثبت ساده واقعیت، جهانی را به تصویر میکشد که از صافی ایدئولوژی بورژوایی گذشته است. آنچه دوربین ثبت میکند، همانا جهان مبهم، نامفهوم و اسرارآمیز ایدئولوژی غالب است... که چیزها را آنگونه که پس از عبور از صافی ایدئولوژی پدیدار میشوند، بازتولید میکند.
متاثر از #نیچه #هوسرل #هایدگر ، معتقد به این است که حرکت به سوی نظام مندی ای از نوع ساختارگرایی باید با همه چیز روبه رو شود حتی آن چیزهای که سرکوب یا نفی کرده است. #دریدا به مرکز زدایی ساختارها فراخواند: چرخش توجه از مدلول به دال و از گفته به بیان.
#ماری_کلر_روپار: او به جای مهارکردن فیلمها، آنها را منکسر و منفجر میکند. متون فیلمی به طور بالقوه، تقابلهای ساختاری جمع ناپذیر و پویا را به بازی میگیرد و قابلیت انفصالی مونتاژ میتواند با به بازی گرفتن تفاوتهای میان دالهای مادی، نشانه را از هم بگسلد.
مفهوم متن، فیلم را نه به عنوان تقلید واقعیت بلکه به صورت مصنوع و ساخت درنظر میگیرد. از نظر #بارت متن، فضایی چند وجهیست که در آن، گستره ای از نوشتارها که هیچ یک اصلی محسوب نمیشوند، با هم تلفیق و درگیر میشوند. نظام متنی، ذاتی متن نیست بلکه ساخته تحلیل گراست.
تحلیلگران شمار کمی از رمزگان را جدا میکردند و سپس در هم تنیده شدن آنها را در خلال فیلم ردیابی میکردند. #ریموند_بلور تحلیل متنی خرد جهانی و بررسی ای از رمزگان روایی وسیع تر و مشترک با فیلمها را به عنوان غایت روایت هالیوودی میدانست.
به جای توجه به فیلمهای خاص یا ژانرهای منفرد، هر متنی با دیگر متون مرتبط میشود. ژانر را میشود جنبه خاصی از بینامتنیت به حساب آورد. بینامتن اثر هنری شامل تمام مجموعه هاییست که این متن منفرد درون آنها قرار گرفته است. (توجه به بده بستانهای میان متنها)
شامل 5 نوع: 1. حضور مشترک و موثر دو متن به صورت نقل قول یا تلمیح 2. شبه متنیت یعنی پیامها و شرح های فرعی که متن را فراگرفته است. 3. دگرمتنیت شامل رابطه انتقادی متنی با متن دیگر 4. الگومتنیت شامل دسته بندیهای وراثتی متنها 5. حادمتنیت شامل تغییر متن پیشین یا فرومتن
متن در رسانه های توده ای معنایی یگانه ندارد بلکه مردم متفاوت میتوانند آن را به گونه ای متفاوت خوانش کنند. سه راهبرد وسیع خوانش از نظر #استوارت_هال: 1. خوانش مسلط 2. خوانش تعاملی 3. خوانش مخالف. #استایگر نیز به 3 حوزه کنش گری دریافت معتقد است: متن، خواننده، زمینه
دیدگاهی که میکوشد تفکر، عواطف و اعمال انسان را از طریق فرآیندهای بازنمایی ذهنی، طبیعت گرایانه و از طریق کنش گرایی عقلانی بفهمد. فرآیندهای تماشاگریت فیلم را میتوان تلاشهای عقلانی برای بدست آوردن معنی تصویر یا روایی از مطلب متنی دانست.(واکنش به زبانشناسی و روانکاوی)
#بردول : روایت فرآیندیست که از طریق آن فیلمها سرنخ هایی را به تماشاگر میدهند تا از طرح واره های تفسیری برای ساختن قصه در ذهنشان استفاده کنند. 2 سطح عملکرد فیلم: 1. سوژه یعنی صورت حقیقی اما بدون توالی رخدادها 2. فابیولا یعنی قصه ای که تماشاگر آن را بازسازی میکند.
#گوردال : احساسات و عواطف به اندازه شناختها، جنبه های بسیار عینی از ساختهای درونی فابیولا هستند. سلسله مراتب واکنشها همراه با توان عاطفه برانگیز هریک از پایین به بالا: 1. درک بصری خطو و شکلها 2. تطابق حافظه در درون ذهن 3. بناشدن روایت 4. همذات پنداری با شخصیتها
#کازتی : از منظر نشانه شناسی بازنمایی سینمایی در پویایی های درون متن نهفته است. از دید شناختگرایی بازنمایی سینمایی ریشه در فعالیتهای ذهنی تماشاگر در جهت ساخت معنای روایت است. کازتی این دو رویکرد درونگرا و برونگرا را ترکیب و نشانه شناسی کاربردشناختی را مطرح میکند
#راجر_ادین : هدف این نظریه ساز و کار درک فیلم است. او فرآیند خیالپردازی که به موجب آن بیننده به داستان واکنش نشان میدهد را به 7 عملیات متمایز تقسیم میکند: 1. رمزسازی 2. داستان سازی 3. روایت سازی 4. واقعی انگاشتن داستان 5. باور 6. آرایش مرحله ای 7. خیال پردازی.
#ژیژک: توجه او به احیای جایگاه امر واقع است. وی توجه خود را به ابژه والای ایدئولوژیک در حکم هسته مرکزی واقعیت متمرکز کرده است. او معتقد است که هنر مدرن نوعی هیچ، نوعی بازبودگی، نوعی فقدان در نظم نمادین و نوعی مغاک ناشناخته را در کانون متنیت قرار میدهد.
وی سینما را ابزاری میداند که زاینده مفاهیم است. فیلم بازنمود واقعیت نیست، بلکه واقعیت را دوباره به وجود می آورد. او گذار از سینمای کلاسیک (حرکت - تصویر) به سینمای مدرن (زمان - تصویر) ار نظریه مند میکند. با زمان - تصویر، سینمای عامل به سینمای بیننده تبدیل میشود.