از فیسبوک حامد اسماعیلیون:
خوابم میآید اما خوابم نمیبرد. یکی دو هفتهایست اوضاع چنین است. افکار مغشوش میآید و میرود. پریروز صبح برای تلفن کردن به دوستی به اتاق ریرا رفتم تا از صدای چمنزن همسایه دور باشم و وسط حرفها بغضم ترکید.
شاید به خاطر این بود که خطکش پلاستیکیاش به زمین افتاده بود و من ندیده بودم. خطکش را با احترام سر جایش گذاشتم انگار همین الان برسد و سراغش را بگیرد. گریهها اینطوری شدهاند، کوتاه و انفجاری. یا یک ساعت پیش که با خودم گفتم "بچهی بیچارهی من."
کافیست یک لحظه غافل شوم تا هجوم بیاورد.
خواب بهترین کار است اما نمیآید. به خودم نگاه میکنم که جز یک گوشی موبایل و یک کامپیوتر چیزی ندارم. همین مانده است. دستهای خالی. آلبومهای عکس، نامههای قدیمی، حافظههای جانبی که پر از ویدیو و عکس هستند، تابلوهای روی دیوار،...
...کتابهای کتابخانه و چراغ خواب کوچک روی پاتختی، همه مرا به سوگواری میخوانند. بخوان و گریه کن. ببین و گریه کن. اما من هدفون کهنه را به گوشم میزنم، پای کامپیوتر مینشینم و با آدمهایی حرف میزنم، رفقای انجمن خانوادهها که همراه منند، مثل کارمند منظمی که هر روز صبح زود...
...خودش را به بایگانی ادارهی ثبت احوال میرساند. راه گورستان هم باز است اما گاه فرصت نمیکنم بروم.
به بعضی آدمها میخندم. واکنشی جز خنده از خودم انتظار ندارم. گفته بودم مرگ برادر من است و کافیست اراده کنم تا در آغوشش بگیرم. مرگ میتواند این شنبه بیاید یا آن یکی شنبه.
دست در دست هم راه میرویم مثل زندگی در اتاقهای طبقهی بالا که آن را طبقهی مردگان میخوانم. مثل این آینه که سایهی دو آدم زیبا را در حافظهاش حفظ کرده است. آدمهای دیگر باید به زندگی فکر کنند حرفی نیست ولی فکر کردن به زندگی حقیر بعضی، مرا به خنده میاندازد. کوچک، حقیر، غمانگیز.
نمیدانستم تا رسیدنِ خواب میشود به این همه چیز فکر کرد یا نکرد. توفان ادامه دارد. باید در توفان ایستاد و جهت را گم نکرد. باید در توفان ایستاد، به طرفی نرفت، فقط ایستاد. ایستادن یعنی رفتن، ایستادن یعنی رسیدن.
حتا اگر چون پرومتئوس زنجیرت کنند و هر روز عقابی جگرت را بدرد حتا اگر چون سیزیف هر روز سنگی را تا بالای کوه به دوش بکشی و عصر آن را به دامنه بغلتانی.
عزیزانم! خوابی در کار نیست. به قول وحید دست خالی نخواهم بود وقتی به شما بپیوندم.
یا عدالت جاری شده است یا بر همگان آشکار شده است عدالتی بر زمین وجود ندارد. میایستم تا آن روز! بیخواب در توفان.
فیسبوک حامد اسماعیلیون:
۴۴ سال پیش در این روزها هیچِ بزرگ از پلههای یک هواپیما دست در دست مهماندار فرانسوی پایین آمد تا سلسلهی ضحاکیان را پایه بگذارد. او سلانه سلانه از پلهها بیهیجان پایین میآمد و میدانست در سایهی خود داس بزرگی را پنهان کرده است که نماد بیواسطهی مرگ...
...و نیستیست. او میآمد تا دشنه زیر گردن ایران بگذارد. ایران برای او جز مشتی خاک نبود که باید به پای شریعت زانو بزند. ایران برای او بیش از چند کوه و دریاچه و کویر نبود که به فضل الهی و با نفسِ حقِ نایب امام زمان سر به راه خواهد شد و قدم در راه اسلام خواهد گذاشت.
عدهای از مردم او را خواسته بودند. دنیا بر آمدنِ او توافق کرده بود. چه میشد کرد؟ مترجمانِ سیّاس، ایدهی مهاتما گاندیِ ایران را به رسانههای غربی فروخته بودند و سکوتِ هیولاوش او که در نفسهای عمیق ترسآورش پنهان بود در برخی انگار رویای نجاتدهنده را زنده کرده بود.
آیا فکر میکنم افرادی که برای مدیریت اپوزیسیون مطرح هستند، نفوذی جمهوری اسلامی هستند؟ احتمال آنرا کم میدانم.
در حلقهی مشاوران آنها چطور؟ سلولهای وابسته به جمهوری اسلامی که در مواقع مورد نیاز بتوانند بر تصمیمات آنان تاثیر بگذارند؟
بسیار محتمل است. #مهسا_امینی
این سلولها طرفدارانی سرسخت و وفادار مینمایند. مشاورههای بد میدهند. شوهای پر سر و صدا و کم بهره پیشنهاد میکنند. با شناخت حساسیتهای جامعه یا طرفداران گروههای دیگر، سعی در فعال کردن گسل بین گروهها دارند. به کانالیزه کردن افراد علاقه دارند. #زن_زندگی_آزادی
بر اکثریت بودن طرفدارن آنان و باج ندادن به دیگران تاکید میکنند. شعارهای تک و توک را برجسته میکنند تا با ارائهی تصویری معوج از جامعه، ذهن رهبران را از واقعیت جامعه جدا و روند تصمیمگیری صحیح آنان را مختل کنند.
رهبران بزرگ منتقدان را میستایند و چاپلوسان را خوش ندارند.
شما حق دارید بدانید من در موارد اختلافی، چگونه فکر میکنم. به جای حدس زدن، صریح و بیلکنت از خودم بشنوید:
۱. ایران و حفظ یکپارچگی آن برای من یک اولویت اساسی است.
۲. اقوام، فرهنگها، زبانها و گویشهای این سرزمین هستند که ایران را میسازند. بدون آنها ایران بیمعنی است.
ساختار سیاسی مطلوب از دید من، ساختاری کاملا دموکراتیک و با حداکثر آزادی برای رشد و اعتلای فردی است.
۳. حفظ زبان پارسی به عنوان زبان میانجی یک ضرورت ملی است. در کنار آن سیستم آموزشی باید آموزش زبانهای مادری و ادبیات آن را نیز به عنوان حلقههای تکمیلی در آموزشهای خود ارائه دهد.
۴. اقتصاد، فرهنگ و ادارهی مناطق باید تمرکززدایی شود. سیاست خارجی و نیروهای نظامی باید در اختیار دولت مرکزی که نمایندهی تمام شهروندان ایران است باشد.
۵. پرچم ایران یک نماد و قرارداد ملی است. من پرچم شیر و خورشید را میپسندم، اما شکل پرچم نیز میتواند در یک رفراندم ملی تعیین شود.
۲ هفته قبل از قتل #مهسا_امینی به دست ماموران گشت ارشاد، نتایج یک نظرسنجی در فصلنامه دانشگاه و پژوهشگاه عالی دفاع ملی و تحقیقات راهبردی جمهوری اسلامی ایران منتشر شد، که در کنار انبوه خبرها، به آن چندان توجه نشد: از هر چهار ایرانی، سه نفر در اعتراضها شرکت خواهند کرد.
۲۵ شهریور و با اعلام خبر قتل #مهسا_امینی به دست گشت ارشاد، اولین تجمعها اطراف بیمارستان کسری که او در آن درگذشت، شکل گرفت. مردم در روز جان باختن او خشمگینانه، در شعارهایشان کلیت جمهوری اسلامی را نشانه گرفتند. مسئولین جمهوری اسلامی نیز از همان ابتدا به همان شیوههای همیشگی...
...ابتدا انکار تقصیر و همزمان استفاده از ابزارهای سرکوب دست زدند. اکنون که قریب دو ماه از آغاز #انقلاب۱۴۰۱ میگذرد و حکومت از تمامی ظرفیت دستگاه پروپاگاندا، تمام برگهای سرکوب خشن خود استفاده کرده، چرا بر خلاف اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۸ موفق به سرکوب، ارعاب و خاموش کردن جمعیت...
سال 90 یه دانشجوی دکترای روانشناسی استنفورد به نام الیزابت نیوتن یه بازی/آزمایش ساده و جالب کرد. بازی این بود که افراد یه گروه یه ترانه خیلی معروف رو تو ذهن انتخاب میکردن و ریتمش رو با مداد روی میز میزدن (گروه تقزنها) و افراد گروه دوم گوش میدادن و باید حدس میزدن چه ترانهایه
ترانهها خیلی معروف بودن در حد «تولدت مبارک» و «اتلمتلتوتوله» و «عمو زنجیرباف» ما. آزمایشگر از گروه تقزنها پرسیده بود به نظرتون چند درصد گوشدهندهها میتونن ترانه شما رو درست تشخیص بدن و جوابشون این بود که پنجاه درصد.
یعنی حدس میزدن از هر دو نفر یه نفر میتونه ترانه رو از روی تقتقها درست تشخیص بده. حالا واقعیت چی شد؟ فقط دو و نیم درصد گوشکنندهها تونستن درست تشخیص بدن. یعنی یک نفر از هر چهل نفر!
چرا اینطوری شد و چه اهمیتی داره این بازی؟
در دفاع از آن سه دختر بوم بوم کننده
سه دختر نوجوان متن ترانهای را تبدیل به شعری اروتیک کرده و همخوانی کردهاند. حال ویدئوی ضبط شدهی این اتفاق، در دستهای لمسکننده میچرخد. انگار نیشتری به دمل چرکین و مهوع اخلاقمداری دو روی سرکوب شده خورده و تمام کثافت و چرک آن نمایان میشود
مشتی جلقی پورنوبین، بر اخلاق از دست رفته میگریند. گرگهای آلفای مجازی و توله سگهای توسریخوردهی واقعی، بر نبودن دست کنترلگر بر سر این دخترکان افسوس میخورند. ناموسپرستان، از غیرت نداشتهی پدری که داس بر دست، سرشان را نبریده خشمگینند.
آن یکی که با لبهایشان تحریک شده. گروهی رو ترش میکنند که ما هم نوجوون بودم، کی اینقدر وقیح بودیم والا...
نه خانم! نه آقا! تو هم که اکنون ترازوی شکستهی یک کفهی اخلاقگرایی را سالوسانه به دست گرفتهای، در این سنین همین بودی.