آقا در باز شد، چشمتون روز بد نبینه! تو چهارچوب در یه پلیس گولاخ دو متری وایساده بود. چشمهاش کاسه خون، خیس عرق، روی بازوش یه نشان داشت که نوشته بود جودو! هیبت یارو رو که دیدم پاهام سست شد به معنای واقعی!
-بله؟
-ببخشید من یه سوال در مورد این ساختمان داشتم، مثل اینکه بد موقع اومدم
-نه اشکال نداره بیا تو
-نه مرسی
-خب چیکار داری؟
-هیچی به خدا میخواستم
-ها؟ دنبال نمایشگاه ماشین میگردی؟ بیا تو خب
-نه آقا مزاحم نمیشم، اصلاً ولش کن اشتباه اومدم
آقا از پلیسه اصرار و از من انکار، که یهو از یه دری توی راهروی
یارو ما رو همونجوری کت بسته برد و هل داد توی یه اتاقی. وارد اتاق که شدم تاریک بود و تا چشمم بیاد عادت کنه، بوی تند تریاک و اسپری فلفل و بعد منقل و ذغال و خرده شیشه پخش کف زمین من رو گرفت.
یارو من رو هم برد بغل اینا نشوند و خیلی آروم اومد تو صورتم که «من که میدونم اومده بودی تریاک بخری!» من یهو توی دلم گفتم آهاااا پس اینه ماجرا! این عزیزان موادفروش هستن و
همینجوری که داشتم به شانس خودم و همهی هنرهای مفهومی لعن و نفرین میفرستادم، پلیس دومی اومد با ژست پلیس خوب گفت ببین این عصبانیه
گفتم آره. مرسی واقعاً.