#Belarusprotest
«خاخام بزرگ شهر مینسک شبی در خواب فرشته‌ای را دید که به او فرمان داد به فینسک برود و یهودیان آنجا را سرپرستی کند. صبح به همسرش گفت و او را گریان رها کرد. به دروازه شهر که رسید کوتوال را سلام گفت و کوتوال با همان ناسزای همیشگی پاسخ داد.فرشته گفته بود برای رسیدن به
«خاخام بزرگ شهر مینسک شبی در خواب فرشته‌ای را دید که به او فرمان داد به فینسک برود و یهودیان آنجا را سرپرستی کند. صبح به همسرش گفت و او را گریان رها کرد. به دروازه شهر که رسید کوتوال را سلام گفت و کوتوال با همان ناسزای همیشگی پاسخ داد.فرشته گفته بود برای رسیدن به
فینسک هر شب چنان بخوابد که سرش به سوی مینسک باشد. این چنین راه سپرد تا شبی در خواب غلطید. پس از چندی به سواد شهری رسید همسان مینسک، که دروازه‌اش همان و دروازه‌دار شهرش همان و ناسزایی که در پاسخ سلام شنید همان. از کوچه‌هایی همسان با کوچه‌های مینسک گذشت و به کنیسه‌ای رسید همانندِ
کنیسه‌اش در مینسک. زنی انگار زن خودش در به رویش گشود و خاخام همانجا ماند. سالها گذشت، یک شب خیره به شعله‌های آتش بخاری،نرم‌نرم چپق می‌کشید که همسرش گفت در نگاهت غمی هست، دلیلش چیست؟ گفت: همه چیز در اینجا هرچند دلخواه، اما مینسک چیز دیگری بود.»
خاخام حق داشت، مینسک چیز دیگری است.
خاخام حق داشت، مینسک چیز دیگری است.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
