از وقتي برگشتم توئیتر یه کلمه بسیار باب شده بود و اون «سم» بود. این چه سمّي بود من دیدم، سمّ اصلی اینه...
تا جایي که میدونم از اصطلاحِ ساقیای ماری جوانا گرفته شد. «حاجی جنسم سمّه».
نمیدونم چرا خوشم نمیاومد و نمیخواستم استفاده بکنم. تا اینکه این کلیپ رو باز دیدم. توئیتِ بعد.
سمّ اصلی اینه. از تیتراژش شروع میشه: فور الیزِ بتهوون که ریده توش. با انیمیشني که اون موقع بچههای دبیرستانی با یه نرم افزار میساختن که الآن یادم نیست.
بعد میگه هوا چقدر سرد شده. بعد میگه آشنامون اسفند زیاد دود میکنه و این کارش خیلي خرافاتیه. باید کم دود کنه. بازم توئیت بعد.
بعدش میگه این هفته یه بندهخدایي مُرد و قبل از مرگش من باهاش مصاحبه کردم (و صد البته که چون شنیده بود یارو حالش خرابه مصاحبه رو گذاشته بود یه گوشه، تا طرف بمیره. چون اونقدر مشهور نبود که موقع حیاتش پخش کنه).
بعد مصاحبهشوندۀ مرحوم میاد. همچنان توئیتِ بعد.
کیه؟
سهراب شهید ثالث.
یکي از سؤالایي که مصاحبهکننده ازش میپرسه اینه: به نظرِ شما عشق چه رنگیه؟
از کي؟
«سهراب شهید ثالث».
کجا؟
«سهراب شهید ثالث».
یکي از بزرگترین استعدادای کارگردانی در تاریخِ ایران که «خورد به انقلاب».
کلیپشم نمیذارم. خودتون سرچ کنید مصاحبه با سهراب شهید ثالث.
بیا بابا گریه نکنین.
(کل رشته توئیت کلاً دو سه بار لایک شده. کي گریه کرد آخه؟)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
طولانیه، ولی لطف کنید اگه خواستید بحث کنید کامل بخونید.
بدبختیِ ما محصلای ادبیات و «زبان» فارسی اینه که اگه کسي مثلاً مهندس باشه و در زمینۀ «استاتیک» اظهار نظر کنه، افرادي که متخصص نیستن غلاف میکنن و میگن تخصصشه، یه چیزي میدونه، بهتره ما که رشتهشو نخوندیم خفه شیم./
تو ادبیات و زبان فارسی خیر. همه ماشالا صاحبنظر و متخصص. وقتي هم که میگی من رشتهم این بوده، و حتی شغلمم به همین زمینه مرتبطه، باز میگن اوني که باید خفه شه تویی، داری کلاسِ رشتهتو پیش ما میذاری، ما همهمون زبونمون فارسیه!
زبانتون فارسیه، ولی درسشو نخوندید. تخصص ندارید./
خونۀ همۀ ما رو هم مهندس ساخته.
کمتر کسي از ما خودش مهندسه و میتونه برای حرفای تخصصیِ یه مهندسْ اِن قُلت بیاره.
بعضیا هم روی این رسمالخطِ جانکاه و کثافتِ عربی (کثافت برای زبان فارسی؛ و نه برای خود عربی) تعصب دارن! اینم تعصب برمیداره آخه؟
نمیگم این رسمالخط مطلقاً بهدردنخوره؛/
گفته شده برای عربای زمان قدیم (و تا همین الآنشم، تا حدودي) هیچی بهاندازۀ مهمونداری مهم نبود. و هیچ بیآبروییاي از این بزرگتر نبود که مهمون از سر سفرهشون قبل از اتمام غذا بلند بشه.
معاویه بار عام داده بود (ملت رو دعوت کرده بود) و داشت ناهار میداد. اعرابیاي (یعنی یه عربِ/
\بیابونگرد، بدوی) نشسته بود سر سفرهش و داشت با مُشتِ پُر، تندتند غذا میخورد. معاویه کمي بخیل بود و اعصابشم از طرز غذا خوردن یارو خرد شده بود. بهش اشاره کرد گفت ای اعرابی، چندتا بچه داری؟ اعرابی با اونیکی دستش که آزاد بود بدون سر بلند کردن اشاره کرد گفت پنج تا. معاویه دید خیر،/
\یارو بهقدرِ یه جواب دادن هم غذا رو قورت نمیده و دهنشو باز نمیکنه.
باز برای اینکه بلکه سرعت غذا خوردنشو کم کنه بهش اشاره کرد گفت ای اعرابی، یه تار مو تو غذاته. مواظب باش.
اعرابی فوراً از سفره کشید کنار و آبروی امیرالمؤمنین معاویه رو حسابی برد.
معاویه گفت اما چرا؟/
دلم در آرزوی بچه داشتن آتیش میگیره. حسرتي که تا آخر عمرم باهام خواهد موند.
در حق خواهرزاده و برادرزادههام وقتي میبینمشون تا جایي که میتونم محبت میکنم. واقعاً در حد مهر پدرانه. حتی در حق بچههای کوچولوی رفیقام. اما گاهي زیادی./
یه روز تو بوشهر چهار تا نوۀ یکي از آشناهامون رو، که بابای دو تاشون و مامانِ دو تای دیگهشون جزو بهترین رفیقای عمرم بودن، از پنج تا ۱۰ ساله بردم بیرون، تو خیابون راهشون انداختم دنبال خودم، بردمشون یه مغازۀ مشتی، گفتم از سر تا پای این مغازه، هر خوراکیاي که دلتون میخواد بردارید.
بچه معمولاً خودش میگه فلان خوراکی رو میخوام و بابا مامانشون گاهي مصلحت نمیدونن براشون بخرن، گاهي هم بعد از کلي التماس (چون برای سلامتشون ضرر داره) با کلي اکراه حاضر میشن چیپس و پفک و بستنیاي چیزي برای بچه بخرن. این بچهها اصلاً ندیده بودن کسي ببردشون بقالی بگه هرچی میخواید/
او. جِی. سیمسون مُرد؟!
به همین راحتی؟ ای بابا.
سر دادگاه ۱۹۹۴-۹۵ش هرچی وکیلِ قدَر تو آمریکا بود دور خودش جمع کرد. تو قتل بیرحمانهاي که همۀ شواهد نشون میداد کار خودش بوده. مشهور شد به محاکمۀ قرن. نکته: خونوادۀ کارداشیان هم سر همون قضیه مطرح شدن. باباشون از وکلای سیمسون بود.
دست گذاشتن روی موضوعي که نمیشد باهاش شوخی کرد: هر کس میگه سیمسون گناهکاره، نژادپرسته.
دادگاهش چنان مشهور شد که ملت از اعضای اخراجشدۀ هیئت منصفه هم که تیم کهکشانیِ وکالت سیمسون با دقتِ تمام دستچینشون کرد، تو خیابون عکس و امضا میخواستن!
و نتیجه رو با یه «دستکش» تعیین کردن.
دستکش سیمسون که تو محل قتل پیدا شده بود. و اونهمه شواهد که در نبود آزمایش دیانای، هیچ شدن.
آزمایش دیانای گمونم یکي دو سال بعدش تو دادگاهها رسمیت پیدا کرد.
تیمش برای دستکشه یه شعارِ بسیار گیرا درست کردن:
If it doesn't fit, you must acquit.
اگه تنگ بود، باید بگید بیگناهه.
یه سخنران مشهور «افشاگری» میکنه در مورد چندهزار تراول صد تومنی. مجموعاً گمونم به ارزش ۵۰۰ میلیون تومن.
خود یارو خداوندگار توهم توطئهست. پس علی علی، منم نظریۀ توطئه دارم براتون باقلوا:
شخص مخالفِ این جماعت، و سادهدل، وقتي این موضوع رو میبینه اول به خودش میگه اَی لاشیای فاسد./
\کمي بعد ممکنه توجهش به این نکته جلب بشه: وایسا ببینم... تهِ فسادشون پونصد میلیونه؟ پول رهن یه آپارتمان نقلی تو تهران؟ پول یه پژو ۲۰۶ دست دوم؟ همین؟ پس زیادم اوضاع بد نیست.
اما واحد مفاسد مالی این حکومت میلیون تومن نیست. حتی میلیارد تومن هم نیست. «همت»ه: هزار، میلیارد، تومن./
فساد چای دبش رو که گفته شده ۳.۵ میلیارد دلار بوده، اگه با دلار ۵۰ی هم حساب کنیم میشه ۱۷۵ هزار میلیارد تومن. ۱۷۵ همت. ۳۵۰ هزار برابرِ این «فساد». افرادي که با نمایندههای مجلس آشنایی دارن میدونن این جماعت دهها میلیارد تومن خرج تبلیغشون نمیکنن که پونصد میلیون تومن «فساد» کنن./
از اون رشته توییتا که بسیار کم، ولی بسیار باکیفیت خونده میشه. شرح غزل شمارۀ ۱۷۷۶ از مولانا. دو غزل در دل یک غزله، حتی با قافیههای متفاوت، و ظاهراً بیربط به هم. یه غزل فارسی، یه غزل عربی.
با غزل فارسی محشرش خیلیامون آشناییم، ولی عربیشم بعضاً ابیات خوبي داره.
#رشته_توییت
#رشتو
۱- منم آن بندۀ مخلص که از آن روز که زادم
دل و جان را ز تو دیدم، دل و جان را به تو دادم