خیلي وقتا واقعاً نمیرسم همۀ پیاما و جوابا و منشنهاتونو ببینم. از این بابت عذر میخوام.
3 added to My Authors
Feb 1 • 6 tweets • 2 min read
تو زندان روزای یکشنبه ساعت ۱۱ برای بچهها کلاس آشنایی با مولانا میذاشتم. یه روز یه همبند فرنگی هم بود. بلافاصله بعد از یه بیت که خوندم، خوند:
ز زمان و ز مکان باز رهی گر تو ز خود
چو زمان برگذریّ و چو مکان نستیزی.
فاک. نشنیده بودمش. گفتم خودش برام بنویسه. نمیتونست فارسی بنویسه!
یه روز تو هواخوری دیدمش. دیدم لباس همیشگی تنش نیست و حسابی شیکوپیکه. روز ملاقات بود. گفتم فلانی، از ملاقات برگشتی؟ چشمت روشن.
با همون لهجۀ عجیب و غریب گفت: «چشمت روشن رو به افرادي میگن که هر ماه میرن ملاقات. من [اسم همسر ایرانیش] رو از عید نوروز ندیده بودم. این آفتاب رو/
Jan 30 • 7 tweets • 2 min read
حامد حصاری (که اسمشو با اجازۀ خودش میبرم) از دریادلای شرارتی بود که تو ماههای اول، یکي دو ماهي مهمون ما بود. جز قضیۀ شوخیای خرکی و ولنکن بودنش و زیادی عشقلاتی بودنش، پسر باعشق و باحالي بود.
روزای اول سرما خورده بودم، یا شاید کرونا بود، هرچی بود حالم خیلي خراب بود.
داشتم ناله میکردم. هنوز نمیدونستم «عدم تحمل کیفر» چیه و به کیا تعلق میگیره (الآن میدونم: به کسي که بیرون زندان بعیده بیشتر از شیش هفت ماه زنده بمونه. یادم میاد سال ۹۱ حتی برای شلاق هم ازم خواستن یه گواهی امضا کنم که برام ضرر نداره!)
داشتم ناله میکردم و حامد مسخرهم میکرد.
Jan 30 • 5 tweets • 1 min read
توی قرنطینۀ یک، وکیلبندِ خبیثش اومد محکم درِ فلزیِ اتاق درندشتم رو (که توش تنها بودم و اون روز زندانی سیاسی دیگهاي نفرستاده بودن) کوبید و داد زد نماعاعاعازززز!
از صدای کوبیده شدنِ در سیخ سر جام ایستادم و فکر کردم اجباریه. بدون وضو رفتم نمازخونه.
یه آخوند از این فاز اسلام رحمانیا امامشون بود و داشت «لطیفه» میگفت که دریادلان شرارتیِ عزیز سرگرم بشن. من که از در اومدم داخل، با توجه به موجّه بودن قیافهم (نسبت به دریادلان موادی و سرقتی و شرارتی)، یه لبخند به پهنای صورت زد و بعدشم جهت برقراری ارتباط مؤثر با نسل جوان گفت:
Jan 29 • 17 tweets • 3 min read
فارغ از اندیشۀ اسیری خویشم
حسرت این ملتِ اسیر مرا کشت.
مظاهر مصفا
همچنان زندانیام. حتی قانوناً. گرچه چند روز پیش، بعد از هفت ماه «تحمل کیفر» بدون یک ساعت مرخصی و یک لحظه دیدنِ بیرون، با هشتصد میلیون تومن وثیقه اومدم مرخصی.
این اواخر از بس شرایط زندان (بعد از آتشسوزی) سخت شده بود، آرزو میکردم سکته کنم تا به بیرون اعزام شم و بیرون رو ببینم. دیدم و بدتر دلم گرفت. زندان گهتر از بیرون، بیرون مُردهتر از زندان...
عملاً «یه تیم برنامهنویس» کمکم کردن تا فقط بتونم به توییتر سري بزنم! دلمردگی مردم بماند.
Jun 30, 2022 • 18 tweets • 4 min read
سلام بچهها. دلم بیشتر از چیزي که فکر میکنید براتون تنگ شده بود. هر روز، و بدون اغراق هر روز، به یادتون بودم. برمیگردم. اما نه فوری. روزي که رفتم، دلیلش این بود که احضاریهم به زندان اومده بود. در شرایطي که مادرم آرتروز شدید داره و یه نفر باید تو دست و بالش میبود.
هنوزم داره. ولی مهلتم تمومه.
حدود شش سال زندان بریدن. برای «توهین به مقدسات» (شوخی با مقدسات دقیقتر میبود)، توهین به «مقام معظم رهبری» و فعالیت تبلیغی علیه نظام؛ که خب «تبلیغی» نبود؛ چون بابتش پول نگرفتم. «فعالیت» هم نبود چون سر جام لش کرده بودم.
Dec 13, 2021 • 12 tweets • 3 min read
گفتهم قبلاً بهتون البته. آخرین بار که رفتم مسجد، دلیلش این بود که مامانم به مناسبت سالگرد مرگ بابام شیرینی گرفته بود(!) میخواست پخش کنم.
شیرینیش البته کیکیزدی بود. یعنی عزاداریپسند بود. اینطور نبود که تو مسجد وسط دو تا نماز یهو داد بزنم سورپرااااایز،/
بعدش از این تفنگای کونپتی (confetti نمیدونم به فارسی چی میشه) روبان شلیک کنن تو هوا بعدش کیک سهطبقه بیارم تو مسجد، عمو پورنگ از توش بیاد بیرون تکتکِ اردک بخونه به مناسبت سالگردِ به دمای اتاق رسیدنِ بابام، بعدش یه کیکِ دیگه بیارم بزنم تو صورت آخوند.
نه. سنگین بود قضیه.
Dec 12, 2021 • 6 tweets • 2 min read
این فیلم مردي برای تمام فصول* رو اگه ندیدید ببینید. بسیار بسیار خوشساخته. بحثایي خارج از فیلم در مورد نقش اصلی (سِر تاماس مور) و «خوب» یا «بد» بودنش وجود داره. اما توی خود فیلم، شخصي رو میبینیم با ارادۀ فولادین، که برای خودش اصلي داره، و به هیچ قیمتي ازش کوتاه نمیاد.
شخصي که با یک امضا میتونست زندگی خودش و هفتصد نسلشو بسازه، اما باید روی اون «اصل» خودش پا میذاشت. این لو دادن داستان نیست، داستان، ماجرای تاریخیایه و فرض نویسنده/ کارگردان بر اینه که مخاطب میدونه سرنوشت مور چی شد. داستان، شرح درخشان درگیری این شخصیت با وظیفه و اخلاقیاته.
Dec 12, 2021 • 15 tweets • 3 min read
من آدمِ جزئیاتم، تا حدي که بتونم.
و گفتهن «شیطان در جزئیات است.»
تو اکانت قبلی، دو سه بار قتل فجیع کارون حاجیزادۀ ۹ ساله رو (که در اثر «یک اشتباه ساده») رخ داده بود توصیف کردم. در حد خودش، یعنی طوفان در فنجان چای، اثرگذار شد. میتونستم وارد وادی تخیلات بشم و/
\جزئیات خیلي بیشتري در مورد اون شب هولانگیز بگم. ترجیح دادم زیاد این کار رو نکنم. جز اینکه برادر نازنین مقتول در توییتر حضور داشت، سایر مخاطبا هم بهشدت اذیت میشدن اگه بهصورت «خیالی»، حال بچهاي رو که اول پدرش رو جلوش سلاخی میکنن و بعدش سراغ خودش میان، وصف میکردم.
Dec 12, 2021 • 4 tweets • 1 min read
قضیۀ جایزۀ نوبل گویا اینه که آلفرد نوبل، مخترع دینامیت، خبر مرگش به اشتباه منتشر شد و یه روزنامه به مناسبت مرگش یه مقاله نوشت و توش دربارۀ نوبل نوشت «کاسب مرگ.»
به نوبل بر خورد، ثروتش رو اختصاص داد به جایزهاي مخصوص افراد اهل علم. (البته مادر علوم، ریاضی، رو داخل آدم حساب نکرد).
که اسمش به این دلیل تو تاریخ موندگار بشه، نه به دلیل اختراع دینامیت. همینطور هم شد.
تصور کنید جنتی یه سری نظریات اصلاحپسندانه بده و بعدش خبر م... نه ببخشید، ارتحال ملکوتیش به اشتباه منتشر بشه، و توش دربارۀ این شخص بنویسن «آیتاللهِ اصلاحگر و اهل مدنیت»، و خودشم احیاناً بخونه.
Dec 9, 2021 • 7 tweets • 2 min read
چرا دیگه خوانندۀ «قوی» به وجود نیومده و نمیاد؟
منظورم خوانندهاي نیست که مثل معتمدی و اینا جیغ بزنه یا مثل امثال سالار عقیلی پوست تخمه تو گلوش گیر کرده باشه و فقط بتونه رویهمرفته چند تا تصنیف رو ژوست بخونه.
خوانندههای واقعاً قوی. با صدای بسیار حجیم. مثل مرحوم مظلوم حسین سرشار.
یا از اونطرف مثل تاج اصفهانی، ایرج.
یا وسطشون، مثلاً هایده، حتی ابی.
از این صداهایي که تو حموم داد میزنن «حوله»، از کارخونۀ دو تا شهر اونطرفتر براشون یه خاور حوله میارن میگن باشه بابا سرمون رفت. از این صداهای قوی و حجیم (و نه لزوماً وسیع، مثل معتمدی و شاید همایون شجریان).
Dec 9, 2021 • 4 tweets • 1 min read
یه وقتي هر روز تو اخبار صداوسیما دربارۀ یه جور جنگ تو «بوسنی و هرزگووین، سارایِوو» گزارش میدادن، یه عده که نمیدونستیم کيان و چه مرامي دارن به شهادت میرسیدن، یه تعداد کمتري هم که بازم نمیدونستیم کيان و چیان به هلاکت میرسیدن. آخرشم نفهمیدیم کدومشون شهدا بودن کدومشون هُلَکا.
تو فیلم اسپاتلایت، مارک رافالو در نقش ویراستار روزنامه اومد گفت فلان مقاله رو تصحیح کردم چون دو تا دونه صفت داشت.
صفت مدحی و تقبیحی و اینا تو ژورنالیسم آدموار، خط قرمز دوبل حساب میشه. قاتل زنجیرهای که زده چل نفرو کشته و خورده، نوعاً توی خود خبر نباید با اینجور صفات توصیف بشه.
Dec 8, 2021 • 4 tweets • 1 min read
یه زماني شبکهها «مجری» داشتن. یه یارویي از صبح، موقع پخش سرود ملی، تا حدودای ۱۰ شب، موقع پخش سرود ملی، میتمرگید جلو دوربین، برنامهها رو اعلام میکرد. رفتنِ این «مجریا» از شبکهها (حدودای سالای ۷۹-۸۰ گمونم) برامون خیلي عجیب بود. میگفتیم پس چِفت و بست برنامه رو کي سر هم میکنه؟
یه نکته این بود - و گمونم هنوزم تو برنامههای زندۀ مجریداري که وسطشون اذون پخش میشه هست - که اذون رو که میگفتن، تا تموم میشد یارو میاومد میگفت امیدواریم طاعات و عباداتتون قبول باشه!
چندین بار با اذون مسابقه گذاشتم. فقط به طاعات رسیدم. اونم بهزور. و فقط به نماز مغرب.
Dec 2, 2021 • 22 tweets • 5 min read
یه یارویي بود بهنام «رجبعلی خیاط». جزو عارفای عملی بود. چیزه... یعنی تو کار عرفان عملی بود. و میگن «چشم برزخی» داشت؛ که خب از چندسال بعد فوتش تا الآن، اشخاصي که این symptom رو دارن نوعاً «عارف» تلقی نمیشن و یه بسته «اولانزاپین» (ترجمه: زاپینِ کودکان) براشون مینوی... بگذریم.
سوادکي در حد خوندن نوشتن داشت و میگه یه روز داشتم مثنوی میخوندم (خداییش برای خوندنِ مثنوی، «سوادَک» کافی نیست)؛ و در عالم مکاشفه دیدم دو نفر به هم میگفتن: هوووووووو... (صدای روح). «نگذارید بخوابد»! و پیش خودم گفتم چرا موقع خوندنم قرآن اینو نمیگن؟ پس معلوم میشه مثنوی بَده!
Dec 1, 2021 • 4 tweets • 1 min read
یه رفیقي داشتیم اقتصاد میخوند. گاهي به افق نگاه میکرد با یه لحن خردمندانه میگفت: همه میگن کارل مارکس گفته دین افیون تودههاست، ولی بخش مهمترش رو که در ادامه گفته کسي نمیگه: «بیدینی پنیسیلین تودههاست»!
(راستی این جملۀ عجیب، چیش از اون «دین افیون تودههاست» مهمتره؟)
اطلاعات بهدردنخور: تاریخ کشف پنیسیلین: ۱۹۲۸
تاریخي که کارل مارکس گفت «اینجا کجاست دیگه؟ اوه اوه اوه به گا رفتم، مثکه وجود داره»: ۱۸۸۳
مارکس طفل معصوم اگه خبر داشت پنیسیلین گوز کدوم درخته (گوز در فارسی یعنی گردو)، تهِ اون نامههاش به انگلس که با جزئیات شرح میداد سیفلیس/
Nov 25, 2021 • 39 tweets • 8 min read
رشته توییت پر دردسر
مادرم میگه اگه شما رو تیکهتیکه هم بکنن. اول میرم رضایت میدم بعد میام سروقت جنازهتون.
بچهدوستتر از مادرِ من وجود نداره. ولی حرفش اینه که من، آدمِ اعدام کردن نیستم.
اسلام دستوپاشو بسته، وگرنه میگفت آدمِ «آدمکشتن».
تعارف چرا؟ اعدام کردن آدمکُشیه.
و چشم در برابر چشم، حکمِ انتقامیِ مربوط به عهد بوقه.
و از همه مهمتر: نباید به خونوادۀ مقتول واگذاری بشه.
جواب یه سؤالمو نگرفتم چون ظاهراً جوابي نداره.
شما فرضاً میزنید یه دزد بیکسوکار رو که همه به خونش تشنهن تو دعوای خیابونی میکُشید.
کي باید «رضایت» بده؟
قطعاً اعدام میشید.
Nov 10, 2021 • 15 tweets • 3 min read
سر چیه که اینقدر به موضوع «سکس» حساسید؟ :)))
در مورد سکسای خودم به تلویح چیزایي نوشتم. نرهخرِ ۳۳ سالۀ زماني متأهل خب بالأخره با چند نفر خاکایي به سر ریخته دیگه. نه جای افتخار داره نه جای رشک بقیه.
برداشته عکس پروفایلمو توییت کرده نوشته کدوم جنده به تو با این قیافۀ کیریت میده؟
نزدیک بود فاز «زندانی» یا «نوجَوون»م بزنه بالا و بگم «مادرت»، دیدم نه حرف قشنگیه نه زدنش تو شأن آدمه. بلاک و خلاص. یکي از همین صدها مریضي که گویا گلهای عمل میکنن و سوژۀ «طنز»شون نقص جسمی وحید رجبلوئه.
درکش برای من یکی سخت نیست. احتمالاً یه پسر ۲۰ و خردهاي ساله یا کمتر،/
Nov 9, 2021 • 4 tweets • 1 min read
اه چقدر داستان نوشتن سخته.
یه چند وقته یه طرح داره تو ذهنم وول میخوره و مغزمو میجوه. تو ژانر تخمی تخیلی، شایدم رئالیسم جادویی. جون ندارم بشینم تکمیلش کنم. گُهِ خیلي خاصي هم نمیشه البته، ولی خب گُهِ غیر خاص منه. دوستش دارم. گرچه زیادی تاریک و سیاهه.
چیکار باید بکنم؟
نوشتن رو بلدما. دست به نوشتنم، دروغ چرا، واقعاً خوبه. ولی بلد نیستم از خودم داستان بسازم. یا خاطرات واقعی میتونم تعریف کنم، یا همون خاطرات واقعی رو میتونم با اغراق و تناقض (دو ابزار اصلی طنز) به شکل طنزآلود دربیارم. داستان کاملاً تخیلی نه. اصلاً.
Nov 9, 2021 • 7 tweets • 2 min read
هرکي ندیده احتمالاً سختشه باور کنه، ولی زمان جَوونیِ من یه سریال پخش میشد، موضوعش - حضرت عباس کمرم بزنه اگه دروغ بگم، و به جز اون، عبیدالله بن زیاد هم کونم بذاره - این بود:
اسرائلیا که از کمبود بچۀ صحیح رنج میبردن یه بچۀ ده ساله به روش دکتر فرانکنستاین سر هم کرده بودن/
\که مثل لباسای مردهشورا هر تیکهش از یه جا اومده بود. نقش اصلی اسرائیلیای کسکش هم جهانبخش سلطانی بود که خب بهقول فرنگیا لیسپ داره (به س میگه ث)، و بر خلاف همیشه دوبلهش نکرده بودن و هی میگفت ما اثرائیلیها چقدر کثکشیم هه هه هه. ههههههههه هه هه هه.
Nov 8, 2021 • 14 tweets • 3 min read
«لنی ریفنشتال» یه جورایي برعکس ماریو مونیچلی بود.
ببینید، این آشنای هلندیمون که همیشه ازش حرف میزنم ابداً اهل فیلم نیست. به کتاب بیشتر علاقه داره و مثل این عکسای «خارجیا» که هی میزنن تو سرمون که «یاد بگیرید همه تو مترو آلمان دارن کتاب میخونن»، کتاب دم دستش نباشه کسخل میشه.
یه روز صحبت از جادوی فیلم بود و پیرمرد فرنگی رو نصیحت میکردم که بابا چهار تا فیلم خوب هم ببین، همۀ فیلما هم سطحی نیستن، بعضي فیلمای امثال رابرت برسون و نمیدونم تئودور درایر و اینا، اینطور که میگن خیلي فیلمای خوبیه، اندازۀ یه کتاب قوی ارزش داره...
Nov 7, 2021 • 5 tweets • 1 min read
ماریو مونیچلی کارگردان فیلم درخشان «بورژوای کوچک کوچک» بود. فیلمِ شاهکاري که از قضا اولین بار تو جشنوارۀ فیلم تهران نمایش داده شد. دیدنشو توصیه نمیکنم. زیادی جانکاهه؛ گرچه قراره طنز باشه. و یکي دو جاش صحنههای طنز قویاي هم داره.
اما واااااقعاً زیادی تلخه. تو صحنههایي که از تلخیش میخوای فریاد بزنی یهو طنز میآفرینه (مثل صحنۀ پرت کردنِ گل روی تابوت اشتباهی).
بگذریم.
مونیچلی چندین سال پیش تو ۹۵ سالگی خودکشی کرد!
درد فلسفی و از این چیزا نداشت که تو اون سنوسال در یک حرکت «شاعرانه» خودشو نفله کنه.
Oct 30, 2021 • 4 tweets • 1 min read
زماني که چهار جزء از قرآن رو حفظ بودم، گاهي میرفتم پیش یه پیرمرد مغازهدارِ شدیداً خداپیغمبری اما مهربون، که به در و دیوارش آیه مایه چسبونده بود. از طرفدارای دوآتیشۀ قرآن بود ظاهراً (مهدوی کنی میگفت اینشتین مسلمان شده و گفته من «طرفدار» امام صادق هستم. بدون شوخی.)
میگفت ببینم آقاکوچولو، سورۀ ناس رو هم بلدی؟
من میخوندم و ازش شکلاتي چیزي میگرفتم، ولی راستش یه کم هم بهم برمیخورد.
مثل این بود که یه تختهسهلایه ببرید پیش استاد اعظم شائولین، بگید حاجی یعنی تو اینم میتونی نصف کنی؟