شاردن این کرگدن را در اصطبل سلطنتی اصفهان احتمالا در ۱۶۷۵ دیده است. زمانی که شاردن به ایران آمده بود، مدتها از زمان انقراض آخرین کرگدنهای وحشی در ایران میگذشت. کرگدنی که شاردن دیده کرگدن هندی (Rhinoceros unicornis) است که از قدیم اسباب عیش و خنده و بازی و … امرا و حکما بوده.
سابقه صادرات کرگدن هندی به ممالک دیگر دستکم به دوره یولیوس فیلیپوس عرب، امپراتور سده سوم میرسد که کرگدنی هندی در روم به نمایش گذاشت. مرتبه بعد سال ۱۵۱۵ بود که مانوئل یکم، شاه پرتغال، کرگدنی هندی برای پاپ لئوی دهم خرید که باسمهای چوبکنده از آن ماندگار شد، مشهور به کرگدن دورر.
آلبرشت دورر به عینه کرگدن را ندیده بود؛ اما بر اساس گزارش و طرحی خامدستانه از شاهدی عینی این اثر تاریخی را آفرید. کشتی کرگدنی که شاه لیسبون برای پاپ رم میفرستاد، در مسیر سفر مقدسش شکست و کرگدن مغروق شد و طبیعتا مرد؛ اما باسمه چوبیاش نمونهای شد از گزارش باواسطه تاریخ.
احتمالا همان وقتی که کرگدنهای هندی سر از روم باستان درمیآوردند، پادشاهان ایران هم از سوغات خرشاخ هندی بیبهره نبودند؛ و تا عصر صفوی هم اصطبل سلطنتی میزبان ظلوف و حوافر مبارک خرتیت وحیدالقرن و ضخیمالجدار هند بوده و البته، همان زمان کرگدن آفریقایی هم به هند میبردهاند.
اما کرگدنهای ایران کی و کجا زندگی میکردند؟
از جمله ایرانوتریوم (Iranotherium) است که ۹ تا هفت میلیون سال پیش در جنگلهای انبوه ایران تا چین میزیست؛ و از نیاکان سینوتریوم و الاسموتریوم (کرگدن پشمالوی سیبری) بود که بعدها جایگزینش شدند.
نخستین قطعات سنگواره ایرانوتریوم را رولن دومکنم (باستانشناس فرانسوی که شوش و چغازنبیل را کاوش کرد و به لوور برد) از سازند استخوانخیز مراغه کشف و در ۱۹۰۸ توصیف کرد؛ ولی چون دیرینهشناس نبود، گزارشش نقصان فراوانی داشت.
یدا و آندره گودار همراه مکنم در شوش؛ حوالی ۱۹۳۰:
خیلی از نمونههای مراغه را هم زمینشناسان روس کاوش/غارت کردند و با خود به مسکو و پتلپورت (سنپطرزبورگ) بردند. برخی از اینها طی جنگ جهانی سر از موزه تاریخ طبیعی وین درآوردند. از جمله پرشاتریوم (Persiatherium) که پاندولفی سال ۲۰۱۵ در موزه تاریخ طبیعی وین توصیفش نمود.
به جز ایرانوتریوم و پرشاتریوم، چند تا ~تریوم دیگر هم در ایران کشف شدهاند؛ از جمله کیلوتریوم پرشیایی (Chilotherium persiae) و سراتوتریوم نیومایری (Ceratotherium neumayri) که این آخری بابابزرگ کرگدنهای آفریقایی امروزی بوده است و بابابزرگهای پشمالوی ما را شاخ میزده.
کیلوتریوم اما کرگدن عجیبی بوده، از گروه کرگدنهای بیشاخ (همچون پرشاتریوم)، اما با دو تا عاج که از فک زیرینش بیرون زده بود و چه بسا مثل گراز، با عاجهایش زمین را میکند تا چغندر و هویج و شلغم این قبیل چیزها را بخورد.
همه این بهائم عظائم در دوره میوسن، حدود ۹ تا هفت میلیون سال پیش در اوراسیا میزیستند و از بخت خوب ما، بقایایی از آنها در مراغه باقی مانده که البته از بخت بد ما، بیشترش را اجانب تاراج کردند. اما آخرین کرگدن ایران، استفانورینوس (Stephanorhinus) بود که قصهاش را خواهم گفت.
سال ۱۳۸۱ که تازه از پیجویی دایناسورها در کرمان برگشته بودیم، مجید میرزایی دست من را گرفت و برد پیش مرتضی جمالی تا نمونه عجیبی را به من نشان دهد که دکتر حسین آخانی طی سفر همراه مرتضی به منطقه زاویه، ساوه، کشف کرده بود. استخوان را که دیدم گفتم این لگن کرگدن است.
مرتضی نمونه استخوانی را که من میگفتم لگن کرگدن است، به من سپرد و طی چهار سال بعدی، هر آخر هفته، تنها یا همراه خود مرتضی، مجید شاهحسینی، جمشید درویش، فریدون بیگلری، جواد رجبیون، سامان حیدری، آرش شیروانی، سیاوش تفضلی، مهدی چلانی… به زاویه رفتم و باقی استخوانها را جمع کردیم.
این که لگن کرگدن در ساوه پیدا شده برای خیلی از دوستان دانشکده پذیرفتنی نبود و فکر میکردند تکهای استخوان نشیمنگاه خر پیدا کردهاند، ولی خوشبختانه به من اعتماد کردند و بعدها برای بررسی بیشتر که کل قطعات کامل شد، آن را با کرگدنهای موزه تاریخ طبیعی پاریس مقایسه کردم.
کرگدنی زاویه گونهای از استفانورینوس/Stephanorhinus (یا دیسرورینوس/Dicerorhinus) بوده که زمانی در سراسر اوراسیا میزیسته، از چین تا ایتالیا؛ ولی بازماندگان کمابیش پشمالوی او، امروزه فقط در سوماترا زنده هستند. آن وقتها ایران هم کمابیش سرسبز و جنگلی بوده.
نکته مهمی که از بررسی سنگواره این جانوران دستگیر ما میشود این است که انقراض گیاهخواران بزرگی مثل فیل سوری و کرگدن در ایران، مقدمه و احتمالا تشدیدکننده بیابانزایی بوده است، نه معلول آن. پستانداران بزرگ ضامن بقای خاک، پوشش گیاهی و منابع آب هستند.
باقی منبر من همین عرض مختصر است که مطالعه سنگوارهها چنین دستاوردهایی دارد و کمک میکند بفهمیم تنوع زیستی چرا اهمیت دارد و الان که کمر به نابودی تنوع زیستی و محیط زیست بستیم، از کجای این چاه ویل آویزان شدیم و چقدر دیگر مانده تا به قهقهرای نیستی سقوط کنیم.
دوستان عزیز، کل این نخجیک را به شکل سلسله قصهای در اینستاگرام با نشان برگزیده «کرگدن در ایران» گذاشتم. در ترعه پالئوگرام هم در دل فرستهای به نشانی زیر فرستادمش که شاید اگر از آنجا مطالعه کنید، خالی از لطف نباشد: t.me/paleogram/1156
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
من اولین بار سال ۸۳ بود که تدریس در جایگاه معلم رو تجربه کردم. همهجا و همهجور درس دادم. بیشتر از همه در مدارس سمپاش تدریس کردم تا سال ۹۷ که دیگه نرفتم مدرسه. مدرسه پالئوگرام رو درست کردم، شاگردای خودم رو داشتم و بعد فقط در مدرسههای خاص بودم که با الگوی مشارکتی اداره میشدند…
به تجربه اندک خودم و عقل ناقصی که دارم، یه چیز فهمیدم: مدرسههای ما، به خصوص مدارس خصوصی و گرونقیمت، آموزههای مخرب و نادرست زیادی در ذهن ساده و معصوم بچههای ما میکارند. بچهها رو با اخلاقیات پر از دروغ و تظاهر آزار میدن، با رقابت بر سر چیزهای پوچ، با آموزش مزخرفات و خرافات…
بچههاتون رو بیخود با چیزی که به دردشون نمیخوره اذیت نکنید. بچهها رو برای رقابتهای بیفایدهای مثل آزمون ورودی مدارس خاص یا آزمون ورودی دانشگاه آزار ندید. ارزش تجربه و دانش خودآموخته کسی که گرافیک یا برنامهنویسی بلده خیلی بیشتر از کسیست که «باری به هر جهت» رفته به دانشگاه.
امشب یکی از عجیبترین مقالههای عمرم را خواندم. بسیار بسیار عجیب، درباره شکلهای محتملی که ممکن است موجودات زنده فضایی داشته باشند و بعضی از این موجودات فرضی (و محتمل) چنان از تصورات ما دور هستند که فکرکردن به آنها جنونآمیز به نظر میآید؛ هرچند از نظر علمی محتمل باشند.
برای اینکه قصه را بازکنم و به آن مقاله عجیب برسم، باید اول گذری به چیستی حیات و امکان جستجوی آن در کائنات داشته باشیم. حیات گرچه موضوع علم زیستشناسی است، اما پدیدهای است فیزیکی. آنچه در کتابهای درسی زیستشناسی پیرامون چیستی حیات نوشتهاند، دقیق نیست. t.me/paleogram/949
اگر از فیزیکدانها بپرسیم «حیات چیست؟» پاسخ بهتری خواهیم گرفت و افتخار بهترین توصیف از ماهیت حیات به اروین شرودینگر میرسد. شرودینگر توصیفی ترمودینامیک از حیات ارائه داد. همین توصیف به ما کمک میکند جستجوی حیات در کائنات را با چشمان باز پیش ببریم. t.me/paleogram/247
سال آینده سال نهنگ است، منتها نه این نهنگ که معرف حضور شماست.
این جناب که ملاحظه میکنید، اسمش در فارسی وال است. از هزار سال پیش هم وال نامیده میشد و این واژه فارسی ارتباطی به whale انگلیسی ندارد.*
پس اگر ایشان وال است، نهنگ چیست؟
تا پنجاه سال پیش هنوز در کتابهای علمی و درسی وقتی صحبت از نهنگ میشد، منظور این یکی جناب بوده، همین که در عربی تمساح و در انگلیسی crocodile نامیده میشود. البته از سده نهم هجری جابهجایی معنای نهنگ و وال شروع شده ولی تا همین چند دهه پیش در فئه ارتیاب بوده است.
حالا از کجا معلوم که مقصود از «سال نهنگ» همین وال نبوده؟
این گاهشماری دوری ۱۲ ساله احتمالا میراث سنت بودایی است و در بسیاری فرهنگهای آسیایی، از جمله نزد چینیها، کرهایها، مغولها، ترکها و ایرانیها رواج یافته است. تا دوره قاجار هم نامهای مغولی این سالها در ایران رایج بود.
روزنامه اعتماد خواسته روی موج سوار شود، اما نتیجه چنان پرغلط و خامدستانه است که اگر کار را دست بچهمحصل میدادند، بهتر از این درمیآمد.
اصلاحطلبید دیگر، آنقدر به فکر روزنهگشایی بودید که یادتان رفته سوراخهای کار خودتان را ببندید!
لابد کلی هم قربان صدقه دقت ژورنالیستی خودتان رفتهاید با آن قید تأییدنشده که در متن چپاندهاید. فکر کردید ققنوس و عنقا و سیمرغ دیدهشده که منتظر تأیید (لابد تأیید وزارت جادوگری) هستید. وانگهی نام این پرنده هما است، نه همای سعادت که این عبارت را توی دوقلاب چپاندهاید.
افسانههای باستانی و تاریخی ایران؟ احتمالا منظورتان باورهای عامیانه بوده. یا توانایی کاربرد کلمات در زبان را به قدر کافی کسب نکردید، یا فرق افسانه و تاریخ و باستان و باور عامیانه را نمیدانید، یا عمدی دارید که شلختگی و بینظمی فکر و زبان خود را در جامعه تسری دهید. رقتانگیزید.
همه موجودات زنده میمیرند،
اما همه برای مرگ برنامهریزی نشدهاند.
خیلی از جانداران، از جمله میکروبها، اسفنجها و کیسهتنان، تا وقتی متحمل آسیبی از بیرون نباشند، نخواهند مرد. مرگ برنامهای است که در بسیاری جانداران بعدی تکامل یافته تا هر نسل بدون جنگ جای خود را به نسل بعدی بدهد.
اگر مرگ نبود، تنوع کنونی حیات هرگز تکامل نمییافت. سیاره ما هم شاید تا آخرین روزی که میتوانست شرایط و فرصت حیات را فراهم کند، میزبان هیچ شکل دیگری از جانداران جز قارچها و کپکها و میکروبها و اسفنجها نمیشد. مرگ سرباغبان اصلی باغهای سرسبز و سرزنده تنوع زیستی است.
البته که مرگ به عنوان برنامهای از پیش ریخته، فقط مخصوص جانوران نیست. یاختههای سازنده بدن جانوران هم مشمول مرگ برنامهریزیشده هستند. اگر مرگ برنامهریزیشده نبود تا هر گروه از یاختهها را در زمان و موقعیت مشخصی وادار به خودکشی کند، جسم ما در فرایند تکوین و ریختزایی درمیماند.
یه مدتی من هم از این جور حرفهای در ظاهر منطقی از خودم درمیآوردم؛ یه کمی ملامت میکشیدم، یه کمی تفریح میکردیم، یه کمی هم سعی میکردم در کنارش این موضوع رو جابندازم که درستی و غلطی حرفها ربطی به اعتبار گوینده نداره و به دلایل مختلفی ممکنه افراد موجه گلواژه هم بگن.
اگر خود حضرت کریشنا هم از آسمون نازل بشه و یه چیزی بگه، ممکنه اشتباه باشه، ممکنه دروغ باشه، ممکنه شوخی باشه، ممکنه توهم باشه، شاید هم خر دانا باشه که داره ادای کریشنا رو درمیآره.
هر چی دیدید و شنیدید، چه از کریشنا، چه از من، چه از این بزرگوار، چه از اون عالیجناب، اول شک کنید…
حالا بیایید ببینیم این «اجی مجی لاترجی» واقعا از «agis la magie! la Terre reagit» اومده؟
اگر اینطور باشه، باید این عبارت در زبان فرانسه رایج بوده باشه که اینجوری اومده در فارسی جاافتاده. خیلی بعیده این عبارت فرانسوی رو ایرانیها در خاک ایران جعل کرده و جاش انداخته باشند.