۱/اسفند 95 بود که #حسن_یزدانی را به عنوان یکی از چهره‌های ورزش سال ایران انتخاب کردیم و قرار شد برای ویژه‌نامه نوروزی 1396 #همشهری‌جوان با او گفتگو کنیم. چندماه قبل مدال طلای #المپیک گرفته بود، اما از شانس بد یکی دوهفته پیش در جام جهانی کشتی آزاد با شکست خورده بود.
#کشتی
۲/ با این‌که در تهران بود و بغل گوش‌مان، اما قهرمان المپیک حاضر به مصاحبه نمی‌شد. بعد از ناامیدی از گرفتن مصاحبه، تصمیم گرفتیم به جویبار و روستای محل زندگی‌اش برویم و با پدر و برادرانش گپ بزنیم و گزارشی هم از روستایشان بگیریم. پس راهی جویبار شدیم.
۳/ردپای قهرمان المپیک در جویبار خیلی پررنگ بود. تمام سوله‌های شهر پر از پسربچه‌هایی بود که چندماه پیش همشهری‌هایشان یزدانی و کمیل قاسمی در المپیک مدال گرفته بودند و شاید قهرمان المپیک 2024 هم بین‌شان روی تشک بود. پرس‌وجوها درباره خانه حسن یزدانی ما را به روستای لپوصحرا رساند
۴/حوالی عصر همراه مهدی شادمانی به روستا رسیدیم. اول جاده روستا از مردی مسن پرسیدیم خانه یزدانی کجاست و جوابش جالب بود؛ توی این روستا همه یزدانی و فامیل هستند. بعد هم توضیح داد دوران رضا شاه دوبرادر از سوادکوه به اینجا تبعید می‌شوند و همه ساکنان روستا از نسل همین دوبرادر هستند
۵/پیرمرد آدرس را بهمان می‌دهد. ماشین را کنار دیوار خانه پارک می‌کنیم و از پسر جوانی که گله گوسفندها را به سمت آغل هل می‌دهد، می‌پرسیم خانه حسن یزدانی همین جاست؟ پسر به سمت‌مان می‌آید و با چهره‌ای متعجب می‌پرسد چه کارش دارید؟
۶/بعد از این‌که می‌فهمد خبرنگاریم و از تهران آمده‌ایم و می‌خواهیم گزارش بگیریم؛ خودش را معرفی می‌کند؛ «من برادرش هستم». امیر برادر کوچک حسن که برخلاف او هیچ علاقه‌ای به کشتی ندارد و اصرارهای پدر هم نتوانسته بود او را در باشگاه #کشتی نگه دارد.
۷/در غیاب حسن که زندگی‌اش در اردو و روی تشک کشتی میگذشت، مسئولیت کارهای خانه برعهده امیر بود. برادر کوچک و خوش‌قیافه‌ای که خبر خوبی بهمان داد:" حسن دیروز از تهران اومده و الانم با بابا رفتن قائمشهر و برمیگردن."
۸/امیر می‌گفت حسن هر وقت می‌بازد، برمیگردد روستا. توی خودش می‌رود و چند روزی با کسی حرف نمی‌زند. هر روز صبح هم از اینجا تا دریا که فاصله‌ای ۵کیلومتری است می‌دود و برمی‌گردد. تنها راه به آرامش رسیدنش دویدن تا ساحل و تنهایی است.
۹/بعد از چندروز تلاش بی‌نتیجه برای مصاحبه، حالا جلوی خانه پدرش در لپو صحرا منتظر بودیم.با این بیم و امید که ممکن است اصلا مصاحبه نکند. تماس امیر با برادرش استرسمان را بیشتر کرد: "حسن میگه مصاحبه نمیکنم."
۱۰/نیمساعتی گرم حرف زدن با امیر و چندتایی از پسرعموهاش بودیم که یه ال۹۰ سفید از جاده باریک روستا معلوم شد و رسید به ما و جلوی در خونه ایستاد. حسن یزدانی و پدرش سمتمان آمدند
۱۱/بعد سلام و احوالپرسی و گفتن این‌که از تهران آمده‌ایم و فکر نمی‌کردیم او را اینجا ببینیم، خودم را جمع‌وجور کردم تا هر جوری هست رضایتش را برای مصاحبه بگیرم؛ اما نیازی نبود. فروتن و متواضع برای این‌که این همه راه برای دیدنش آمده‌ایم، سرش را انداخت پایین و دعوتمان کرد داخل خانه.
۱۲/خانه قهرمان المپیک و جهان، هنوز هم اصالتش را حفظ و تغییری نکرده بود. روی دیوار پذیرایی عکسی از حسن یزدانی بود که مدالش را گاز گرفته و کاپ بهترین بازیکن مسابقات کشوری هم گوشه اتاق بود. توی پذیرایی نشستیم و مشغول صحبت شدیم.
۱۳/به وضوح معلوم بود دل و دماغ ندارد؛ اما با محبت و روی باز جواب سوال‌هایمان را می‌داد. حسن اهل حرف زدن نیست؛ سوال‌ها را گاهی انقدر کوتاه جواب می‌داد که پدرش به کمکش می‌آمد. بین هر یکی دوتا سوال هم میوه‌ای هم پوست می‌کند و می‌خورد.
۱۴/مصاحبه تمام شد و ازش خواستیم وسایل تمرینش در خانه را نشانمان دهد. تنها وسیله‌ ورزشی‌ داخل خانه یک میز هالتر کهنه و قدیمی بود، با یک تاب آهنی داخل حیاط که طنابی بلند ازش آویزان بود و برای حفظ آمادگی از آن بالا می‌رفت. و البته دویدن‌های هر روز صبح تا دریا.
۱۶/می‌گفت حوصله باشگاه رفتن در جویبار را ندارد. گاهی هفته‌ها همین‌جا می‌ماند و با همین‌ وسایل ساده تمرین می‌کند. قهرمان محجوب، با این وسایل دوست‌داشتنی، خانه‌ ساده پدری و برادری که هنوز گوسفندها را چرا می‌برد، چقدر دوست‌داشتنی بود.
۱۷/تعریف می‌کرد که بعد از گذشت شش‌ماه هنوز پاداش #المپیک را نداده‌اند، اما هفته‌ای چندبار آدم‌های مستمند به خیال اینکه وضعش عالی است، دم خانه‌اش می‌آیند و او یا پدرش کارشان را راه می‌اندازند، چون مردم گناهی ندارند و پاداش نگرفتن من به آنها ربطی ندارد.
۱۸/حوالی 9شب کارمان تمام شد. اما اجازه نمی‌داد مهمان‌های ناخوانده‌اش شام نخورده از خانه‌‌اش بیرون بروند. کلی اصرار کرد اما بهانه آوردیم که همین الان هم دیرمان شده و باید زودتر راهی تهران شویم بالاخره رضایت داد و تا دم ماشین آمد و بدرقه‌مان کرد. لحظه آخر هم نصیحت که آرام بروید.
۱۹/حسن یزدانی از آن روزی که توی 15سالگی در مستند گوش‌های شکسته بازی کرد، تا همین دیروز که فینال المپیک را باخت، بدون تغییر مانده؛ پسری خجالتی، کم‌حرف، بی‌توقع و دوست‌داشتنی. جز صورتش که از رنج مسئولیت‌هایی که روی دوش‌اش گذاشته‌اند سال‌ها پیرتر شده / پایان.

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with mohammad amirpoor

mohammad amirpoor Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(