متن کامل نامهای عاشقانه از دختری به نام پریدخت برای همسرش در پاریس، عهد قاجار
«نمونهای از نامهنگاریهای قدیمی» #رشتو
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد. این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده.
زنجماعت را کارِ خانه و طبخ و رُفتوروب و ورداروبگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر، در اتاق، شانهٔ نقره به زلف میکشیده.
حیّلایموت سرشاهد است که حالواحوالِ دلِ ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه، مشروطهچی، چنان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک.
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهاید. شب به شب بر گیس میمالیم.
سَیّدمحمود جان، مادیانِ یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپوتَشَرِ آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بِیگُمباجی. عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم درآمده.
میدانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یکجا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد. دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد، بید میزند. دل، ابریشم است.
نه دست گودلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم. دیروزِ روز، بِیگُمباجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔبُز! حق هم دارد. وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔبُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر!
به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود، بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کارخداست. چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقا سیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید. بس کنید. به تهران مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید. تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم و گِره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید و درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.
تصدقت پریدُخت
بوسه به پیوست است.
پریدخت، مراسلات پاریس-تهران
پ.ن: اگر علاقمند به خواندن این سبک از نوشتارها و ادبیات قجری هستید، کتاب «سرزمین جذامیها» را دانلود و بخش اول آن را مطالعه کنید 👇 bahmanansari.ir/the-land-of-le…
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
این سوالیه که از صبح همه دارن از خودشون و دیگران میپرسند. حق هم دارن چون ماجرای این لشگرکشی تا حدود زیادی شبیه لشگرکشی آلمانها به لهستان در جنگ جهانی دومه. اما این وسط یه سری نکات جالب وجود داره:
آلمان سرخورده از جنگ جهانی اول بود. اقتصاد و سیستم نظامیش نابود شده بود و دچار یک عقدهٔ اجتماعی شده بود. هیتلر نماد سرریز شدن این عقده بود و ملت آلمان باهاش همراهی کردند.
در مورد روسیه هم این ماجرا صدق میکنه. فروپاشی شوروی در دهه نود میلادی، عقدهای بود که روسها طی سه دهه اخیر
باهاش دست به گریبان بودند. (نمونه این عقده رو ما در ایران داریم و طی دو قرن اخیر هنوز درد قراردادهای گلستان و ترکمانچای و آخال و پاریس و... که باعث پاره پاره شدن کشورمون شد، باهامون هست و یه روزی این عقده سر باز میکنه.)
پوتین از ضعف وحشتناک آمریکا و انفعال اتحادیه اروپا بیشترین
همین چندماه پیش بود که دنیا، افغانستان رو دو دستی تقدیم کرد به آدمخوارهای طالبان. شهروندان و دولتمردان اروپایی، ککشون نگزید! به این فکر نکردند که ناآرامی در دهکده جهانی، مثل دومینو میمونه. اگه جلوش گرفته نشه، خیلی نرم، به همهجا سرایت میکنه.
حالا جنگ به خاک اروپا کشیده شد. این نتیجه سکوت دنیا در قبال مصائب کشورهای ضعیفتره. اگر کمک میکردند تا آتش جنگ در خاورمیانه فروکش کنه و هیزم به آتش جنگهای قبیلهی و مذهبی نمیانداختند، هرگز روسیه تبدیل به این هیولای وحشتناک نمیشد.
روسیه در همون جبهههای نبرد خاورمیانه، خون خورد و خونآشام شد.
باعث و بانی این وضع موجود، اینها هستند:
دموکراتهای خرفت آمریکایی
انگلیس (زالوی پیر قدیمی)
فرانسه
آلمان
و همینها باید نگران مبارزه با روسیه باشند نه من و امثال من از پامیر تا کردستانات که تمام عمرمون رو وسط
اسفند (که قدیمها سپندارمذ تلفظ میشد)، نام ایزدبانوی نگهبان و نگهدار زمین و دختر اهورامزدا بود.
روز پنجم هر ماه، به نام این ایزد، اسفندروز نام داشت. در اسفندروز از اسفندماه (یعنی ۵ اسفند)، جشنی به نام اسفندگان برگزار میشد (که شما با نان جشن سپندارمذگان هم میشناسید).
در این روز مردها به همسر و دختران و خواهران و مادران خود هدیه میدادند. هدیه هم اغلب لوحی بود به نام #نبشته_شادباش که امروز بهش میگیم کارت پستال.
⭕ ـ #رشتو: تصویر تاریخی از زمانی که غرب در مقابل ایران زانو زد!
یکی از شگفتانگیزترین صحنههای تاریخ، سنگنگارهٔ شاپور اول ساسانی در تنگ چوگان کازرون است. در این سنگنگاره، سه امپراطور روم که شاپور اول در دوران پادشاهیاش، بر آنها به پیروزی رسید، دیده میشوند
١- فیلیپ: که در جنگ اسیر شد و برای آزادیاش ۵٠٠٠٠٠ سکه طلا باج داد.
٢- گردیان: که در سال ٢۴۴ میلادی از لشگر شاپور شکست خورد و کشته شد.
٣- والرین: که در سال ٢۶٠ میلادی در کنار سناتورهای روم و فرماندهان ارتشش اسیر و چندی بعد نیز کشته شد.
در این نگاره، سه امپراطور مقتدر روم که از شاهنشاه ایران شکست خورده بودند، به شکل خفتباری در مقابل شاپور زانو زده و زیر دست و پای اسب او افتادهاند:
این سبک تدفین که جنازه را ابتدا در کوزه سفالی یا هرچیز دیگری میگذاشتند و بعد دفن میکردند، از قدیمیترین باورهای ایرانی است که از هزاران سال پیش تا دوره ساسانی به آن پیوسته عمل میشد. دلیل این کار چه بود؟
ایرانیان چهار عنصر #آب، #خاک، #آتش و #هوا را عناصر زندگیبخش میدانستند و به همین دلیل، آنها را مقدس میدانستند. هرکس با هرچیزی این چهار عنصر را آلوده میکرد، گناهکار قلمداد میشد. برای همین جنازه انسان و حیوانات را ابتدا عایق و سپس دفن میکردند تا از آلوده شدن خاک جلوگیری کنند.
در جریان جنگ جهانی اول، با فوران احساسات ناسیونالیستی افراطی تُرکهای عثمانی، یکی از خونبارترین وقایع تاریخ بشریت اتفاق افتاد.
٢-
در این زمان یک گروهک تروریستی به نام #ترکان_جوان پیدا شد که عقیده داشت، ترکها نژاد برتر هستند و باید در تمام عثمانی، همه اقلیتها کشته و نابود بشن!
٣-
این گروه تروریستی البته به این توجه نداشت که در آسیای غربی ما چیزی به اسم نژاد ترک نداریم! بلکه فقط زبان ترکی در این مناطق غالب شده و تحقیقات بر روی هاپلوگروپ نژادی منطقه از افغانستان و ایران تا عراق و ترکیه، ثابت کرده که همه مردمان این مناطق آریایی (ایرانی) هستند.