حالا که بحث تعرض به حقوق زنان و داستان فرهاد اصلانی بولد شده،تصمیم دارم تجربه‌ام از تجاوز رو بگم،اینو هیچکس نمیدونه و شاید برای اولین با به گوش عزیزانم هم برسه؛اما بغض این داستان و ورق تلخ زندگیم ۱ ساله که داره گلوم رو می‌فشره و باید بیانش کنم
۱-من دانشجوی فلسفه تهرانم اما خب سکونت من در همدانه،پارسال با یک استاد کاملا موجه و مدرن درس داشتم که هنوز هم با هرچیزی که بهم گذشته معتقدم بسیار با سواده!!
ترم پاییزی سال ۱۳۹۹ برای اولین بار با این استاد (اقای م.م)درس برداشتم و بشدت کلاسمون تعاملی بود
۲-و من هم ادمی بشدت برونگرا بودم و حتی سر کلاسهای که تعاملی نبود اظهار نظر میکردم و دیگه سر این کلاس استادم اقای م.م کاملا بستر این فراهم شد تا من با اختلاف زیاد فعال ترین شاگرد اون کلاس شم
۳-گذشت و گذشت روز ۱۶ آذر رسید که دیگه استاد من بشدت منو میشناخت و گهگداری توی واتساپ از استعداد من تعریف میکرد[که بعدها هدف شیطانی ایشون دلیل این محبت های کذب رو آشکار کرد]
روز دانشجو توی دانشگاه تهران جشنی با حضور انجمن علمی های هر دانشکده ترتیب داده شد
۴-روز ۱۳ اذرماه ۱۳۹۹ یه اتفاق عجیب افتاد!درحالی که من اصلا عضو انجمن نبودم استادم بهم گفت تو رییس انجمن دانشکده فلسفه هستی و باید این جشنو بیای!!
من اولش فکر کردم شوخی میکنه!!اما بلافاصله روی کانال دانشگاه تهران اصلاحیه ای اومد که خانم فلانی از سمت ریاست انجمن
۵-...علمی فلسفه برکنار شده و من جایگزین شدم!!!!
متعجب شدم و از استاد راهنمام پرسیدم که چرا این نصب و عذل بدون هیچ توجیهی صورت گرفته و من اصلا هیچ اقدامی برای انجمن هم نکردم!!؟
۶-استاد راهنمام گفت که اقای استاد م.م [به عنوان رئیس بخش فلسفه] اصرار داشتن که شما رئیس انجمن باشی!!!!
اون لحظه پیش زمینه ای که از استادمون داشتم این بود که این اقا خیلی فهمیده و با علم هستن و قطعا این کارشون یک علت موجه‌ی داشته و پذیرفتم و دیگه پیگیر علت این کارشون نشدم
۷-آره درست متوجه شدید!! این استاد به هر قمیتی که بود میخواست یکی از دعوتی های رسمی جشن ۱۶ اذر من باشم که بتونه منو ببینه!![از قبل میدونست که خانواده بشدت سخت گیری دارم و دنبال یه اتفاق اجباری و رسمی بود که من بدون هیچ گیری از سمت خانواده بتونم برم تهران]
۸-من شبِ ۱۶ آذر ۱۳۹۹ با کلی ذوق و خوشحالی از ریاستم در انجمن و دعوت شدنم به جشن رفتم تهران و ساعتای ده شب روز پونزدهم آذر رسیدم خونه عموم

ساعت ۱۱:۳۰سرِ میز شام بودم که یهو تلفتم زنگ خورد دیدم اسم استاد م.م روی گوشیمه!!تعجب کردم و جواب ندادم
۹-..و گفتم شاید چون از عصر چند بار پیرامون موضوع سخنرانیم توی جشن بهم زنگ زده توی اول لیست تماساش بودم و دستش خورده و رفتم شاممو خوردم و کمی با خانواده عموم صحبت کردم و ساعتای ۱ گوشیمو برداشتم که الارم بزارم برای فرداش که روزِ جشن بود
۸-دیدم استاد پیام داده "سپیده خانم فردا ساعت ۷:۳۰ صبح درب دانشگاه باش"

جشن ساعت ۱۸ بود و من تعجب کردم و پرسیدم "چرا استاد؟!!"

جواب داد "فردا ساعت ۷:۳۰ درب دانشگاه باش"

منم خب همونجور که گفتم پیش زمینه بدی از این استاد نداشتم و گفتم حتما دلیلی داره این درخواست و نوشتم "چشم‌"
۹-صبح شد و سر همون موقعی که گفت رفتم دانشگاه،منو دید و کنار سر در سوار ماشین کرد و گفت بریم داخل دانشگاه باید درمورد جشن توجیهت کنم[من کل دانشگاه رو مجازی گذرونده بودم و خیلی خام بودم و هرچیزی که درخواست میکرد رو دارای علت میدونستم و به خودم میگفتم حتما این روندی که میگه منطقیه)
۱۰-محیط دانشگاه رو بهم نشون داد و خیلی با وقار بهم همه چیز دانشگاه رو توضیح میداد و در نهایت بعد از ۳۰ دقیقه منو دعوت به اتاق کارش کرد
(الان که دارم اینو مینویسم دلم میخواد روی زمین نباشم و این درد و این غم برام حکم یه درد بزرگ رو داره احساس میکنم زندگیم سیاهه و هیچ ارزشی ندارم،شاید اینکه بعد یک سال به خودم اجازه دادم بنویسمش همین زندگی بی ارزش‌شده‌ام باشه)

خب توییت ۱۱ ام و ادامه نقل من
۱۱-بهم گفت " میدونم بسیار با علم و باهوشی ولی امشب اولین تجربه سخنرانیته و ممکنه این بحث روی کیفیت ارائه مطالبت تاثیر بدی بگذاره و نتونی خود واقعیت رو جلوی روئسا نشون بدی و لازمه استرست کنترل بشه"

تا اینجا تک تک حرفاشو قبول میکردم و کاملا قانع کننده بود
۱۲-گفتم "بله استاد شما لطف دارین و من نیاز دارم استرسم رو کنترل بکنم"راستش جلوی استاد هم استرس داشتم و چه برسه جلوی اون جمع!!

کاملا مشتاق شدم که بهم کمک کنه و بتونم شب موفقیت امیزی داشته باشم و بهش گفتم "هرچیزی که مدنظرتونه بگید که من انجام بدم"
۱۳-ساعت ۱۱ صبح بود و بهم گفت"یه سری قرص و داروی رفع استرس دارم اما خونه هستن و باید برم برات بیارم و متاسفانه درست نیست دعوتت کنم خونه و دور از ادبه که بگم خونه من بیای و منتظر باش تا خودم برم و برات بیارم!"
۱۴-اینجا نهایت سَیّاسی خودشو در قبال من اعمال کرد توی این ۳ ساعت که پیشش بودم کاملا متوجه حجم خجالت و شرم من شده بود و میدونست من نمیزارم بخاطر من بره خونه اون قرص هارو بیاره
۱۵-بهش گفتم نه استاد زحمت نمیدم به شما و یجوری کنترل میکنم استرسم رو و نیازی به زحمت شما نیست.
عصبی شد[ادای عصبی بودن رو در اورد در اصل]و گفت : دختر خجالت بکش تو نماینده من روی اون صحنه هستی و اگر به خودت ضربه ای بخوره،من اصلا نمیخوام موقعیت خودم خدشه دار بشه!
۱۶-من دیگه نمیدونستم چیکار کنم ،نه خجالتم اجازه میداد بگم بره بیاره و نه میتونستم بگم نمیخواد!!
گفت خودت باهام بیا اینجور فکر کنم معذب نباشی!!
چاره ای نداشتم و قبول کردم چون ترس و خجالت وجودمو گرفته بود
۱۷-چهل دقیقه توی مسیر بودیم همچنان هم ذهنم اصلا فکر چیز خاصی رو نمیکرد و هر دو به صورت جد متمرکز روی کیفیت سخنرانی من در ساعت ۱۸ بودیم

ساعت ۱۲ بود و گفت "سپیده خانم ببخشید اما بفرما بالا من گرسنه‌م و توهم قطعا گرسنه ای و بهتره نهار رو خونه من باشیم چون وقتی نمونده تا جشن"
۱۸-من توی اون موقعیت ایشون رو یه استاد و رییس بخش میدونستم و کلی کریدیت و اعتبار پیشم داشت و گفتم بله استاد چشم و رفتیم بالا
۱۹-نشستم سر میز نهارش و یه سری چیزا بهم داد خوردم...
هیچگاه ترسم اجازه نداد برم درموردشون تحقیق کنم که چی بودن!!
هرچی بودن هوشیاری منو خیلی کم کردن در حدی که از اون ساعات فقط اینو یادمه : که با خشونت تمام لباس تنمو پاره کرد...
۲۰-همه اتفاقای بعدش مشخصه...
دیگه چیزی نمیگم...

این توییت شاید منجر به طرد من از سمت خانواده بشه...
شاید در شرف فارغ التحصلی با هر دسیسه دیگه از دانشگاه اخراجم کنن
و هر فلاکت دیگه ای...
۲۱-اما این مهمه که قلبمو ساکت میکنم و به همه میفهمونم که حتی به اساتید مدعی و کت و شلوار اتوکشیده و سر به مهر یکی از بهترین دانشگاه های کشور هم نمیشه اعتماد کرد...

#من_هم
#metoo

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with سپیده‌ دم

سپیده‌ دم Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(