۱. یکی از راههایی که نظام توتالیتر به واسطهٔ تعارض منافع با مردمش، برای مطیعسازی همگانی برمیگزیند، تلقین منافع مشترک است. یعنی روی باور عموم جوری کار کند که جامعه آن نظام را پاسدار ارزشهای خود بداند.
ابزار این کار، ایجاد حس ازخودبیگانگی سراسری است. #مجموعه_توییت
۲.در ایران، تحمیل و تحقیر، ازالهٔ کرامت انسانی، خرافهگرایی، وطنستیزی، تهی کردن جامعه از اندیشهٔ پویا، سطحیسازی و تحمیق عموم، ایجاد مشغولیتهای معیشتی، زوالگرایی و ارائهٔ قهرمانهای پوشالی و افراد بیمایه بعنوان مراجع اجتماعی در راستای ایجاد همین حس ازخودبیگانگی سراسری هستند.
۳. در دههٔ اخیر در ایران سلبریتیها با شدت پروموت میشوند و اینستاگرام فیلتر نیست. پلتفرمی که در دههٔ اخیر نقشی اساسی در سطحیسازی جامعه و تحمیق عموم ایفا کرده است. طب سنتی از مبادی رسمی حکومتی تبلیغ میشود. دستتجزیهطلبان برای خودنمایی باز گذاشته شده است.
۴. سلبریتیها در جایگاه مراجع اجتماعی به عموم حقنه میشوند. تحقیر زنان دارای چندین متولی رسمی حکومتی است. کشور فاقد تولیدات اساسی برای رفع نیاز است و موازی با آن جامعه به شدت مصرفگرا شده است. سرگرمی از مسیر به هدف بدل گشته و ادبیات انسانها در صحبت با همدیگر سخیف شده است.
۵. امید به آینده و بهبود اوضاع کور شده است. کلاهبردارها بدون احساس کوچکترین خطری فعالیت میکنند. در سطح اجتماع احساس «ما نمیتوانیم» موج میزند. جامعه از عقدههای جنسی لبریز است. افراد برای کسب نان شب دچار مشکلند. ثبات اقتصادی وجود ندارد.
۶. اعتماد عمومی به افراد جامعه خدشهدار شده است. در دانشگاه متخصص تربیت نمیشود. بخشهایی از کشور به بیگانگان فروخته یا سپرده شده است. صداقت ارزش اجتماعی شمرده نمیشود، شرارت و ناامنی موج میزند و...
هنوز میشود این فهرست را ادامه داد.
۷. جامعهٔ تهی از خود که به سبب اقدامات عمدتاً مستقیم و هدفمند و بعضاً غیرمستقیم هویت خود را از دست میدهد، مستعد دریافت هر نوع تحمیل فکری میشود.
آنها ما را این چنین میخواهند. انسانهایی ضعیف، مطیع و چرخدندههایی که موتور فربهٔ بقای حکومتشان را بچرخاند.
۸. ما مردم ایران اگر نتوانیم با نافرمانی عمومی، بسط احترام، امید به آینده، باور به تغییرپذیری وضع موجود و طرد وابستگان حکومتی اعم از سلبریتی و رسانه و بلاگر و اینفلونسر و...، مرجعیت اجتماعی دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی را زائل کنیم دیر یا زود به این تمامیتخواهی تن خواهیم داد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
ماجرای هواپیمای اوکراینی خیلی حرفها داشت که بیشتر ما میدانیم اما کمتر به زبان میآوریم.
سرآمدش افتادن پردهٔ شرارت و شقاوت جمهوری اسلامی، شرّی افسانهای که بر همهٔ مناسباتِ زیست ایرانیان چنگ انداخته، بر همهٔ فرومایگانی بود که تا آن روز جنایتهای این حکومت را باور نکرده بودند.
حکومتی که نه تنها به سادگی جنایت میکند، بلکه با ابزار تزویر و سالوس بر آن رنگ انکار میپاشد و گاه به پیرایه و مشاطه همان را در ویترین افتخاراتش میآراید و به سادهلوحانی که باورش دارند میفروشد.
هواپیمای اوکراینی رسوایی عظیمِ خیلِ هواداران جمهوری اسلامی نیز بود که به روش همیشگیشان یعنی دروغ و غوغا قصد داشتند تا جلاد را تطهیر کنند. این دیوار به قیمت جان آن ۱۷۶ مسافر بیگناهی که در آن هواپیما کشته شدند فرو ریخت.
۱.کودک بودم. صدای شکسته شدن استکانهای چای را در صف مدرسه شنیدم. نگاهم از ناظم بداخلاقمان به سمت ورودی سالن کلاسها چرخید. مستخدم مدرسه عقب عقب به داخل حیاط پرتاب شد و دمپاییهای پینهدارش هر کدام به سویی افتادند.
مدیر مدرسه لَختی بعد با دهانی مشحون از ناسزا از همان در بیرون آمد.
۲.مستخدم مدرسهمان مردی مظلوم و بیش از حد سادهدل بود. مجنون نبود، اما خیلیها او را «خُل» میخواندند، چون هر که هرجور که میتوانست اذیتش میکرد و کلاه بر سر میگذاشت. برخورد همگان، از دانشآموز و معلم تا کاسب و همسایه با او اندوهبار و تحقیرآمیز بود. حتی یک آقا هم پیشوندش نبود.
۳.همه به او میگفتند رحمان! گاهی بچههای مدرسه بیسکوییتهایش را میدزدیدند، گاهی جوانکهای محل زورگیرش میکردند، گاهی بقال به زور به او ماست را چند برابر قیمت میفروخت. گاهی هم کسبهٔ راستهٔ فلان با کتک مجبور به پوشیدن کلاه زنانه و رقصیدنش در برابر عموم میکردند.
آنچه زیر این توییت میآید، اوراقی از تاریخ معاصر ایران هستند که هر چشم و گوش داور و دادوری، حتی برای لحظهای نباید از آنها غافل شود. اوراقی که بدون آنها، تفسیر و توصیف دوران جمهوری اسلامی، سقیم و ناقص است.
این مجموعه، به مرور تکمیل خواهد شد.
در اینجا تنها یک روایت تاریخی، فارغ از درجهٔ اهمیت و بازتاب در منابع و رسانهها مطرح میشود. این مجموعه مبتنی بر روشهای تاریخنگاری آکادمیک نیست و صد البته نمیخواهد هم که باشد. اینجا تنها بارقهای کمسو برای بازخوانی بخشی تاریک از تاریخ روایی چند دههٔ منتهی به امروز است ولاغیر.
۱. از کارون شروع میکنم. کارون سهمگینترین تراژدی ممکن در ذهن نویسنده است. خلاصهٔ سروریِ یک ایدئولوژی واپسگرای ویرانگرِ بیرحم.
کارون حاجیزادهٔ ۹ ساله به همراه پدرش حمید، توسط قاتلان در استخدام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در خانهشان کاردآجین شدند.
ایرانی کمابیش یازده قرن فرصت داشت خودش را از چنگال اسلام برهاند. مگر میشود که یازده قرن کسی حتی در حد و اندازهٔ محمد، در این جغرافیای پهناور پرورده نشود؟ شاید چون متفکر ایرانی خواست مسلِم بماند. حتی باورمندان به بازیابی خردورزی ایرانشهری مانند یعقوب لیث و فردوسی هم مسلمان مردند.
از فیلسوفان و متفکرانش هر که آمد جز از سوسوهای گُنگ و کمنوری از امثال رازی و خیام، که در لفافهٔ دینداری، مخاریقالانبیاء را پدید آوردند، اثری از شوریدن بر جهانبینی خمودهٔ تحمیلشدهٔ اسلام نمیتوان یافت.
نه تنها اثری از آن شورش نیست، که همهٔ همّ و غمشان را بر این بسیج کردند که حقانیت اسلام را به هزار سفسطه به اثبات برسانند. گویی پیش از اندیشیدن نتیجه را گرفتهاند. حتی از حملهٔ مغول که صحنهٔ سیاست را برای مدتی از اسلام سیاسی زدود، نه تنها بهره نگرفت، که کوشید به همان چاه بازگردد.
هر جهانبینی که در آن جانبی با عنوان یا در نسبتِ با «جانب حق» تعریف شود، حذفی است. در واقع چنین است که خود را حق و نقطهٔ پرگار عالم میشمرد و همهٔ آنچه جز خود اوست را باطل در نظر میگیرد.
جهانبینی اسلام، جهانبینی حذفی است. همین رویکرد، اسلام را تبدیل به یک تهدید جهانی میکند.
جهانبینی خودحقپندار، سامانهٔ اخلاقی ثابتی ندارد. در واقع امر اخلاقی در آن جوری تعریف میشود که جانب حق، صاحب مزایای بیشتری است.
چنین میشود که مثلا مسلمانان مجازند علیه حکومت جائرِ غیر مُسلم بشورند، اما غیر مسلمانان اگر علیه حکومت جائر مسلم بشورند محاربند و مشمول مجازات مرگ.
همین میشود که احمد زیدآبادی برای الهه هیکس حق فحاشی قائل میشود ولی همان را برای جوان خشمگین سرخورده و تحقیر شده، مذموم میداند.
از همین دیدگاه، اصلاحطلبان نمیتوانند و هرگز نمیتوانستند آلترناتیوی برای جمهوری اسلامی باشند، چون آنها از نظر جهانبینی، خود جمهوری اسلامیاند.