A Haddadi Profile picture
Apr 25 10 tweets 3 min read
#رشته‌توییت
۱)
فامیل‌مون می‌گفت یه صبحِ زود داشته می‌رفته سرِ کار و از پنجره‌ی راهرو می‌بینه که مردی از دیوار حیاط خونه‌ی روبرویی می‌پره پایین.
از پنجره داد می‌زنه: «دزد!»
از قضا، دو نفر از سرِ کوچه می‌اومدن. می‌دون و یارو رو می‌گیرن.//
۲)
این هم بدو‌ـ‌بدو با کیف سامسونتـش می‌آد پایین، اول می‌ره توی انباری‌شون و بعد می‌ره سراغ دزده.

می‌ره به دزد می‌گه: «مرتیکه! حلبِ روغن جامدِ ما رو بده؟»
دزده می‌گه: «حلبِ چی؟»
- روغن جامد.
- حلب روغن جامد چیه؟
- از این حلب‌های ۴ کیلویی داشتیم توی انباری.
- ولمون کن بابا!

//
۳)
خلاصه از این اصرار و از اون انکار.
بعد یکی از دستگیرکنندگان می‌گه: «داداش این اصلاً دستش خالیه».
فامیل‌مون می‌گه: «شاید قایم کرده یه جایی».
بهش می‌گن: «این اصلاً از اون حیاط اومده نه حیاطِ شما.»
فامیل ما هم کوتاه نمی‌آد.
//
۴)
قبلِ اومدنِ پلیس، فامیل‌مون همه رو می‌بره توی حیاط می‌گه: «بیا! حلب روغن توی انباری بوده که نیست».
اینجای کار یه نفر یه پس‌گردنی می‌زنه به دزد و می‌گه: «تخم‌سگ! در رو هم بدون شکستن باز کرده.»
تا دزده بیاد جواب بده، فامیل‌مون میگه: «در رو که خودم باز کردم. اما حلب‌مون نیست.»
//
۵)
اینا همه خشک‌شون می‌زنه که پس چطوری این بدبختِ مادرمرده می‌تونه حلب روغن رو بدزده؟
اولِ صبح!
بدونِ باز مردنِ در انباری!
اونم چی؟ حلبِ روغن ۴ کیلویی.
کجاش بذاره بدبخت؟
بعد هم دزده توی خونه‌ی جلویی بوده اصلاً.

//
۶)
دزده یهو دردِ پس‌گردنی یادش می‌آد و شروع می‌کنه به داد و بیداد.
ملت هم فامیل ما رو توجیه می‌کنن که حاجی این با عقل جور درنمی‌آد.

اینم کوتاه نمی‌آد که «نه، حلب روغن ما نیست.»
۷)
توی همون شلوغی پلیس می‌آد و شروع می‌کنه به صورت‌جلسه کردن و یارو رو می‌کنن توی ماشین و می‌برن.
با اصرارِ فامیل‌مون حلب روغن‌نباتی رو هم صورت‌جلسه می‌کنن. (:

حالا اینا می‌رن و فامیل ما هم می‌ره سر کار و شب که برمی‌گرده داستان رو برای زنش تعریف می‌کنه.
//
۸)
زنش هم میگه: «حلب رو که دیروز خودت آوردی بالا. توی کابینته.»(:

فرداش می‌ره کلانتری شکایتش رو پس بگیره. می‌گفت سربازه قشنگ گوش کرد، بعد گفت: «پس این بوده داستان؟ این دزده تا صبح هر یه ساعت فحش می‌داد به حلبِ روغن! ما فکر می‌کردیم کراک زده رد داده.»
//
۹)
حالا اینا هیچی.
می‌گفت چند روز بعدش یکی از همسایه‌ها توی کوچه دیده‌ش و گفته: «آقای فلانی! ولی روغن جامد برای سلامتی خوب نیستـا.» (:

وایسید! اینم بگم.
//
۱۰)
وسطِ صورت‌جلسه کردن، فامیل‌مون می‌گه: «جناب سروان! یه حلب روغن ما رو هم بُرده. اونم بنویس.»
می‌گفت سرم رو از صورت‌جلسه آوردم بالا و نگاهم به نگاهِ دزده گره خورد.
دزده در حالی که لبریز خشم و نفرت بوده می‌گه: «عَی من …ـیرم تو اون حلبِ روغنت. بنویس جناب سروان، بنویس!» ((:
#تمام

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with A Haddadi

A Haddadi Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(