Haddadi Profile picture
https://t.co/TDPAsq0Bmx
Mar 14, 2023 4 tweets 2 min read
#رشته_متن

[مبادا این متن طولانی حواس‌تون رو از ظلم‌سوزی‌های این روزها پرت کنه. این متن اینجا هست، بعداَ برگردید.]

چهارشنبه‌سوری سه‌شنبه‌شب است.

نظامی گنجوی رو می‌شناسید دیگه. یکی از منظومه‌هاش اسمش هست «هفت پیکر» که داستانِ زندگیِ «بهرام پنجم» ساسانیـه. این بهرام اون‌قدر عاشق… twitter.com/i/web/status/1… [ادامه از پست قبل]

همون‌طور که از این قصه‌ها انتظار داریم، این طلسم باید شکسته بشه. پس یه شاهزاده‌ای قصدِ وصالِ بانو رو کرد. رفت پیشِ یه پیرِ دانا و ازش دانش آموخت. بعد به خونخواهی همه‌ی کشته‌های راهِ عشق یه لباس سرخ پوشید و طلسم‌ها رو شکست و درِ قلعه رو یافت و رسید به مرحله‌ی… twitter.com/i/web/status/1…
Feb 10, 2023 46 tweets 9 min read
شیرین عبادی از همبستگی گفت.
تفاوت‌ها و تکثر رو یادآور شد و گفت باید در مورد کنار زدنِ ج.ا. به توافق برسیم و همکاری کنیم.
تفاوت‌ها رو بعد از رفتنِ ج.ا پای صندوق‌ها رفع می‌کنیم.
به جای پرسیدنِ اینکه بعد از ج.ا. چی می‌شه، بگید اگر ج.ا. بمونه چی می‌شه؟ عبدالله مهتدی هم از خیلی شهرها اسم برد. یادآور شد که تکثر قومیتی وجود داره اما باید همه نوکِ پیکانِ تمرکزشون رو بگیرن سمتِ کنار زدنِ ج.ا.
هم زن زندگی آزادی رو گفت و هم ژن ژیان ئازادی رو.
Feb 10, 2023 5 tweets 2 min read
1از 5)
دیدید حتی وقتی «تمامِ الفاظِ جهان»، همه‌ی طولِ زمان و همدل‌ترین دوستان رو هم که داشته باشی، باز توی انتقالِ عمقِ رنجِ یک خاطره‌ی بد ناموفقی؟
«همیشه فاصله‌ای هست».
حسین داره این‌ها رو می‌گه اما همه می‌دونیم که همه‌ی حرفش مساویِ همه‌ی اونی که می‌خواد انتقال بده نیست. 👇 2 از 5)
تازه همه‌ی حرف‌هاش رو هم که نمی تونه بزنه. خیلی چیزها رو به تقصیل میگه تا خیلی چیزهای دیگه رو به ایجاز هم نگه.
«چه حرف‌ها نزدیم /كه حرفی نزده باشیم /مجاز، تمثیل، استعاره، شعر»

سخت نیست تصورِ اینکه همه‌ی زندانی‌های این روزها همینـن.
👇
Jan 20, 2023 21 tweets 8 min read
/1 #رشته_توییت «دیوار و تلویزیون»

دوستم می‌گفت، 7 سال پیش، موقعی که تصمیمم برای مهاجرت نهایی شد، یه شب بابام ازم پرسید وضعیت کارهام چطوره.
گفتم: «هزار جور دردسر دارم واسه خروج، دوهزار دردسر دارم برای ویزا.»
بابام خاطره‌ایه.
#مهسا_امینی /2 گفت: «ما بچه که بودیم، توی یه کوچه بن‌بست زندگی می‌کردیم که دو طرفِ کوچه پنج‌تا خونه بود. سه‌تا یه طرف، دو‌تا روبروش. هر خونه‌ای هم چند تا بچه داشت. همیشه‌ی خدا کفِ کوچه ولو بودیم. یه روز شوهرِ کبری خانوم، وسط‌کوچه‌ای، تلویزیون خرید.
# #مهرداد_قادرمرزی
Jan 18, 2023 6 tweets 2 min read
ساده‌ی حرف‌های توکلی ایناست:

اتفاقی که برای #مهسا_امینی و در ادامه برای خیلی از کشته‌ها و اعدامی‌ها و زندانی‌ها رخ داد از سوی جامعه‌ی امروز تحمل نشد و این 4 ماه اخیر نتیجه‌ی تحمل‌ناپذیریِ این اتفاق‌ها از سوی جامعه‌س. این جامعه بلده واکنش نشون بده.

[ادامه در پایین] حالا این اتفاقات هیچ‌کدوم جدید نیست، بلکه قبلاً هم به شکل‌های دیگه رخ داده اما جامعه تحملش کرده بود. این بار تحمل نکرد.
پس امور تحمل‌ناپذیرِ جامعه تغییر می‌کنن.
یعنی این‌طور نیست که این بار بصورتِ رندُم جامعه تصمیم گرفت نسبت به قتل مهساژینا واکنش شدید نشون بده.
[ادامه در پایین]
Jan 9, 2023 6 tweets 3 min read
/1 #رشته_توییت کوتاه
یه یارویی بوده توی دهاتِ ما که قبل از این که من به دنیا بیام گور به گور شد.
خیلی آدمِ ظلمی بوده.
می‌گن وقتی بچه‌هاش خطایی می‌کردن این زنش رو جلوی بچه‌هاش کتک می‌زده. بعد وقتی با زنش حرفش می‌شده، می‌گرفته بچه‌ها رو جلوی مادرشون کتک می‌زده.
#محمد_قبادلو /2 مثل جمهوری اسلامی: قبلی‌ها رو اعدام کردن که مردم ناامید بشن. مردم رو ناامید می‌کنن تا بعدی‌ها رو اعدام کنن.

یه دفعه یکی از بزرگانِ فامیل‌شون رفته خونه‌شون تا یه کم مَرده رو نصیحت کنه. مَرده خونه نبوده.
#محمد_بروغنی👇
Dec 21, 2022 17 tweets 7 min read
0/16
#رشته_توییت
وقتی صدای حسین رو شنیدم همه‌ـ‌تن قلب شدم.
تا پارسال خودش می‌خوند می‌فرستاد.

موقعِ دلتنگی انگار جمعیت جهان یک نفره و اون یک نفر خودتی.
قرارم با خودم اینه که این‌جور موقعا بنویسم.
گفتم کمی از یلدا بگم.
اگر کارِ مهمتری دارید نخونید.
1/16
شبِ یلداست و حاضرترین چیز، غایب بودنِ نوره.
این روزها، اینجایی که من هستم، خورشید کمتر دیده می‌شه؛ ابره و ابر. ابر هم که نباشه، خورشید فقط نزدیکی‌هایِ افق سینه‌خیز می‌ره. هوا سرده و برف روی زمین هم یخ ‌بسته.
#مهسا_امینی
Nov 28, 2022 27 tweets 11 min read
#رشته_توییت
/1 چند سال پیش یه شب خونه‌ی یه دوستی دعوت بودم. میزبان دوست و فامیلش رو با هم دعوت کرده بود و من اکثرِ جمع رو نمی‌شناختم.
همون اول در حدِ اسم با فامیل‌هاش آشنا شدم و همون لحظه هم اسم‌شون یادم رفت. اسمِ همه به جز دو نفر: «آقا مِیتی» و پسرش.
#مهسا_امینی /2 آقا مِیتی کَتِش باز بود. کَت‌ـ‌باز راه می‌رفت، می‌نشست، حرف می‌زد و احتمالاً می‌خوابید. فکر کنم لولای شانه‌هاش خراب بود.
زیرِ بازوهاش جا داشت واسه صدتا هندونه؛ هندونه‌هایی که خودش می‌ذاشت زیرِ بغلِ خودش.
#آرش_صادقی
Nov 20, 2022 5 tweets 2 min read
وارد که می‌شم می‌پرسم: شروع شد؟
می‌گن: آره، همین الآن.
امروز جلسه‌ی ششم دادگاهه.
مردم خواستن که دادگاه خامنه‌ای بدون عجله تا رسیدگی به همه‌ی جنایت‌هاش ادامه پیدا کنه.
امروز: پرونده‌ی قتل‌های زنجیره‌ای، حاجی‌زاده.
بیرون دادگاه عکس‌های کارون در دست همه‌س.
آبان ۱۴۰۲

#مهسا_امینی خودم رو رسوندم جلوی کاخ دادگستری.
اینجا همه‌جا فریاد #کارون_حاجی‌زاده س.

پیرمردی می‌گه: چه چیزایی که ندیدیم! دیروز اینجا همه داشتن فحش به اون یکی حاجی‌زاده می‌دادن. همون که هواپیما رو زد.

یکی می‌گه: دیدید؟ همه رو انداخت گردنِ خامنه‌ای. اشک می‌ریخت به اسماعیلیون التماس می‌کرد.
Nov 10, 2022 13 tweets 5 min read
#رشته_توییت
1/
یه روز حضرت سلیمان بر کرانه‌ی باختریِ رودِ اردن نشسته بود و داشت به همراه وزیر ترابری، آصف ابن برخیا، سایه می‌گرفت.
آصف داشت ریشه‌های قالی رو صاف می‌کرد.
سلیمان هم انگشترش رو درآورده بود داشت لای شیارهاش رو با خلال دندون تمیز می‌کرد.

#مهسا_امینی
👇 2/
یهو یه پشه‌هه اومد به سلیمان گفت: «ز!»
سلیمان گفت: «چی؟»
پشه دورِ انگشتر چرخید و گفت: «ز!»
سلیمان گفت: «آهان!»
بعد انگشترش رو گذاشت و گفت: «حالا شد. بگو یه بار دیگه!»
پشه گفت: «ززظز.»
سلیمان جواب داد: «به‌به! علیکِ ززظز. پارسال دوست، امسال آشنا. جانم؟»

#مجید_توکلی
👇
Nov 2, 2022 21 tweets 9 min read
۱
#رشته_توییت
یه روز یه ‌پرنده‌هه اومد لونه‌ش و دید جوجه‌هاش تخم گذاشتن.
گفت: «شماها هفته‌ی پیش به دنیا اومدید. هنوز پرهاتون بوی تخم می‌ده. چرا این‌قدر زود؟»
جوجه‌ها گفتن: «ترسیدیم. تخم‌مامون افتاد.»
مادره گفت: «ترسِ چی؟»

#مهسا_امینی👇 ۲
گفتن: «مادر!وقتی نبودی، دو تا آدم اومدن ایستادن این بغل و گفتن گندم‌ها رسیده، باید فردا درو کنیم.»
مادره گفت: «خب!؟»
گفتن: «خب نداره. ما خونه‌مون وسطِ گندمزارِ ایناست و متاسفانه ما بدن‌مون به داس حساسه. ترسناکه! ببین تخما رو!»
مادره گفت: «هُل نکنید. دقیق چی گفتن؟»
#حنانه_کیا👇
Oct 31, 2022 17 tweets 6 min read
1/ #رشته_توییت
برای کسانی که براشون سواله چرا من به شریفی زارچی ایراد گرفتم، جهتِ ثبت می‌گم.
قبلش بگم اگر کار مهمتری هست برو به اون برس.
طولانیه اما شما که برات مهمه 5 دقیقه بخون.
اسکرین‌بازها هستند و برمی‌گردن.
مراقب باشید تکست رو خارج از کانتکست نخونید.👇 Image 2/ شنبه شب بیش از ده دانشگاه تحت سرکوب بی‌سابقه بود. سرکوب‌ها داره هر بار خشن‌تر و بی‌مهاباتر می‌شه.
باتوم رو فقط به سر می‌زنن.
ساچمه رو فقط سمتِ صورت شلیک می‌کنن.
ناظر و عابر رو هم می‌زنن.
وسط اون صحنه ایشون با شادی از «آزاااادی آخرین» دانشجوی بازداشتی حرف زد.👇 ImageImageImageImage
Oct 27, 2022 52 tweets 22 min read
1/
2600نفر لایک کردن که بگم.
به قرعان مژید اگر همه‌ی این رشته توییت بیش از 2600تا لایک نخوره، از این به بعد هم به کارم مثل قبل ادامه خواهم داد.
کاری که ازم برمی‌آد تکلیفمه. شما هم کار بهتری داری برو!
این این‌جا هست. جایی نمی‌ره.

#رشته_توییت: مرغ در برابرِ مرغ

#مهسا_امینی (22)👇 2/ توضیح: این یه خاطره‌س اما برای اینکه رازی از زندگی کسی برملا نشه مجبورم خیلی ردگم‌کن بزنم تو کار. صبور باشید. بعدش یه جمع‌بندی داره که شاید به بعضی اتفاقاتِ این روزها بیاد.

یه شب با یه عده جوجه‌کبابه رو زدیم و با جمع دورِ آتش نشسته بودیم.

#نیکا_شاکرمی (17)🔽
Oct 24, 2022 6 tweets 3 min read
#رشته_توییت
۱/
چند روزه آدما زیاد توجه می‌کنن به چیزنوشت‌هام.
ماجرا از اون خاطره‌ی استادیوم شروع شد.

در مخیله‌م هم نمی‌گنجید که این متن چنین بازخوردی داشته باشه. محاسبه‌ی خاصی هم روش نداشتم. اتفاقاً یکی از سریع‌ترین و کم‌ویراست‌ترین چیزهاییـه که نوشتم.
#مهسا_امینی
👇 ۲/
شرایط باعث شد کارم بزرگتر از چیزی بشه که فکر می‌کردم.

حالا ۲ تا نکته بگم.

اول اینکه تمام این پلتفرم‌ها فدای یه بار دیگه رقصیدنِ #ندا_آقاسلطان و خندیدنِ #نیکا_شاکرمی و حرف زدنِ #سارینا_اسماعیل‌زاده.

این هنگامه اگر برای جان آدم‌ها نباشه چیزی نیست جز خودفروشی به قیمت لایک.

👇
Oct 21, 2022 21 tweets 9 min read
#رشته_توییت
1/خب اختشاش‌گرهای عزیز! بیایید یه خاطره دیگه بگم شاید به درد خورد.
سال 83، تازه دانشجو شده بودیم. همون اولش پام لیز خورد و با دو تا گاگول‌تر از خودم رفیق شدم. حالا اسماشون مثلاً آیدین بود و سعید.
سعید سفید‌ـ‌‌مفید بود و فکر می‌کرد خیلی خوش‌تیپـه.

#اعتصابات_سراسری
👇 2/ بچه‌ی تهرانسر بود. از تهرانسر یه قدم بری غرب وارد دیروز می‌شی. می‌گن کریستف کلمب بالای صفحه‌ی آخر خاطراتش نوشته «مقصدِ بعدی: تهرانسر».
آیدین مالِ شهرک غرب بود. به قول خودش «شئرک». یه مقدار هم استریل بود. از این خود‌ـ‌بچه‌بالا‌ـ‌پندارها. دئودورانت و اینا.

#پتروشیمی_عسلویه
👇
Oct 18, 2022 14 tweets 7 min read
#رشته_توییت
1/
بیایید یه خاطره بگم شاید به دردِ این روزها بخوره.
عیدِ سال 84، بازیِ ایران و ژاپن با دوست‌هام رفتم استادیوم؛ همون بازی‌ای که به خاطرِ اومدنِ قالیباف توی رختکن یه در رو بستن و ازدحام شد و 7 نفر مُردن. چه چیزهایی که ندیدیدم توی این ظلمـستانِِ جور!
#مهسا_امینی
👇 2/
قالیباف اون‌قدر آدم کُشت و آخرش شد آخرین رئیس مجلس جمهوری اسلامی.
بگذرم.
اون روز اومده بودیم ببریم. دور دورِ وحید هاشمیان بود. همون اوایل بازی گلِ اول رو زد. بعدش تیم شروع کرد به دفاعی بازی کردن. فوتبال‌مون همیشه بی‌بیضه بود. بعضی از فوتبالیستامون نه.
#سارینا_اسماعیل‌زاده
👇
Oct 14, 2022 4 tweets 1 min read
داخلی، شب
آخوندی سخنرانی می‌کند:
«دیدم دیشب یکی از برادرا براش شبهه شده بود که “آقا داریم نوجوان می‌کُشیم، دانش‌آموز می‌زنیم، به دخترها تعرض می‌کنیم، و این‌ها با قرآنِ خدا و دین محمد سازگار نیست.”
می‌خوام بگم که اتفاقاً هست.
مگر خضر اون پسر رو نکُشت که دینِ والدینش رو حفظ کنه؟⬇️ اگر کُشتنِ اون نوجوان، زدنِ اون دانش‌آموز، و خب… فرضاً ملامسه‌ی بدن اون دختر (خنده‌ی کوتاه حاضران) اینها باعث بشه که ترس بندازی توی دلِ جوان یا خانواده‌ش و دیگه نیان خیابون، شما گناه نکردی که ثواب کردی.
اگر خونِ اون کودک باعث جلوگیری از خونِ بیشتر بشه اون کودک هم می‌ره بهشت.⬇️
Sep 15, 2022 6 tweets 2 min read
#رشته_توییت امروز
توی اتوبوس ایستاده بودم.
توی همون قسمت دایره‌ای‌ای که توی اتوبوسای بلند گذاشتن تا بتونه بپیچه. کفِش فلزیه.
داشتم به یه چیزی گوش می‌دادم. یعنی گوش نمی‌دادم؛ فقط می‌خواستم نویز اتوبوس رو نشنوم.
همزمان داشتم یه مطلبی می‌خوندم راجع به درخت نارون./ خیلی هم نمی‌خوندم.
داشتم توی فکرم متن آماده می‌کردم برای یه ایمیلی که قرار بود بفرستم.
مثلاً مالتی‌تسک.
همون موقع پای چپم خسته شد و خواستم تکیه‌م رو به پای راست منتقل کنم. همون موقع اتوبوس توی پیچِ سرپایین به سمت چپ بود.
نیروی عمودی تکیه‌گاه کم شد.
اصطکاک رفت و سُر خوردن اومد./
Aug 30, 2022 41 tweets 8 min read
1/ #رشته_توییت
من این بازار و این کو را نمی‌دانم. نمی‌دانم.

اتفاق در تابستان رخ داد. تابستانِ سالی که در بهارش من ده‌ساله شده بودم. با خانواده به مشهد رفته بودیم. از تهران، دو روز در راه بودیم. از مسیرِ شمال رفتیم تا صفایی داشته باشد. 2/ مثلِ اکثرِ مردمِ آن روزها، شب‌ها را در پارک می‌خوابیدیم. آن سال‌ها می‌شد این‌طور بود. اما در مشهد، خانه‌ای منتظرمان بود که از طرفِ محل کارِ پدرم فراهم شده بود.
Aug 6, 2022 15 tweets 3 min read
1/ #رشته_توییت

شیرِ تعزیه چیست؟

تعزیه توی روستای ما سال‌هاست که اجرا می‌شه. انگار اصلاً تعزیه‌های نواحیِ اطراف تفرش و آشتیان، معروفن به قدیمی و اصیل بودن. فک و فامیل ما هم خیلی درگیرِ این داستان بودن و هستن./ 2/ تعداد بارهایی که عموی من به عنوانِ امام حسین در تعزیه شهید شده، از تعداد شهاد‌ت‌های سید جواد هاشمی، بازیگر واجب‌الشهادة صداوسیما به مراتب بیشتره.
این بار دوست دارم دربارۀ یکی از مهم‌ترین کاراکترهای تعزیۀ روزِ عاشورا حرف بزنم: جنابِ شیر!/
Apr 25, 2022 10 tweets 3 min read
#رشته‌توییت
۱)
فامیل‌مون می‌گفت یه صبحِ زود داشته می‌رفته سرِ کار و از پنجره‌ی راهرو می‌بینه که مردی از دیوار حیاط خونه‌ی روبرویی می‌پره پایین.
از پنجره داد می‌زنه: «دزد!»
از قضا، دو نفر از سرِ کوچه می‌اومدن. می‌دون و یارو رو می‌گیرن.// ۲)
این هم بدو‌ـ‌بدو با کیف سامسونتـش می‌آد پایین، اول می‌ره توی انباری‌شون و بعد می‌ره سراغ دزده.

می‌ره به دزد می‌گه: «مرتیکه! حلبِ روغن جامدِ ما رو بده؟»
دزده می‌گه: «حلبِ چی؟»
- روغن جامد.
- حلب روغن جامد چیه؟
- از این حلب‌های ۴ کیلویی داشتیم توی انباری.
- ولمون کن بابا!

//