#رشتو
١-می‌دانید #هوشنگ_ابتهاج، شاعر بزرگ زمانه‌ی ما بیست و دو سال در قامت یکی از مدیران صنعتی در شرکتی بسیار معروف و مشهور فعالیت داشت؟
شرکت #سیمان_تهران
این رشته توییت روایتی از بخش کمتر دیده شده‌ی زندگی و زمانه‌ی این مرد پرآوازه است
٢-هوشنگ ابتهاج درگذشت .شاعر بزرگ نسل ما، این بازمانده قافله‌ی درخشان ادبیات ایران در ٩۵ سالگی چشم از جهان فرو بست.نه در ایران؛در شهر کلن آلمان.
خودش روایت عجیبی از مهاجرت دارد.می‌گوید وقتی زندان رفتم، آلما خیلی بهش برخورد. اصلا اینکه گذاشت و از ایران رفت به این خاطر بود(دهه۶٠)
٣-اما چه شد که راه هوشنگ ابتهاج به سیمان تهران افتاد؟خودش میگه:«پدرم در سال های ٣٠ تا ٣٢ شعرهای من رو در روزنامه‌ها میخوند و نگران بود که بلایی سرم بیاد.حتی با اینکه وضعش خوب نبود به من پیشنهاد داد ماهی١۵٠٠تومان بهم بده..
۴-می‌خواست با این پول برم فرانسه یا بلژیک و طب یا حقوق بخونم. در خیابان لاله‌زار با کیوان نامه‌ی پدرم را می‌خواندیم و می‌رفتیم طرف خانه‌ی نادرپور .کیوان پرسید چی کار می‌کنی؟ گفتم سنگر رو که نمیشه خالی گذاشت. من بهانه کردم که سربازی نرفتم و پاسپورت نمی‌دن.»
۵-می‌گفت برو پیش عموت،اون همه ‌کاره‌اس.کارت رو درست می‌کنه.می‌گفتم اینا پولدارن.ربطی به ما ندارن؛بالاخره با پدرم رفتیم.احمدعلی ابتهاج دوتا سگ گنده داشت که حرف شد این سگ‌ها روزی چقدر گوشت می‌خورن؛بیرون اومدیم به پدرم گفتم مَردم از گرسنگی می‌میرن این روزی فلان قدر خرج سگ‌هاش می‌کنه
۶-بعد کودتای ٢٨ مرداد پدرم تهران اومد و دید زنده‌ام. نامه نوشت اینطرف و اون طرف که کاری برای هوشنگ درست کنید؛شوهر عمه‌ام منو به عموم معرفی کرد.رفتم و تصادفا عموم بود.نگاهی کرد و گفت: شنیدم شعر میگی.گفتم:بله.نگاه پرافسوسی به من انداخت. یعنی حیف! ول‌معطلی
٧-سایه با تصمیم عمویش در شرکت او مشغول به کار می‌شه.#مرتضی_کیوان چندباری به دفتر سایه میره و با شوخی می‌گه سایه‌ی کارمند رو هم ببینیم.سایه شعر #بهارغم‌انگیز را در اتاق آقای طاهری که تلفنچی و منشی مخصوص رییس بود،سروده.کم‌کم سایه تلفن‌ها رو جواب میده و در نقش تلفنچی ماهری ظاهر میشه
٨-سایه میشه رییس امور اداری شرکت سیمان تهران.خودش گفته شروع کارش ٣۵٠ تومان حقوق داشته و در دزاشیب خانه‌ای اجاره کرده بوده به قیمت سالی ٣۵٠٠ تومان. یعنی ماهی ٣۵٠ حقوق می‌گرفت و ماهی ٣٠٠ اجاره می‌داد.
٩-کار در سیمان تهران را بسیار دوست داشت از ۶ مهر ٣٢ تا آبان ۵۴ آنجا کار کرد و میگه طبقه‌بندی مشاغل را برای اولین بار من در ایران انجام دادم.اما عاقبت کار هوشنگ ابتهاج در شرکت سیمان تهران چه بود؟ شاید کمی دور از ذهن باشه اما ایشون با اینکه برادرزاده #احمدعلی_ابتهاج بود؛اخراج می‌شه
١٠-هوشنگ ابتهاج گفته:وقتی #هما_اعلم همسر احمدعلی ابتهاج مرد؛چنان پریشان شد که شرکت را نابود کرد.رییس کارخونه،رییس حسابداری و من رو اخراج کرد.من هم رفتم وزارت کار شکایت کردم و به نفع من رای دادند.خلاصه چکی به مبلغ ۶٩٠هزار تومان در سال۵۴گرفتم که خیلی پول بود
١١-خودش معتقده کار در رادیو هم در اخراجش اثرگذار بوده.بعد از این دعواها هوشنگ ابتهاج دیگر عمویش را نمی‌بیند و او هم سال ۵۵ فوت می‌کنه.البته در کتاب #پیر_پرنیان_اندیش گفته همیشه خواب این عمو را میده.
احمد علی ابتهاج در تصادف رانندگی در جاده هراز درگذشت و جنازه اش هیچ وقت پیدا نشد
١٢-وقتی سایه خبر مرگ عمویش را شنید؛قطعه‌ای ساخت با این مضمون:
«آنکه سنگ صد بنای نو نهاد
سنگ گوری هم نصیب خود نبرد»
و این حکایت کارسایه‌ی مصدقی در تشکیلات عمویش بود
در سال‌هایی که سایه درسیمان تهران کار می‌کرد در خانه‌ای کنار این شرکت که درخت ارغوان معروف آنجاست؛ زندگی می‌کرد.
١٣-ابتهاج خاطره‌ای را نقل کرده است که در زمان فروش خانه، به دلیل مهاجرت از ایران، پس از آنکه چشمش به درخت افتاده است، از آن خجالت کشیده و به سوی دیگری نگاه کرده است. ابتهاج در کتاب خاطرات پیر پرنیان‌اندیش از عشقش به این درخت نوشته است.
١۴-در همین کتاب درباره محل درآمدش در سال‌های مهاجرت به آلمان گفته است:«مقداری حق‌التالیف کتاب‌هایم است.بخشی هم کار آلماست که خیاطی می‌کند.
بخشی هم کمک دولت آلمان است. طبق قانون، دولت آلمان به هر کسی که اینجاست کمک می‌کنه و حداقل زندگی را برایش فراهم می‌کنه.»
١۵-به یک نفر هزینه خانه‌ی ٣۶ متری میدن و به دو نفر هزینه‌ی خانه ۴٨ متری.ما شانس آوردیم یک خانه نسبتا بزرگ به ما دادن که دواتاق و یک نشیمن داره.مقداری هم خرج خوراک میدن. البته پول بیمه رو هم دولت میده و ما هیچ خرجی برای دوا ودرمان نداریم.
١۶-با توجه به سن و سال و اینکه در ایران بیمه‌ای نداریم این موضوع برامون مهمه.من چند وقت پیش ایران آنژیوگرافی رفتم ٧۵٠هزار تومان شد.برای ٢شب بیمارستان یک میلیون و خرده‌‌ای دادم.(این اعداد متعلق به قبل سال ٩١، زمان انتشار کتاب است)
١٧-مرام و مسلک سیاسی #هوشنگ_ابتهاج، نقدهای متفاوت و گاه تندی را متوجه او کرده اما هر چه هست در قله‌ای از شعر و غزل ایستاده که کسی دستش به او نمی‌رسد.سایه در سال‌های پایان عمر به دلیل بیماری همسرش به ایران سفر نکرد و تنها ۵ ماه بعد از رفتن آلما به او پیوست.

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with zahra aliakbari

zahra aliakbari Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(