درست یک‌سال پیش در چنین روزی، بیش از ۱۰ مامور مرد و زنِ #اطلاعات_سپاه به خونه‌ی ما اومدن و پس از تفتیش خونه و بعد دفتر کارم، #بازداشت شدم. می‌خوام در ادامه از تجربه‌م بنویسم و البته امیدوارم هیچ‌وقت به دردتون نخوره. 👇
وقتی اومدن، طبیعتاً ترسیدم؛ اما پسرِ بزرگم چنان شجاعانه با مأموران صحبت کرد که #ترس من ریخت. پس در ادامه، آروم و مطمئن بودم و به‌نظرم این نترسیدن و آروم بودن، طی ۴۶ روز بعدی خیلی به من کمک کرد. 👇
من به عنوان یک #بهائی از کودکی با بازداشتِ دوستانم یا فامیل و نزدیکانم روبه‌رو بودم و می‌دونستم که ممکنه روزی نوبت من هم برسه. پس همیشه پای صحبت کسانی که #بازداشت می‌شدن می‌نشستم و از اونچه بر اون‌ها رفته سؤال می‌کردم و جواب می‌شنیدم وتقریباً می‌دونستم چی می‌پرسن. 👇
بر طبق همین صحبت‌ها و تجربیات، به همسرم و دوستان و آشناهام گفته بودم که اگه روزی نوبت من شد، ساکت نشینن و خبررسانی کنن. معتقد بودم و هستم بهترین و بزرگ‌ترین خدمتی که می‌شه به #زندانی کرد #خبررسانی است. 👇
روز اول من رو چشم‌بسته بردن #اوین یا جایی نزدیک اوین. یه شب اونجا بودم و یه بازجویی مقدماتی شدم و صبحش بردنم #دادسرای_شهید_مقدس و تفهیم اتهام کردن و چشم‌بسته بردن جایی که تا یه ماه بعد نفهمیدم کجاست. 👇
روز ۳۰ یا ۳۱م #بازداشت، بعد از اینکه برگه‌ی تمدید بازداشت رو به من دادن، فهمیدم در #بند_یک_الف_سپاه زندانی‌ام. گرچه قبلش فهمیده بودم جایی در شرق طهرانم؛ چون چند نفر زندانی رو آوردن تو سوییت و اونا گفتن شرق طهرانیم. 👇
#سوییت چیه؟ یه سالن بزرگ‌تر از انفرادی. من ۷ یا ۸ روز انفرادی بودم و بعد بردنم جایی بزرگ‌تر که زندانی قبلی می‌گفت بهش می‌گن سوییت. سایز انفرادی دور تا دور ۱۴ قدم بود (به جز توالت و دوش که با یه نیم‌دیوار از این محوطه جدا شده بود) 👇
و سایز سوییت (اون قسمتی که ما توش بودیم) ۳۳ قدم بود و با یه راهر‌ی کوچیک یه سوییت دیگه هم روبرومون بود و یه سالن مربع (دور تا دور ۲۲ قدم) این دو سوییت رو از توالت‌ها و دوش‌ها (که با نیم‌دیوار از هم جدا شده بودن) جدا می‌کرد. 👇
انفرادی دوربین نداشت اما هم سوییت هم توالت‌ها و دوش‌های سوییت دوربین داشت. یک‌هفته‌ که از اقامتم در اونجا گذشت، اومدن و تلویزیون نصب کردن. چنین تشکیلاتی هم سمت دیگه‌ی سالن بود که اونجا هم تلویزیون نصب کردن. 👇
تلویزیون فقط روی کانال آی‌فیلم بود. ۴ ساعت صبح و ۴ ساعت بعدازظهر. تو سوییت زندانی‌ها می‌اومدن و می‌رفتن (هیچ وقت بیش‌تر از ۳ نفر نشدیم) و من همچنان اونجا بودم تا وقتی من آزاد شدم و دو هم‌بندم (یک ایرانی و یک لهستانی/#ماچی‌_والچاک) رو اونجا گذاشتم و اومدم. 👇
طی مدت #بازداشت سعی می‌کردم هر جوری هست خودم رو سرگرم کنم. روزانه تو سلول بین ۱۰ تا ۲۰ هزار قدم راه می‌رفتم. خود این باعث میشد خسته بشم و شب‌ها راحت‌تر بخوابم (سه پتوی سفت و زبر داده بودن به عنوان بالشت و روانداز و زیرانداز) روزی ۲۰ دقیقه هم می‌بردنمون هواخوری 👇
(وقتی تو #انفرادی بودم تنها، و وقتی تو سوییت بودم با هم‌بندی‌هام)در فضایی که حدوداً دور تا دورش ۷۰ قدم بود. بعد که از انفرادی منتقل شدم به سوییت، کتاب هم رسید و بعد هم تلویزیون که کمی وقتمون رو پر می‌کرد. البته سریال‌های آی‌فیلم واقعاً شکنجه بود. افتضاح! 👇
کاملاً می‌فهمیدم که هیچ بازجویی، هیچ مأموری، هیچ زندان‌بانی خیرخواه من نیست. هیچ‌کس اونجا #دوست من نبود. شاید #دشمن نبودن اما قطعاً دوست نبودن. در بهترین حالت، مأمورانی بودن که دارن کارشون رو انجام می‌دن و می‌خوان پیشرفت کنن و من پله‌ای از پله‌های پیشرفتشون بودم و همچنان هستم.👇
وقتی #بازداشت شدم، دونه دونه درهایی که پشتم بسته می‌شد به من این حس رو می‌داد که تک و تنهام. راستش این خیلی به من کمک کرد. با خودم می‌گفتم: «ارسلان! تو هیچ مسئولیتی، مطلقاً هیچ مسئولیتی در مورد آنچه بیرون از زندان می‌افته نداری» 👇
و بدترین حالت رو متصور می‌شدم: «اگه بازجوها اومدن و گفتن خانواده‌ت مُردن، مطلقاً به تو ارتباطی نداره» دست‌کم این گفتگوهای ذهنی در اون زمان با وجودی‌که از نظر روحی خرابم می‌کرد، اما در عین حال خیلی کمک کرد که شرایط رو تاب بیارم. من همه چی رو سپردم به کسانی که بیرون زندانن. 👇
حس می‌کردم بازجوها از دو طریق سعی دارن به من فشار بیارن تا از نظر روانی خردم کنن:
اول خانواده‌ام. مثلا می‌گفتن «تو ۱۰ سال می‌ری زندان و همسرت پیر می‌شه و بچه‌هات رو نمی‌شناسی» یا: «عکس‌های بچه‌هات رو می‌دیدم چقدر بچه‌ی کوچکت بامزه‌ست» و … 👇
دوم: فشارهای اقتصادی.
من طراح گرافیکم. لپ‌تاپ‌های من و پسرم، کیس کامپیوتر، مک‌بوک، یک یا دو هارد، آیپد و بسیاری چیزهای دیگه رو بردن و هنوز که هنوزه من نتونستم وسایل الکترونیکی به درد بخوری جایگزین قبلی‌ها بکنم. در بازجویی‌ها گفته بودن که پس نمی‌دن. 👇
یک بار بازجو گفت: «اگه اینا رو بهت ندیم چی؟» حس کردم می‌خواد نقطه ضعف پیدا کنه که من بگم وای نه! اینا وسایل کار منه و اونم و ول نکنه. بی‌تفاوت بودم. 👇
وقتی اومدن خونه‌ی ما و بعد دفتر کار من، علیرغم قانونی که دارن و قولی که به همسرم دادن، باید لیست وسایلی رو که می‌برن، تحویل بدن که ندادن و بعد علیرغم پیگیری‌ها اتفاقاتی افتاد که نمی‌تونم بهشون اشاره‌ کنم و تصمیم دارم همه رو در جلسه‌ی #دادگاه خطاب به #قاضی بگم. 👇
من بلد نبودم و طی بازجویی‌ها یاد گرفتم که درباره‌ی دوستانم #تکنویسی نکنم. تکنویسی چیه؟ اسم دوست و فامیل رو می‌ذاشتن جلوم و می‌گفتن بنویس. کلا چیز به درد بخوری ننوشتم. اما این، «با فاصله» بدترین #شکنجه ‌ای بود که طی دوران بازداشتم شدم؛ که انگار تبدیل شده‌ بودم به جاسوس عزیزانم.👇
سؤالا جوریه که حس می‌کردم تو تار عنکبوت گیر کردم؛ که هر جوابی بدم بازجو استنباط خودش رو به #قاضی می‌گه و از هر طرف برم به در بسته می‌خورم. پس یا جواب نمی‌دادم (کم پیش می‌اومد) یا لغت به لغت و با دیتیل و توضیح کامل جوابم رو براش توضیح می‌دادم و می‌نوشتم. می‌گفت باز داستان نوشتی👇
غذاهای #بند_یک_الف_سپاه خوب بود (به غیر از صبحانه که یه نون لواش بود و یه مربای تک نفره وسطش، و بعضی وقت‌ها پنیر، اما ناهار و شام زیاد بود). همون غذایی رو می‌خوردیم که زندان‌بان و بقیه می‌خوردن. ساعت غذا دادن‌ها بد بود. ۷:۳۰ صبحانه، ۱۴:۳۰ تا ۱۵:۳۰ ناهار و ۱۸:۳۰ تا ۱۹:۳۰ شام. 👇
چای فقط دو لیوان؛ یکی صبح یکی بعد از شام. هیچی نمی‌ذاشتن تو سلول بمونه. من برای اینکه از صبح تا وقت ناهار دووم بیارم زیر پتوم نون قایم می‌کردم که البته بعضی وقتا می‌اومدن سلول رو می‌گشتن و پیدا می‌کردن و با خودشون می‌بردن. 👇
اونجا از میوه و سبزیجات خبری نبود و واسه همین پوستم قاچ خورده بود و خون می‌اومد. کرم نمی‌دادن و چربی گوشت رو جدا می‌کردیم و می‌زدیم روی زخم پوستمون. 👇
در پایان درسته که بیش از ۳۰ جلسه‌ بازجویی شدم اما من در برابر بسیاری دیگه، نه انفرادی طولانی‌ای داشتم، نه بازجوهام هتاک بودن و نه کتک خوردم. دوران بازداشت من در مقایسه با خیلیای دیگه چندان سنگین نبود. اینا کمی از تجربه‌ی من از ۴۶ روز دوران بازداشتمه که امیدوارم به کارتون نیاد.🔴

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with ارسلان یزدانی / جناب ایشان سابق

ارسلان یزدانی / جناب ایشان سابق Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(