این فهرست و دیگر فهرستها که در منشن میآیند را یکبار دیگر مرور کنید. هر کسی شایستگی ایستادن در کنار شما را ندارد. اینها کشتن هموطنان شما را آسان کردند، در خون آن ۱۵۰۰ نفر شریکند. نگذارید دغلکارانه در صف شما بایستند که به قول حافظ «نه هر که چهره برافروخت دلبری داند».
در تشیّع و تصوّف، فلاکت، ذلت، بدبختی و تحقیر ارزش به شمار میآیند. به همین سبب، پیروان این دو، با هیچ تجربهٔ سخیفی از باور خود رویگردان نمیشوند، بسا اینکه حتی استوارتر شده و حس قرابت به موعود غایی خود پیدا میکنند.
این دو، با قرائت امروزی، مولود زوالگرایی دوران مغول هستند.
در دوران مغول، تحقیر و فلاکت، بر زندگی جمیع مردم ایران سایه افکنده بود. استیصال مردمان، آنها را به سمت رهیافتهایی رهنمون میکرد که با باور به آنها بتوانند آن زیستِ تحمیلی را تحمل کنند؛ رهیافتهایی که بتوانند تخدیر انسان را توجیه کنند.
همین گرایش به صوفیه و شیعه، زوالگرایی عصر ایلخانی را تشدید کرد. زوالگرایی دوران مغول را عظیمترین زوالگرایی تاریخ ایران میدانم.
بیعملی و بیتفاوتی در برابر هر ظلم و جنایتی یکی از نتایج گسترش زوالگرایی در جامعه است.
این ویدئو را دو بار ببینید. سپس به آن عبارت «همکاران ما در وزارت امور خارجه» دقت کنید. چه کسانی به خبرنگاران، رسانهها، سلبریتیها و افراد مؤثر خط میدهند؟ در پروپاگاندا به این افراد «اسپینداکتر» میگویند.
اسپیندکتر، طراح و مجری پروپاگاندای کامل است.
پروپاگاندا یا جوسازی از نظر کارکرد چند شکل دارد: پروپاگاندای تکنیکی، پروپاگاندای کامل، پروپاگاندای غیر فعال (passive) و پادپروپاگاندا (Counter propaganda)
توضیحشان در اینجا نمیگنجد، اما پروپاگاندای کامل، نوعی از جوسازی است که در آن محدودیتی برای تکنیک و ابزار وجود ندارد.
اسپین دکتر بر اساس هدفی که قرار است پروپاگاندا آن را حاصل کند، ابزارها و تکنیکها را با هم جفت میکند و مسیرهای مختلفی را میسازد.
بیایید یک مثال بزنیم. مثلاً در ماجرای کرونا هدف جوسازی سیستماتیک این بود که ناتوانی حکومت در مقابله با همهگیری کرونا کمرنگ جلوه کند.
نمیدانم نظر چند نفرتان شبیه نظر این کاربر محترم است، اما انگار بازگویی پروردههای ذهنیام بسیاری از شما را از من ناامید کرده است. البته من عددی نیستم و اتفاقاً به همین دلیل هم در اظهار نظراتم کمتر به نتیجه فکر میکنم و بیشتر به لزوم شارش ایدهها در بطن و متن نیروهای اجتماعی.
از روزی که اینجا نوشتهام به سنت فکری خودم وفادار بودهام و سعی کردهام همیشه نظرم را بدون تعارف و تکلّف بیان کنم. در جایگاه یک شهروند عادی جامعه که نه بهرهای از قدرت برده است و نه نانش لنگ خوشایند و بدآیند کسی است، از اینجا عمدتاً برای بازگویی ایدههای ذهنیام استفاده میکنم.
الان هم در حال نوشتم پشیمان شدم. ادامهٔ جملههایم را پاک کردم. حس میکنم دارم از خودم دفاع میکنم و حقارت اثبات کردن خودم را به تنم میخرم که نباید اینطور باشد.
هنوز هم همان التقاطگرایی هستم که همیشه سعی کرده تحلیل اختصاصی خودش را -حال درست یا غلط- داشته باشد و به ساز کسی نرقصد.
۱. «آریستوس» در یونانی به معنای عالی است. روبروی آن «کاکیستوس» تعریف میشود به معنای بدترین.
کاکیستوکراسی به معنای حکومت بدترینها است.
نامیدن جمهوری اسلامی به عنوان حکومت روحانیون نوعی اعتبار بخشیدن به اوباش و نادیده گرفتن وجه «کاکیستوس» بودن حاکمان جمهوری اسلامی است.
اما چرا؟👇
۲. برآمدن یک حکومت در نسبت با تعالیمی خاص- حال هرچقدر واپسگرا- نوعی قائم بودن به چارچوب سیاسی و اخلاقی را نشان میدهد. اوباش اما از قواعد تعریفشده پیروی نمیکنند، مسئولیت نمیپذیرند، تبعات تصمیماتشان را در نظر نمیگیرند و به هیچ منظومهٔ اخلاقی قائل نیستند.
۳. حکومت برای اوباش یک فرصت است. مانند زورگیری که در یک لحظه فرصت غارت کردن مییابد، اوباش هم به حکومت به عنوان فرصتی برای اطفای شهوتِ قدرت و بستن بار آینده نگاه میکنند.
در نسبت دانستن حکومت اوباش با چارچوبهای تعریفشده، انتظار برای رفتار عاقلانه ایجاد میکند.
۱. جامعهٔ ایران، مدتهاست در زوالگرایی دستوپا میزند و هرروز بیشتر در این باتلاق فرو میرود. مهمترین مانعی که باعث میشود ایران پسا جمهوری اسلامی خواص دموکراتیک نداشته باشد، همین خاصیت پدیدآمده در طول سالیان است.
۲. جامعهٔ زوالزده به سبب یأس نهادینهاش نسبت به آینده و تحقیر توأمانی که به واسطهٔ شکستهای دمادمش تحمل کرده، از روی درماندگی دائماً برای خودش قهرمان میسازد و میپرورد. قهرمانها به جایی نمیرسند ولی حس غرور نسبت به خویشتنِ قابل افتخار را به جامعه تزریق میکنند.
۳. این چرخه آنقدر ادامه مییابد تا این خویشتن قابل افتخار بتواند منجیِ اسطورهای خود را در شمایل انسانی خاکی متجسّم کند. آن قهرمان که ظهور کند، یک امید شکوفنده شکل میگیرد؛ بنابراین به دنبالِ بازیابی شکوهِ از دست رفته است با لشگریانی که همه همین میل را در دل دارند.
۱.دو خط را در نظر بگیرید که هر کدام در دستگاه مختصات، معادلهای دارند. هر معادلهای برای خطی مشخص جواب میدهد. نظام سیاسی هر کشور هم همین است. متغیرهایی که سرزمین، اجتماع، فرهنگ یا عرصهٔ سیاسی را میسازند در هر جغرافیایی متفاوتند. هر جامعهای مستلزم سنتز مدل بومیِ سیاسیِ خود است.
۲. اینکه مثلاً دموکراسی در غرب جواب داده است ولی در شرق به دیکتاتوریِ مادامالعمر ختم میشود، ریشه در همین اصالت اندیشه دارد. پشت مفهومِ دموکراسی دو قرن عصر روشنگری، قطارقطار فلاسفهٔ قارهای و انگلیسی، آزمون و خطا و همینطور دو جنگ جهانی نهفتهاند. دموکراسی در غرب سنتز شده است.
۳. کمتر کسی در ایرانِ امروز، به دنبالِ سنتزِ «مدل ایران» است. کاری که قرنها پیش- از نظر من در عصر اشکانیان شکل گرفته و در دوران ساسانیان تثبیت شده است- نیاکان این مردم مبتنی بر خواصّ جغرافیای و دموگرافیِ وقت انجام دادهاند و همان عامل همزیستی و یکپارچگی تاریخی آن شده است.