#رشتو
۱۸_۱ نگاهی به اندیشه #هگل در خصوص #پادشاهی_مشروطه و اهمیت موروثی بودن آن :
هگل منتقد پادشاهی مطلقه است؛ یعنی رژیم سیاسیای که در آن پادشاه مبسوط الید است، و از روی میل و هوس بر زیر دستان فرمان میراند. اما او مدافع پادشاهی مشروطه است ⬇️⬇️⬇️
۲_ در نگر او «تکاملِ دولت در پادشاهی مشروطه محصول جهان مدرن است»، و تنها در قالب مشروطه پادشاهی است که دولت به رشد کامل خود میرسد.
او برمینهد که پادشاهی مشروطه در واقع رژیم سیاسی ترکیبی است از عناصر سنتیِ: پادشاه نماد رضایت همگانی، مردم در قالب پارلمان و قوه مقننه، ⬇️
۳_ و اریستوکراتها در قالب قوه مجریه. در حقیقت، به باور هگل، تفاوت عمده نظام پادشاهیهای کهن با پادشاهی مشروطه این است که در پادشاهی مشروطه، آن رژیمهایی سیاسیای که ارسطو بر پایه فضیلت تقسیمشان کرده بود، دموکراسی، و پادشاهی، هر کدام از عناصر تشکیلدهنده پادشاهی مشروطه هستند⬇️
۴_ هگل باور دارد که این رژیمِ ترکیبی که بر پایه نوعی تفکیک قوا بنا شده است، نیازمند عنصری وحدتبخش است تا انسجام و تداوم آن را تضمین کند. از نظر هگل، نقش پادشاه در حقیقت نمادین است، و نمادی است از وحدت قوای گوناگون دولت . ⬇️
۵_ از آنجا که دولت مدرن، به زعم هگل، بر پایه امری سابجکتیو، یعنی رضایت و اراده فرمانبران، بنا شده است، و رضایت و اراده اموری سابجکتیو هستند، در حقیقت، پادشاهی مشروطه عینیت یافتن امر سابجکتیو (رضایت و اراده فرمانبران) در پیکرینه فردی یعنی پادشاه است. ⬇️
۶_ این نگاه هگل درباره پادشاهی مشروطه از ویژگی سابجکتیو بودن دولت مدرن برآمده است. اساس دولت مدرن اراده (will) و رضایت (consent) شهروندان است. اراده و رضایت اموری نفسانی و ذهنی یا سابجکتیو هستند. از این رو، اساس دولت مدرن اموری ذهنی است.
⬇️
۷_ در نگر هگل، بایسته است تا عامل وحدتبخش دولت، یعنی پادشاه، در شخص، تجسد بیابد، چرا که پادشاه بنا به مقام خود شأن جانبدارانه، فرقهای و پارتیزان ندارد. به سخن دقیقتر، مقام پادشاهی، مقامی پیشاسیاسی است ⬇️
۸_ مییابد. از نظر هگل با تأسیس دولت است که سوژه (شهروندان) توان این را مییابند که به مثابه شهروند به خودآگاهی برسند. به باور او، پادشاه مشروطه چیزی نیست جز عینیت یافتن نمادین امر ذهنی در پادشاه مشروطه. عینیت یافتن امر سابجکتیو در پیکرینه فرد یعنی پادشاه است ⬇️
۹_ نمود بیرونی و تشخص یافتن امری کلی (رضایت و اراده همگانی) در پیکر فردی است که پادشاه شده است.
همچنین هگل برمینهد که از آنجا که بایسته است تا مقام پادشاهی به دور از فرقهگراییهای سیاسی و جانبداریهای ایدئولوژیک باشد، نحوه برگزیدن او هم باید پیشاسیاسی باشد⬇️
۱۰_ بدین معنا که برگزیدن آن بر پایه ساز و کاری طبیعی بنا شود. از آنجا که پادشاه "بذات به مثابه این شخص در انتزاع از تمامی دیگر ویژگیهای خود تشخص یافته است" او باید با میانجی طبیعت برگزیده شود، یعنی تولد. ⬇️
۱۱_ برتری گزینش طبیعی پادشاه، و به طور کلی وراثت، این است که پادشاه، که باید نمادِ تداوم و انسجام دولت باشد، از کشمکشهای سیاسی و ایدئولوژیک در امان میماند. در صورتی که در نظامهایی که حاکم و یا امپراطور انتخابی است، حاکمان از درگیریهای منفعتطلبانه و فرقهگرایی سیاسی در امان⬇️
۱۲_ نیستند. برای هگل، آنچه که در پادشاهی اهمیت دارد، نمود پادشاهی است و نه به ضروره فرمانروایی او، و در حقیقت فرمانروایی پادشاه در نظام مشروطه به این معنا «اعتباری» است و نه حقیقی. به دیگر سخن، در پادشاهی مشروطه، فرمانروا و حاکم (Sovereign) حقیقی ⬇️⬇️
۱۳_ خیل پایوران مدنی-سیاسی (civil servants) و نمایندگان است که امور حکمرانی را میچرخانند. از این رو، آنچه که به پادشاه در نظام مشروطه مشروعیت میبخشد، نه حق الهی سلطنت که در حقیقت نقش نمادین او برای وحدت و تداومبخشی به دولت (state) است. بنابراین، مردود شمردن پادشاهی بدین دلیل⬇️
۱۴_ که استوار بر حق الهی است، تنها درباره پادشاهیهای غیرمشروطه صدق میکند، و درباره پادشاهی مشروطه صدق نمیکند. حق الهی از عناصر ذاتی نظام پادشاهی نیست، و نظامهای پادشاهی مشروطه نیازی ندارند تا مشروعیت خود را بر حق الهی استوار کنند.⬇️
۱۵_ ممکن است گفته شود مسئله وراثت و گزینش طبیعی پادشاه تواناییهای ذهنی و عملی او را برای حکمرانی تضمین نمیکند. در عین حال، میتوان تصور کرد که در جامعه افرادی پیدا شوند که تواناییهای ذهنی و عملی بیشتری از پادشاه داشته باشند که تصور شود که شایستگی بیشتری برای حکمرانی دارند. ⬇️
۱۶_ این انتقاد بر پادشاه مشروطه وارد نیست. چرا که، همانطور که آوردیم، پادشاه در نظام مشروطه حکمرانی نمیکند تا داشتن تواناییهای ذهنی و عملی در خور حکمرانی برای او ضرورت داشته باشد، بلکه آنچه که پادشاه مشروطه به آن نیازمند است ⬇️
۱۷_ درونی کردن چند اصل بنیادین و همچنین فضائل اخلاقی است، و از آنجا که پادشاه از کودکی تربیت و آموزش درخوری میبیند، برای درونی کردن آن اصول بنیادین و فضائل اخلاقی، تا زمانی که به سن پادشاهی برسد، آماده میگردد و اگر شاهزادهای واجد آن ویژگیها در منش و سلوک خود نبود ⬇️
۱۸_ آنگاه پارلمان مقام پادشاهی او را تأیید نخواهد کرد. از این رو، داشتن قوای ذهنی و عملی برتر از ویژگیهای ضروری مقام پادشاهی نیست، هر چند با این تواناییها هم ناسازگار نیست. .
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
از تاریخ عبرت بگیریم و پشت #شاهزاده بایستیم . من در این رشتو ( ۱۴ پرده ) میخوام شاهزاده را با #جلاالدین_خوارزمشاه مقایسه کنم، شاهزاده ای که کشته جهل مردم شد و مغولان حکومتی 120 ساله را در ایران تجربه کردند.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
۱_جلال الدین فرزند خلف سلطان محمد خوارزمشاه بود، بعد از فتح ایران توسط مغول ها سلطان محمد گیج و آشفته شد و پس از مدتی فوت کرد، جلال الدین به علت شجاعت و بی باکی که داشت علیرغم میل پدر شاه شد . او بلافاصله باقی مانده لشکر را جمع کرد تا علیه مغولان وارد نبرد شود ⬇️
۲_عده ای جنگ با مغولان را بی فایده می دانستند و عده ای هم به جان جلال الدین سو قصد کردند، عده ای نیز میگفتند حکومت خوارزمشاهیان مگر چه داشته ؟ با همین مغول سر میکنیم . اما جلال الدین و افراد میهن پرستش موجی از اراده و جسارت برای جنگ را در کشور گستراندند ⬇️
یادداشتی از #پیروز_مجتهدزاده
در ۱۳ توییت .
💢 این یادداشت نکته مهمی در دل خود دارد
______________
چرا ملکه بریتانیا به هنگام درگذشتش ملکه قلب های صد ها میلیون ملل بریتانیا و مشترک المنافع آن شد؟
⬇️⬇️⬇️⬇️
۲_ باورومندی ملت بریتانیا (و ملل مشترک المنافع آن) به سنت های دیرینه و پایبندی تزلزل ناپذیر همگانی این ملت به آیین کشورداری ویژه خود راز و رمز این موفقیت ملی را برای من آشکارتر کرد و ناخود اگاه توجه مرا به مقایسه ای طبیعی این وضعیت و روحیه عمومی ملی با وضعیت و روحیه ⬇️
۳_ ملی ما در ایران جلب کرد... سرآغاز پادشاهی ملکه الیزابت همزمان بود با نخست وزیری وینستون چرچیل - رهبر سیاسی بسیار زیرک و خردمند در بریتانیا - که نقشی حیاتی را در جا انداختن پادشاهی ملکه جوان و ریشه دار کردن و ثمربخش ساختن پادشاهی ملکه الیزابت ۲۶ ساله در ۱۹۵۲ ایفا کرد ⬇️
#رشتو در باب دموکراسی
۹_۱ از نظر ارسطو، هر یک از رژیمها بر پایه مبادی و اصولی استوارند. آنچه هر رژیم را از هم متمایز میسازد همان اصل بنیادین آن است. اصل بنیادین هر رژیم تعیین کننده شیوه زیستِ سیاسی آن رژیم است. برای نمونه، ⬇️
۲_ آنچه که رژیمِ اولیگارشی را از رژیم دموکراسی متمایز میکند زیستِ سیاسیِ متمایز هر یک از دو رژیم است. زیست سیاسی دموکراسی اینگونه است که شهروندان برابر هستند و خود امور شهر را بر عهده دارند. ⬇️
۳_ رژیم دموکراسی، در حقیقت، همان زندگی سیاسی شهروندانِ برابر و آنگونه که امور شهر خود را رتق و فتق میکنند، است. به دیگر سخن، دموکراسی همان رژیم سیاسیای است که شهروندان بر خود فرمان میبرند، ⬇️
#رشتو
۱۷_۱ تلاش میکنم تا خیلی کوتاه به این ابتذال پاسخ بدهم و در وقت مقتضی پاسخ جامع تری خواهم داد.
در این نوشتار مشخص است که نماینده شناختی از فلسفه جمهوری ندارد و با مکاتب فلسفی فکری نظریه پردازان پادشاهی و جمهوری غریبه است . مطلبی فاقد پژوهش فلسفی و ملغمه ای از سطحی نگری ⬇️⬇️
۲_ یوحنای سالزبوری، اندیشمند قرن دوازدهم میلادی، در اثر خود Policraticus، که برای تبیین مقام پادشاهی نگاشته شده است، میآورد که هر آنکس میخواهد دارای زیست سیاسی باشد، به ضرورت ناچار است تا تحت حاکمیت قانون زندگی کند
۳_ به سخن دیگر، در نگر یوحنای سالزبوری، اگر بخواهیم از واژه سیسرون (res publica) بهره بگیریم، نظام پادشاهی، جمهوری خواهد بود اگر قانونی فراگیر که خیر همگانی را تضمین میکند بر میل و رفتار پادشاه لگام زده است تا از تصمیمات دلبخواهانه او با فرمانروایان جلوگیری کرده باشد.⬇️
۴_۱ مسیح کلا به دیدارهای دو نفره علاقه دارد، چون اورا بیشتر در کانون توجه قرار میدهد. حتی اگر شده به اندازه یک عکس چهره مورد نظر را از جمع دور میکند.
این دیدارها هم هیچ تاثیری ندارد، مکرون درست در اوج اعتراضات با رئیسی دست دوستی داد، پمپئو هم با مریم تروریست دیدار کرد. اما ⬇️
۲_این دیدارها یک نکته دارد، عناصری که حاضر نیستند با اکثریت متحد شوند و قدرتمندترین آلترناتیو جمهوری اسلامی را سانسور میکنند یعنی در پی قدرت هستند، آنها با این دیدارهای بی فایده به دنبال جذب اعتبار برای خودشان هستند تا کمی قدرت به وجودشان تزریق شود.
آنها که خیزش ملی را ⬇️
۳_جنسیتی کرده اند مطعن باشید به فکر ملت ایران نخواهند بود، آنها که به نمادهای ملی و پرچم هزار ساله ایران بی توجه و در پی حذف آن هستند شک نکنید هیچ تعلق خاطری به ایران ندارند.
این نشست های حقوق بشری هم فقط برای خالی نبودن عریضه است و بس . کار را دو چیز تمام میکند ⬇️
اتحاد دوم ارتجاع سرخ و سیاه
۴_۱ درست در بهترین فرصت برانداختن حکومت ولایت فقاهتی آنها اتحاد کرند ( مجاهدین خلق، اصلاح طلبان، تجزیه طلبان و تخم و ترکه های مصدق و فاطمی )
آنها متخد شدند اما نه بر علیه جمهوری اسلامی بلکه بر علیه پادشاهی خواهان و مشروطه. ⬇️
۲_ رسانه های فارسی زبان حمایتشان کردند، استیج را دو دستی به قوم گرایان و بانیان ۵۷ تقدیم کردند، همنوا با رژیم گفتمان تجزیه طلبی قوت بخشیدند، برای بار هزارم به مبارزه با شاهی برآمدند که ۴۳ سال است رسما وجود ندارد اما در قلوب مردم چرا .
⬇️⬇️
۳_ پادشاهی خواهان و شعارهای آنان به کلی سانسور شدند، شاهزاده رضا پهلوی نجابت بخرج داد اما آنها نشان دادند از همان قماش ۵۷ هستند .
امروز بیش از پیش ثابت شد که مشروطه خواهان مظلوم و نجیبند، گویا همه چیز دست به دست داده اند تا این ملت روی خوش نبیند ⬇️