#رشته_توییت
1/
۲۸ شهریور من و #ضیا_صدر حدود ساعت ۹:۳۰ ۱۰ میدون ولیعصر به سمت هفت تیر ایستاده بودیم و قصد داشتیم بریم خونه یکی از دوستان. من شالم افتاده بود و یک نفر لباس شخصی به فاصله چند میلیمتری از صورتم سرم داد کشید که «چرا شالت افتاده» و من شوک شده بودم و ترسیده بودم.
1/
۲۸ شهریور من و #ضیا_صدر حدود ساعت ۹:۳۰ ۱۰ میدون ولیعصر به سمت هفت تیر ایستاده بودیم و قصد داشتیم بریم خونه یکی از دوستان. من شالم افتاده بود و یک نفر لباس شخصی به فاصله چند میلیمتری از صورتم سرم داد کشید که «چرا شالت افتاده» و من شوک شده بودم و ترسیده بودم.
2/
تا به خودمون بیایم که جواب بدیم، توی دو سه ثانیه سه نفری ضیا رو با کتک و کشیدن لباسش بردن. جوری که عینک و گوشیش پرت شدن.
جیغ میزدم و کمک میخواستم که هلم دادن و خوردم زمین.
ضیا فقط بلند میگفت که سارا برو. توروخدا تو فقط برو.
اما نمیتونستم ولش کنم.
تا به خودمون بیایم که جواب بدیم، توی دو سه ثانیه سه نفری ضیا رو با کتک و کشیدن لباسش بردن. جوری که عینک و گوشیش پرت شدن.
جیغ میزدم و کمک میخواستم که هلم دادن و خوردم زمین.
ضیا فقط بلند میگفت که سارا برو. توروخدا تو فقط برو.
اما نمیتونستم ولش کنم.
3/
دنبالشون رفتم تا کیوسک پلیس سر میدون ولیعصر
اونجا که رسیدیم یه نفر گوشیش رو که از تو جوب درآورده بود بهم داد و گفت «تو فعلا اینو بگیر» شاید چون فکر میکرد گوشی دیگه کار نمیکنه.
گرفتم و همونجا کنار کیوسک ایستادم
بارها سرم داد زدن و فحش دادن که اونجا واینستم.
دنبالشون رفتم تا کیوسک پلیس سر میدون ولیعصر
اونجا که رسیدیم یه نفر گوشیش رو که از تو جوب درآورده بود بهم داد و گفت «تو فعلا اینو بگیر» شاید چون فکر میکرد گوشی دیگه کار نمیکنه.
گرفتم و همونجا کنار کیوسک ایستادم
بارها سرم داد زدن و فحش دادن که اونجا واینستم.
4/
یه نفر که معلوم بود آدم مهمیه با چندین نفر دورش اومدن سمتم و با داد بهم گفتن «مگه کری! نمیفهمی میگیم برو؟ ما فردا ساعت ۱۱ ظهر آزادش میکنیم. تو برو وگرنه برات گرون تموم میشه»
دورتر ایستادم. دستام یخ کرده بود و مدام بالا میاوردم.
دیدم که ضیا رو میگردن و بعد سوار یه ون شد.
یه نفر که معلوم بود آدم مهمیه با چندین نفر دورش اومدن سمتم و با داد بهم گفتن «مگه کری! نمیفهمی میگیم برو؟ ما فردا ساعت ۱۱ ظهر آزادش میکنیم. تو برو وگرنه برات گرون تموم میشه»
دورتر ایستادم. دستام یخ کرده بود و مدام بالا میاوردم.
دیدم که ضیا رو میگردن و بعد سوار یه ون شد.
5/
مات و مبهوت رفتنش رو نگاه کردم و کف پیاده‌رو نشستم.
چند نفر بهم کمک کردن که وایسم و رفتم اون طرف‌تر که زنگ بزنم به دوستام و بگم چه اتفاقی افتاده.
ضیا رو برده بودن پلیس امنیت میدان حر و فردا صبحش هم زندان تهران بزرگ و فقط یه تماس گرفت که من زندانم.
سه چهار روز ازش خبر نداشتیم.
مات و مبهوت رفتنش رو نگاه کردم و کف پیاده‌رو نشستم.
چند نفر بهم کمک کردن که وایسم و رفتم اون طرف‌تر که زنگ بزنم به دوستام و بگم چه اتفاقی افتاده.
ضیا رو برده بودن پلیس امنیت میدان حر و فردا صبحش هم زندان تهران بزرگ و فقط یه تماس گرفت که من زندانم.
سه چهار روز ازش خبر نداشتیم.
6/
روزای اول سر ۲ دقیقه و ۱۵ ثانیه تماس قطع میشد و هر چند ثانیه یک بار، صدای ضبط شده‌ای میگفت: «این تماس از زندان بزرگ تهران می‌باشد.»
ضیا کرونا گرفت. نمیشد بهش دارو برسونیم. با تب ۳۹ ۴۰ درجه سه روز رو گذروند و کسی رسیدگی نمی‌کرد.
روزای اول سر ۲ دقیقه و ۱۵ ثانیه تماس قطع میشد و هر چند ثانیه یک بار، صدای ضبط شده‌ای میگفت: «این تماس از زندان بزرگ تهران می‌باشد.»
ضیا کرونا گرفت. نمیشد بهش دارو برسونیم. با تب ۳۹ ۴۰ درجه سه روز رو گذروند و کسی رسیدگی نمی‌کرد.
7/
همزمان با وضعیت ضیا و نگرانی شدیدی که داشتم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی رفتم. حمله عصبی بهم دست داده بود و هرچی مورفین بهم میزدن هیچ فایده‌ای نداشت. شب تا صبح رو توی بیمارستان بودم و چون نگران زنگ ضیا و متوجه شدنش بودم، با رضایت شخصی کارای ترخیصم رو کردم.
همزمان با وضعیت ضیا و نگرانی شدیدی که داشتم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی رفتم. حمله عصبی بهم دست داده بود و هرچی مورفین بهم میزدن هیچ فایده‌ای نداشت. شب تا صبح رو توی بیمارستان بودم و چون نگران زنگ ضیا و متوجه شدنش بودم، با رضایت شخصی کارای ترخیصم رو کردم.
8/
از اون طرف ضیا تو تیپ ۶ تهران بزرگ بالاخره با داد و بیدادهای هم‌بندی‌هاش که نگرانش بودن، میبرنش بهداری و حتی دکتر هم از وضعیت وخیم ضیا نگران میشه و بعد از یک هفته بهش سرم میزنن.
توی مدتی که فشافویه بود، بارها تلفن‌ها رو بی‌دلیل جمع میکردن و ما از حالش بی‌خبر میموندیم.
از اون طرف ضیا تو تیپ ۶ تهران بزرگ بالاخره با داد و بیدادهای هم‌بندی‌هاش که نگرانش بودن، میبرنش بهداری و حتی دکتر هم از وضعیت وخیم ضیا نگران میشه و بعد از یک هفته بهش سرم میزنن.
توی مدتی که فشافویه بود، بارها تلفن‌ها رو بی‌دلیل جمع میکردن و ما از حالش بی‌خبر میموندیم.
9/
حتی یه بار دو زندانی باهم دعوا کرده بودن و گارد ریخته بود همه رو با باتوم زده بود و به کمر و سر ضیا هم خورده بود و تلفنا جمع شده بود.
آخرین تماسی که باهام داشت ۱۶ آبان بود. نگرانی و حال بد از صداش مشخص بود و هرچقدر میگفتم چی شده میگفت هیچی. فقط میخواستم بدونم تو خوبی یا نه
حتی یه بار دو زندانی باهم دعوا کرده بودن و گارد ریخته بود همه رو با باتوم زده بود و به کمر و سر ضیا هم خورده بود و تلفنا جمع شده بود.
آخرین تماسی که باهام داشت ۱۶ آبان بود. نگرانی و حال بد از صداش مشخص بود و هرچقدر میگفتم چی شده میگفت هیچی. فقط میخواستم بدونم تو خوبی یا نه
10/
این تماس ۲۰ ۳۰ ثانیه طول کشید و فرداش متوجه شدم ضیا رو منتقل کردن اوین بند ۲٠۹.
از اون روز تا الان فقط هفته‌ای یک بار به خانواده‌اش زنگ میزنه و ما از حالش و از اینکه چه اتفاقی داره اونجا براش میفته، هیچ‌چیزی نمی‌دونیم.
این تماس ۲۰ ۳۰ ثانیه طول کشید و فرداش متوجه شدم ضیا رو منتقل کردن اوین بند ۲٠۹.
از اون روز تا الان فقط هفته‌ای یک بار به خانواده‌اش زنگ میزنه و ما از حالش و از اینکه چه اتفاقی داره اونجا براش میفته، هیچ‌چیزی نمی‌دونیم.
11/
ضیا از ۲۸ شهریور بی‌گناه بازداشت شد. از ۱۷ آبان به بند ۲۰۹ اوین منتقل شده و براش کیفرخواست صادر کردن و در شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب با اتهام اجتماع و تبانی تشکیل پرونده دادن. وقت دادگاه برای تاریخ ۲۸ آذر مشخص شده.
ضیا از ۲۸ شهریور بی‌گناه بازداشت شد. از ۱۷ آبان به بند ۲۰۹ اوین منتقل شده و براش کیفرخواست صادر کردن و در شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب با اتهام اجتماع و تبانی تشکیل پرونده دادن. وقت دادگاه برای تاریخ ۲۸ آذر مشخص شده.
12/
علی‌رغم پیگیری‌های مکرری که انجام دادیم اجازه نمیدن قرار بازداشت به وثیقه تغییر پیدا کنه. تازه ۸ آذر وکیل تونست ازش وکالت بگیره ولی میگن پرونده ای که تحویل شعبه شده نصفه است و یه قسمت جدید هم داره.
ما نگرانیم که برای ضیا پرونده‌سازی شه.
علی‌رغم پیگیری‌های مکرری که انجام دادیم اجازه نمیدن قرار بازداشت به وثیقه تغییر پیدا کنه. تازه ۸ آذر وکیل تونست ازش وکالت بگیره ولی میگن پرونده ای که تحویل شعبه شده نصفه است و یه قسمت جدید هم داره.
ما نگرانیم که برای ضیا پرونده‌سازی شه.
13/
الان که دارم اینا رو می‌نویسم همه وجودم یخ کرده، بارها از نگرانی بالا آوردم و به پهنای صورت دارم اشک میریزم.
اگر ضیا براتون مهمه و اگر روزی جایی بهتون کمک کرده، صداش باشید. نذارید کسی که مثل خیلی‌های دیگه بی‌گناهه براش پرونده‌سازی بشه
صدامون باشید.
الان که دارم اینا رو می‌نویسم همه وجودم یخ کرده، بارها از نگرانی بالا آوردم و به پهنای صورت دارم اشک میریزم.
اگر ضیا براتون مهمه و اگر روزی جایی بهتون کمک کرده، صداش باشید. نذارید کسی که مثل خیلی‌های دیگه بی‌گناهه براش پرونده‌سازی بشه
صدامون باشید.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
