کردستان؛ سرزمین «مادران آشتی»، زادگاه #زینب_جلالیان و #ژینا_امینی زنانی که مقاومت را جانِ تازه بخشیدهاند
زینب جلالیان، زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد، درروز جهانی زن از امید میگوید «پشت این دیوارهای بلند زندان،به این امید زندهام که روزی با آغوشی پر از گل یاس به سویتان بیایم»
نیروهای سیاسی کُرد که امید به دموکراسی در ایران داشتند، بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی روزهای تاریک و خونین کردستان را به چشم دیدند. دور دوم حملات نیروهای جمهوری اسلامی به کردستان، از اردیبهشت ۵۸ آغاز و تا پایان دهه ۶۰ ادامه یافت
دهها زن و دختر نوجوان و جوان کُرد بازداشت، شکنجه و اعدام یا تیرباران شدند. عدهای از زنانِ دستگیرشده، در دادگاههای چند دقیقهای حکم اعدام گرفتند. اولین زنی که تنها چند روز بعد از تصرف سنندج دستگیر و اعدام شد، یکی از فعالین دانشآموزی اهل سقز به نام «مستوره شهسواری» بود.
مستوره تنها ۱۷ سال داشت و در تاریخ ۳ خرداد ۵۹ در زندان مرکزی سنندج اعدام شد. کمی بعد نیز ۳ زن دیگر به نامهای فرشته گلعنبریان، فریده گلنسب، و زن دیگری با هویت خورمالی به جوخههای مرگ سپرده شدند.
اما زنان اعدام شده تنها به زنان هوادار و یا عضو جریانهای سیاسی مختلف محدود نشدند
شهین باوفا پس از اتمام دوره تخصصی در سال ۱۳۵۶ به بیمارستان پهلوی سنندج رفت. قبل از انقلاب، با شروع تظاهرات خیابانی، بیشترین کمک را به مردم میکرد. بعد از انقلاب هم، در درگیری مردم با جمهوری اسلامی، با حضور شبانهروزی در بیمارستان، نقشی اساسی در مداوای آسیبدیدگان داشت.
در شانزدهمین روز درگیریهای سنندج ۳ خبرنگار خارجی که شاهد بمباران مناطق مسکونی از سوی جمهوری اسلامی بودند با شهین مصاحبه میکنند. او شجاعانه اصرار میکند که با هویت و نام خودش مصاحبه کند تا گزارش اعتبار بیشتری داشته باشد. مصاحبهای که بعدها به مذاق جمهوری اسلامی خوش نیامد.
پس از پایان درگیریها، نیروهای امنیتی شهین را دستگیر میکنند. شهین در بازجویی زیر شدیدترین شکنجههای جسمی و روحی قرار میگیرد و سرانجام در محوطه دادگاه انقلاب سنندج به جرم «خرابکاری در انجام مسئولیتهای محوله و نشر و دعوت به قیام ضد انقلابی در یک نشریه خارجی» تیرباران میشود.
دو خواهر پرستار دیگر به نامهای نسرین و شهلا کعبی نیز که به مداوای زخمیها در بیمارستان سقز پرداخته بودند، به جرم کمک به «ضد انقلاب» دستگیر شده و به دستور حاکم شرع صادق خلخالی اعدام شدند.
نقل شده که در زمان اعدام، شهلا درخواست کرده چشمانش بسته باشند:
نسرین: من نمیخواهم چشمم را ببندم
شهلا: من میخواهم
مامور: تومیترسی میخواهی چشمانت را ببندی؟
شهلا: نه، فقط نمیخواهم که مرگ خواهرم را ببینم
خانواده تاکید کردند که آنها سیاسی نبودند و فقط به عنوان پرستار در بیمارستان به مداوای مجروحین میپرداختند.
آنها به هرکسی که احتیاج به مراقبت داشت میرسیدند، حتی یک بار به خاطر مداوای یک پاسدار مورد شماتت برخی قرار گرفتند، ولی با جسارت به وظیفه شغلی خود عمل کردند.
خشونت جنسی به زنان کُرد به حدی بود که برخی در همان دوران زندان یا بعد از آزادی دست به خودکشی میزدند.
❌خواندن این روایت برای همه مناسب نیست!❌
روایت یکی از افراد جامعه رنگینکمانی از خشونت جنسی:
مامور بسیجی گفت: «اگر میخوای ۴-۳ نفری بهت تجاوز نکنیم رمز گوشی رو بده» در تمام این مدت مرا دستمالی جنسی میکرد.مقاومت میکردم.
«اینجا هر بلایی سرت بیاد کسی نمیفهمه، اینجا ته جهنمه!»
من یک پسر ۲۱ ساله همجنسگرا هستم و در روستایی از توابع شهرستان ایذه زندگی میکنم. به اصفهان رفته بودم و آنجا در اعتراضات شرکت داشتم.
۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در میدان انقلاب اصفهان توسط یگان ویژه دستگیر شدم و ۱۷ مهر با وثیقه دو فیش حقوقی آزاد شدم.
۹ روز در انفرادی بودم و ۸ روز هم در زندان مرکزی اصفهان. تجربیات بسیار بدی داشتم. چهارشنبه ۳۰ شهریور حدود ۹ شب بود. ماموران همهجا بودند. با یک مامور یگان ویژه که داشت پیرمردی را کتک میزد بحث کردم. با صدای بلند شروع به شعار دادن «بیشرف، بیشرف» کردم و مردم هم با من شعار دادند
امروز ۱۵ خرداد، خبرگزاری رسمی قوه قضاییه، ضمن تایید برهنگی اجباری نوشت: «اینگونه بازرسیها با رعایت موازین قانونی، شرعی و حفظ حریم خصوصی افراد انجام میشود»
این در حالیست که تعدادی از زنان، چه با اسم خود و چه ناشناس، در روایتهای متعدد، از حضور دوربینها و مامورین مرد گفتهاند.
در طول این سالها هرگاه افرادی معترض، دست به افشاگری درباره رفتار مجرمانه و عدم رعایت حقوق انسانیشان در دستگاههای حکومتی زدهاند، بلافاصله مقامات کشوری و لشگری به انکار پرداخته و روایت حقیقت را جعل نمودهاند.
امروز، روایتگریِ زنان زندانی، قوه قضاییه را مجبور به پاسخگویی کرد و اینبار هم طبق روال همیشگی، سیستم قضایی حکومتِ استبدادی جمهوری اسلامی وجود دوربین در فضاهای ناامن بازرسی بدنی در زندانها و بازداشتگاهها را انکار کرد.
روایتِ شیما بابایی، فعال حقوق بشر، که در ۳ قسمت از خشونتهای سرکوبگرانِ ج.ا میگوید:
با صدایی لرزان میگویم:«خودم دیدم چند آقا تصاویر دوربینها رو میبینن، این کار قانونی نیست!»
مرد که انگار منتظر دیدن این صحنه نشسته داد میزند: «زر نزن دختر! کاری که میگن رو انجام بده»
زمان: بهار ۱۳۹۵
مکان: پلیس امنیت تهران (ساختمان وزرا)
۲۱ سالهام؛ به اطراف نگاه میکنم. سمت چپ چند قفسه و کمد فلزی؛ روبرو تیغهای شبیه به اُپِن آشپزخانه کشیدهاند؛ آنسو کنار پلههایی که ساختمان را به زیرزمین وصل میکند، میلههای فلزی درب بازداشتگاه قرار دارد
میتوانم آن طرف میلهها را ببینم.
پشت سرم جایی شبیه به بخش اداری است. چند اتاق، تنها در یک طرف راهرو است. برای ثبت مشخصاتم به انتهای راهرو میروم. در راه که برمیگردم چند مرد را در اتاق کناری میبینم که پشت مانیتور نشستهاند.
«گفتند باید لخت بشی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی نگی من را شکنجه کردند
خجالت میکشیدم. دستانم را در جلوی اندام خصوصیام میگذاشتم، مامور فریاد میزد: رو به من بایست و دستات رو بردار. حالا بشین و پاشو کن با پاهای باز!»
روز ۸ مارس سال ۲۰۱۹ همراه دو کنشگر زن دیگر، به مناسبت روز زن در قطار مترو به زنان گل رز سفید هدیه دادیم و از آنها خواستیم از فعالین زن به حجاب اجباری حمایت کنند. ازشان خواستیم حتی اگر باور به حجاب دارند در کنار زنان بی حجاب در مقابل قانون حجاب اجباری بایستند.
در سال ۱۳۹۸، توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه مجموعا به ۲۳ سال و شش ماه حبس محکوم شدم. به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» به ۵ سال حبس، برای «تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری» و «تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا» به ۱۰ سال حبس
روایت سوم از آزارگری جنسی #ابوالقاسم_طالبی:
گفت: «بلد نیستی کسی رو تحریک کنی یا نمیدونی تحریک کردن چیه؟ فکر کردم گفتی دانشجوی بازیگری هستی؟»
گفتم: «بله هستم، ولی نمیتونم».
گفت: «پس بیخود کردی اومدی تست بدی وقت من رو گرفتی».
سال ۸۱-۸۰ بود و من دانشجوی سال اول تئاتر بودم. آگهی داده بودند در بورد دپارتمان نمایش که برای فیلم «عروس افغان» از ابوالقاسم طالبی، تست بازیگری میگیرند. یکی از همکلاسیها تماس گرفت و به او گفتند دنبال دختری با چهره دست نخورده، بدون عمل و شناخته نشده هستند برای نقش اول فیلم.
شدیم ۶-۵ نفر همکلاسی و درخواست نوبت کردیم برای تست. همه با هم رفتیم به دفتری که در آن قرار داشتیم. یادم است ساختمانی بود در بلوار کشاورز نرسیده به میدان ولیعصر. من تا قبل از آن برای انتخاب بازیگر تئاتر و فیلم کوتاه چند جایی رفته بودم و همه چیز خیلی خوب و حرفهای گذشته بود.