پرسش از فمینیستها در انقلاب #زن_زندگی_آزادی
سکوت یا همدستی
این نوشته را به احترام «گلشیفته فراهانی» مینویسم. انتشار یادداشت ایشان در نیویورکتایمز انگیزهٔ نوشتن این جُستار شد.
ما با یک گروتسک روبهروییم دوستان! با یک وضعیتِ همزمان ابزورد-تراژیک.۱
انقلاب زنان ایران، با پیشروترین شعارها به فجیعترین شکل ممکن سرکوب شده است؛ اما فمینیستها حرفی نمیزنند. عالیترین دیپلماتها، ادبیاتِ همیشه همراه با احتیاط را کناری نهاده و آشکارا میگویند: سپاه پاسداران زیباترین دختران را برای شنیعترین شکنجهها انتخاب میکند.۲
امّا انگار «مستندات» هنوز برای مدعیانِ خیلی «مشهور» فمینیسم کافی نیست. یعنی گزارشهای مکرر خودکشی نوجوانان بعد از آزادی - کدام آزادی؟ - مجابشان نکرده است؟
دیرزمانی فکر کردم. میخواستم به تحلیلی برسم که سکوتِ فمینیستهای غالباً حرّاف را برایم دریافتنی کند. به هیچ جا نرسیدم۳
برایم روشن است که فمینیست غربی، درک روشنی از زنان ایرانی - و در مقیاس بزرگتر، خاورمیانه - ندارد. این را هم میدانم که ترس از اتهام «اسلامهراسی» یکی از بهانهها است. و باید قبول کرد که کار کسانی مانند «هدی رستمی» در ایجاد تصویری اثیری از زن ایرانی ناموفق نبوده است.۴
کوتاهی بعضی از زنان فمینیست ایرانی و غفلت آنان از معرفی زن ایرانی به جهان، انکار شدنی نیست؛ اما قضیه باز هم جدیتر از این به نظرم میرسد. در سالهای اخیر زنان ایران مداومترین جنبش دوران حاکمیت جمهوری اسلامی را پیش بردهاند. ۵
فمینیست غربی اگر هیچ مرجعی برای پژوهش نداشته باشد؛ به اینترنت که دسترسی دارد. میبیند. هفتهها است که دارد میبیند. هنوز ضرورتی برای واکنش ندیده است؟
به لطف شبکههای اجتماعی و اینترنت، دیگر نیازی نیست که یک محقق، حتماً با کسب اجازه از دارالخلافهٔ طهران، بیاید۶
و در کافههای بالاتر از ونک قهوهی پژوهشی بنوشد و برگردد. میتواند زندگی روزانهی زنان ایرانی را روی نت ببیند. و رفتار داعش شیعه را با زنان.
من که جرأت نمیکنم از کسی اسم ببرم. امیدوارم کسانی که دستشان میرسد و معذوریتهای بنده را هم ندارند؛۷
به نحوی از نظریهپردازان فمینیسم معاصر و فمینیستهای نظریهپرداز بپرسند که فازشان چیست واقعاً؟! هی آدم میخواهد بیخیال ادوارد سعید و اصحابش شود اما نمیشود. انگار یک چیزهایی هنوز بوی کهنگی میدهد. وگرنه چرا گلشیفته باید به جایی برسد که رسماً حامیانش را به پرسش بگیرد؟
۸
من به مدیا دسترسی ندارم. شما اگر میتوانید تگ و منشنشان کنید و از قول من به ایشان بفرمایید:
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان [زیر قبااست]
بر شما کرد او سلام و داد خواست
[راه میدانست؛ پس امداد خواست]
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق؟۹
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت؟
یاد آرید ای مهان زین [تیزبال]
[زین قفس بشکستهی شوریدهحال]
پندِ طوطی هندوستان در قصهی ملای روم و بلخ، مجرَّب است در «مُردهنمایی» برای رهایی. بمیر تا آزاد شوی!۱۰
زنانِ ایران هم سالها ادای زندگی درآوردند تا مردان جسدشان را بیرون نیاندازند. اما«ادای زندگی برای فرار از مرگ» همین پیش پای شما به«تشدید زندگی»رسید و شما هنوز احتمالاً اسم «ژینا» را نشنیدهاید! دیگر هیچ زنی برای مرگ عجله نمیکند. نمیدانم «حادّ زندگی» را برایتان چه ترجمه کنند.۱۱
حادّ زندگی یعنی هر روز به اندازهی ۴۳ سال کار داشتن. یعنی اضطرار دائم. یعنی سالها نفی شده باشی و حالا ببینی که شعارِ انقلاب با نام تو آغاز میشود: #زن_زندگی_آزادی . حادّ زندگی «شتاب برای شتاب بیشتر» است.
احتمالاً هیچکدام از فمینیستهای غربی، قادر به درک چنین هیجانی نباشند.۱۲
شاید نمیدانند چون صداهایی که از صادراتیهای جمهوری شنیدهاند با صدای خیابانهای زاهدان خیلی متفاوت است. آیا اعاظم فمینیسم اصلاً میدانند که #زاهدان کجا است؟ خبر دارند که چهطور انقلاب زنان ایران، مولویهای بلوچ را هم به همکاری واداشت؟۱۳
نسل نوی زنان ایران، اگر به بعضی شعارهای مردانه تن داد؛ به قصد تشدید جراحتهای عمیقی بود که در اذهان ملایان قم و تهران ایجاد شده بود. لازم بود صدای زنان ایران از همان روز اول، آزار دهندهترین صدا باشد برای مراجع تقلید شیعه؛ که در صدای زنان کراهت میبینند.
۱۴
حالا ملاها در برابر زنان ایران سپر انداختهاند. خشونتها و تحقیرهای جنسی نسبت به زندانیان سیاسی، دیگر سلاحی نیست که حکومت بتواند با آن زنان را از کنشگری بترساند؛ اما این رفتار جمهوری اسلامی عادت او است و از مبانی مذهب شیعه. میفهمید؟۱۵
وقتی از دین اسلام حرف میزنید بافتههای شرقشناسان را از یاد ببرید. به ایران نگاه کنید.به زندانهای زنان در جمهوری اسلامی و تجاوز. و تحقیر به صِرف #زن بودن.
ژینا گیان
تو نامری
ناوت ئهبیته رهمز
(صحیفهی جنبش، سورهی یکم، آیههای اول تا سوم)
یاسین لالایی خران است 📜 اگر هر کسی را عقل خویشتن به کمال بود قربانِ پای بلورین طاووس میرفتید با سری بالا 📜 جماعت به تهدید طوفان میخندد 📜
طویلهی شناورِ نوح، بعد از تایتانیک باید غرق میشد 📜 برای همیشه 📜 جماعت به تهدید طوفان کُسخند میزند 📜 کولیها برای میخوانند و راهبان زانو میزنند 📜 در تازهترین عهد، بعد از برای میشود نقطه گذاشت 📜 و دائماً نوشت برای. برای. برای.
این نامهای است به رسولی که روی قبر مهسای ایران نوشت به خشمعلیق:
مهسا جان
تو نمیمیری
- ژینایی آخر -
نامت رمز میشود
ـــــــــــــــــــــــــ
عابری عصبی میگفت: وقتی رسولی بگوید: «میشود» آنگاه مضارع را باید گذشتهای استمراری خواند که همزمان در حال و آینده جاری است.
۱) جمهوری اسلامی آرزومند سوریهای شدن ایران است نه نگران آن. اگر اینطور فکر نمیکنید به ادامهی متن نیازی نخواهید داشت. متأسفم! اما شما #جاعش را نمیشناسید.👇
شما احتمالاً از کسانی هستید که هنوز معتقدند دعوای روحانی با قالیباف و رییسی در دوران انتخابات جدی بود نه سیاهبازی حکومت.
پس صبر کنید و ببینید.
روزهای سختی پیش رو خواهید داشت اما نمیتوانید چشم ببندید و نبینید. خواهید دید که داستانِ اصلی #جلولا بود نه کربلا.👇
تراژدی استیلای اسلام بود نه اُحُد! شما به خطا، چهارده قرن برای مُردهای گریستید که میراثش برای شما جز نکبتِ تقدیرگرایی و هذیانهای هزارهباورانه و آخرالزمانی نبود. شما ایران را وانهادید آقایان! چهارده قرن از این «ملت» عُمْر دزدیدید و در برابرِ خراج، به آنان جمکران فروختید.👇
از اعلانی به تاریخ ۲صفر ۱۳۲۴، ۷فروردین ۱۲۸۵:
«جهل تا کی؟حمق تا کی؟خریت تا کی؟بیباکی تا کی؟آخر ما مخلوق خدا و رعیت شما هستیم چرا اینقدر ظلم بر ما میکنید؟آخر شرفوثروت شماها از ماست. اگر ملت نباشد شماها پادشاه و ارباب کجا هستید؟ امیر بهادر پدرش را میشناسد کی بوده؟آخر چرا (۱)
خود را فراموش کرده؟ این خانه، این پارک، این مبل، این اسباب، این باغ، این اشجار، این اسبها، این کالسکه این تفنگها را تو از فرج مادرت آوردهای یا از برکات وجود ما مردم میباشد؟ اگر بگویی؟ از فرج مادرم آوردهام، موجب حیرت خواهد شد که عجب فرج گشادی بوده که اینهمه چنار و اشجار و(۲)
و و و از او بیرون آمده! مسلماً راضی نخواهد شد که فرج مادرش به این گشادی باشد. پس باید مقرر شود که این ثروت و تجمل از ما رعایای بدبخت و سرسخت است که به جبر و ظلم گرفتهاید. حالا به چه انصاف رواست که بر ما به این شدت ظلم نمایید و یا در مجلس دربار بگویید این مردم را باید صد صد کشت؟»
آنچه منتظری"کودتای خزنده"نامیده،نگر به تعریف کودتا،بیمعنی است. این نامگذاری برای او به معنی کنار گذاشتن فرماندهان نزدیک به او بایستی باشد.از همه بلند پایهتر هم که در فیلم بیبیسی هیچ نامی از او برده نمیشود،مهدی هاشمی بوده. پس بیشتر به پاکسازی درونی خانوادههای مافیایی میبرد.
اینکه احمد متوسلیان(اگر آدمی خودش با چشم خودش چگونگی زایش و بالشِ سپاه را ندیده باشد، با دیدن فیلم میپندارد یک پا سیاوش بوده)سر از لبنان درمیآورد و همانجا سر به نیست میشود، نشان میدهد که به باند ماجراجو و تروریست محمد منتظری و همین مهدی هاشمی، برادر داماد منتظری نزدیک بوده.
پس نه کودتای خزنده، بلکه سر به سر کردن و چه بسا پاک کردن حساب میان گروههایِ نخست شبه مافیایی و اکنون یکسره مافیایی سپاهی بوده است. آنان که به پدرخواندهٔ کلهگندهتری، آن زمان خمینی در برابر منتظریِ رو به افول، و یا پدرخواندههای نوپا اما نزدیک به خمینی وابسته بودند، پیروز شدند.
اندر چرایی ستیز با اسلام :
سازوکارِ جامعگیپذیری socialisation در هر جامعهای به یاری گفتمانی انجام میگیرد که میتوانیم آن را «دستورگفتار» بنامیم. بُعدِ نمادینِ قدرت یا زور در این دستورگفتار نمود مییابد که در جمهوریاسلامی دستورِ بندگی الله با هدف برآوردنِ بهروزی آنجهانی است.
این دستورگفتارِ ویژه میکوشد بهروزی آنجهانی را از راه دولتورزی فراهم و رهبری کند.اما این دولتورزیها از گوهر دولتمندیِ مدرن برمیخیزند،به همین دلیل در چارچوب فرمان الله نمیگنجند.اما حاکمانِ شریعتبانِ جمهوریاسلامی به زیان بُعدِ نمادینِ زور و به سود سرراستیِ تکمعنایِ دستور
چنین وانمود میکنند که به یاری فقه میتوانند این دولتورزیها را همتای سخنِ آسمانی بگردانند. در روندِ برآوردن این خواسته، دستورگفتارِجمهوریاسلامی را دوگانگیِ میان کارکردش و وانمودش از درون ناکارآمد میکند. و پیگیری آن ممکن نمیشود مگر با زورگویی و دروغگویی.
از دامغان که فرار میکردم، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، پدرِ من هم خود آمادۀ فرار میشد وقتی که به من میگفت:
- زودتر، زودتر! عجله کن، برو و دیگر هرگز به پشت سرت نگاه نکن.
چرا پدر میگفت به پشت سرم دیگرهرگز نگاه نکنم؟
.
آیا اشاره به جهل و ناسپاسیِ همشهریانی داشت که با چوب و چماق به سمت ما میآمدند؟
به عجله راه افتادم. و او که انگار فکرهای مرا میخواند ادامه داد:
- نه پسرم، چیزی از خودت جا نگذار اگر میخواهی پیدایت نکنند، فراری اگر بی نشان بماند، میمانَد.
برگشتم و "خمسه نظامی" چاپ سنگیمان را از روی طاقچۀ مامانم برداشتم و درکیفم جا دادم. حاشیه نویسیهای من بر آن، به خیالم تنها چیزی بود که از خودم جا میگذاشتم.
سالهای۳۰، سالهای زندگیِ مخفی، پنهانکاری، حبس و دربدری، سالهای کشفِ کلمه بود. چطور میتوانستم چیزی از خودم جا نگذارم!؟