باید نسبت به توییت قبلی که پاک کردم، یه توضیح و معذرت خواهی بکنم؛ حقیقتا دیشب تلفن های زندان رجایی شهر به صورت استثنا تا دیروقت وصل بود و آخر شب یکی از بچه های رجایی شهر زنگ زد و حال سامان رو ازش پرسیدم، گفت «پرینت قضایی گرفته و توی پرینتش فقط اجتماع و تبانی و اخلال در نظم
۱/۸
بوده و محاربه برداشته شده...» بعد از این تماس فوری به پدر سامان زنگ زدم و بهشون اطلاع دادم، پدر سامان هم گفت «بله، امروز سامان توی تماسش یه برگه خونده بود...» و حرف هاشون با حرف های دوستم مطابقت داشت، بعد راجع به وکیل داشتن سامان پرسیدم و گفت «یه وکیل تسخیری داره به اسم ...»
۲/۸
بعد از اینکه مطمئن شدم توی پرینت سامان محاربه نبوده، به شدت خوشحال شدم و گفتم این خوشحالی رو فوری با شما هم در میون بذارم و توییت زدم و گفتم که «توی پرینت سامان محاربه نبوده» و وقتی دیدم فردی با عنوان وکیل سامان منشن گذاشته و اسمشون با اسم وکیل تسخیری که پدر سامان گفته،
۳/۸
فرق میکنه؛ توجهی نکردم و چون دیروقت بود امکانش نبوپ از خود خانوادهی سامان بپرسم، امروز که از پدرشون راجع به ایشون پرسیدم، تایید کردن و گفتن ولی اجازهی ورود به پرونده رو بهشون ندادن..
شخصا لازم دونستم توضیح بدم این خبر از کجا اومده بود.
توی پرینت زندان سامان حکم محاربه نیست
۴/۸
، اما حقیقتا با توجه به #محسن_شکاری به شخصه هنوز به شدت نگرانم و هیچی ازشون بعید نیست.. میدونم حکم اعدام و جان آدم ها مسالهای نیست که بخواییم بابتش اشتباه کنیم و اصلا قابل بخشش نیست؛ اما حقیقتا دیشب خبری که بهم رسید و بعد از پرسیدن از خانوادشون مطمئن شدن ازش (نبودن اعدام در
۵/۸
پرینت قضایی سامان) اون خبر رو گذاشتم؛ نباید با عجله تصمیم میگرفتم و بیشتر باید مشورت میکردم، اما انقدر از این خبر خوشحال شدم که نتونستم صبر کنم(البته کماکان میگم، خبر درست بود و توی پرینت سامان محاربه نیست) و بابت این اشتباه، با اینکه میدونم اشتباه بد و بزرگی بود،
۶/۸
معذرت میخوام و سعی میکنم تا جایی که در توانم هست دیگه شتابزده عمل نکنم.
حکم محاربه توی پرینت قضایی سامان نیست و سامان توی بند عمومیه اما با این حال هیچی معلوم نیست و کار این افراد قابل پیش بینی نیست، امیدوارم این نبود اعدامش واقعی باشه و هرچی زودتر آزاد شه.
۷/۸
در ضمن دوستان من توی بازداشت آخرم حتی رمز گوشی هم ندادم و کلا رمز اکانت ها رو هم هیچوقت نمیدم، الان هم هنوز بیرونم و اکانت هم دست خودمه... اگه برام اذیت کننده نبود ویدیو میذاشتم، اما اگه کماکان شک دارید، میتونید اینستاگرام که ویدیو گذاشتم بهم پیام بدید و اونجا تایید کنم....
۸/۸
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
محسن شکاری توی کافه کار میکرد و عاشق بازی های کامپیوتری بود؛ میخواست وقتی آزاد شد سیستمشو بفروشه و یکم پول بذاره روش و یه ps5 بخره...
قرار بود بعد آزادیش یکی از بچه ها کمکش کنه که یوتیوبر بشه.
در #محسن_شکاری زندگی جریان داشت و منتظر آزادیش بود.
یه بار از بازجویی که برگشت
۱/۳
خوشحال بود و گفت «بهم گفتن اگه بسیجیه رضایت بده، محاربه رو برمیداریم بهت ده سال میدیم، بسیجیه هم قراره رضایت بده»
بعد از آزادیم هر چقدر دنبال خانوادهی محسن برای وکیل و اطلاع رسانی گشتم، هیچ راه ارتباطی پیدا نکردم، فقط یه یوتیوبر بود که از خانواده و محل کارش اطلاعات داشت که
۲/۳
هرچی ازش کمک خواستیم، هیچی بهمون نگفت!
این ها رو نوشتم که #محسن_شکاری براتون فقط در حد یه عکس و یه اسم نباشه، بدونید محسن هم مثل همهی ما زنده بود و زندگی داشت.
فکر نکنم هیچوقت اون پسر کم حرفی که توی ۲۴۱ جلوی سالن میشست رو یادم بره، فکر نکنم دیگه محسن رو فراموش کنم.
۳/۳
گزارشی از یک جنایت!
روند بازداشت عموما به این صورت بود که پس از بازداشت و اتمام بازجویی، پرونده به دادسرا میرفت و دادسرا مبلغی را به عنوان وثیقه تعیین میکرد و فرد با قرار دادن وثیقه تا زمان تشکیل دادگاه آزاد میشد؛ در این مدت آزادی افراد معمولا اقدام به گرفتن وکیل، مشورت
۱/۵
با دیگران یا حتی برنامه ریزی برای زندگی شخصی در صورت محکوم شدن به حبس میکردند. اما اخیرا این روند را تغییر دادهاند، به گونهای که دادسرا برای فرد وثیقه تعیین میکنند، اما اجازهی وثیقه گذاشتن را نمیدهد! اتفاقی که رخ میدهد این است که متهم به صورت مستقیم از بازداشت به
۲/۵
دادگاه میرود و عموما فرصت گرفتن وکیل، مشورت برای دادگاه یا هیچ کار دیگری پیدا نمیکنند و در دادگاه هایی کوتاه، به حبس هایی طولانی محکوم میشوند و از همان دادگاه به زندان میروند!
به همین دلیل الان ما تعداد زیادی بازداشتی داریم که به صورت فلهای در دادگاه های کوتاه، بدون داشتن
۳/۵
#اکبر_غفاری ، اولین بار بند عمومی ۲۴۱ دیدمش. از قشر بسیار ضعیف جامعه بود، انقدر ضعیف که حتی سواد هم نداشت. توی فلاح بازداشت شده بود و جرمش این بود که در خونشون رو باز و چند نفر از معترض ها رو پناه داده بود. شبش بازداشتش میکنن و چون ظاهر غلط اندازی داشته بهش میگن
۱/۴
«یه مامور توی فلاح کشتن و تو کشتیش» و میارنش بند ما و فقط چند ساعت پیش ما بود و بعد میره انفرادی. اینبار وقتی رفتم ۲۰۹، دوباره اکبر رو دیدم، خیلی لاغر تر شده بود و حدود یه ماه انفرادی نگهاش داشته و ممنوع التماسش کرده بودن! آسیب انفرادی کامل توی روحیات و رفتارش کامل معلوم بود
۲/۴
دیروز فهمیدم اکبر رو منتقل کردن تهران بزرگ و وقتی اوضاعش رو پرسیدم، جواب مثل آب یخی بود که روم ریخته شده بود!
برای اکبر نوشته بودن «من آدم کشتم، خوبم کردم که کشتم!» و اکبر تحت فشار انفرادی و برای اینکه سواد نداشت، امضا کرده بود و الان بهش اتهام محاربه زدن!
۳/۴
در اتاق ۱۲۲ بازداشتگاه ۲۰۹ اطلاعات همراه #آرش_صادقی بودم.
به همهی دوستاش گفته بود که «اگه منو گرفتن، فقط یه خبر بازداشت از من بزنید و دیگه راجع به من چیزی نگید تا صدای زندانیان گمنام شنیده شه و صداشون تو اخبار من گم نشه»
ولی وضع آرش حتی از گمنام ها هم بدتر بود و حتما
۱/۴
باید راجع بهش اطلاع رسانی میشد.
آرش روزانه حدود هشت تا قرص باید مصرف میکرد و از این تعداد، فقط سه تا قرص رو بهش میدادن و میگفتن بهداری قرص ها رو نداره... هرچی هم گفته بود خانواده میگیره میاره، شما فقط تحویل بگیرید، قبول نکرده بودن.
در اثر مصرف نکردن قرص ها، به
۲/۴
مشکل معده، روده، کلیه درد و درد استخوان دچار شده بود و حتی خونریزی روده هم کرده بود و توی دفعش خون وجود داشت!
با این وجود فشار های بازجویی آرش خیلی بیشتر از ما بود.
حتی با این حال هم آرش همچنان دغدغهی زندانی های گمنام رو داشت.
امروز جای خالی آرش به شدت اینجا حس میشه.
۳/۴
فاجعهی اوین طبق گفته های زندانیان بند هشت.
این رشته توییت طبق صحبت های چهار نفر از زندانیان بند هشت نوشته شده.
روز پنج شنبه بیست و یکم مهر، چهار زندانی(محمد تقوی، رضا خندان، رضا نوروزی، ماهان جلال دوست) رو از زندان اوین به رجایی شهر منتقل کردن و بعد از اون گارد به جلوی بند
۱/۱۵
هشت اومد و برا خودنمایی شروع به شعار دادن و «حیدر حیدر» گفتن کرد.
فردای آن روز، جمعه، زندانیان پس از جلسهی مجمع در هواخوری در اعتراض به جریانات اخیر و حرکت گارد، شروع به شعار دادن کردند.
پس از آن شنبه(روز فاجعه) شب زندانیان بند هشت مشغول تدارک شام و کار های روزمرهی خود
۲/۱۵
بودن که صدای درگیری از بند هفت میشوند. به پشت پنجره های مشرف به بند هفت میرن(پنجره های راهرو های بند هشت به ورودی بند هفت اشراف داره) تا ببینن چه اتفاقی در حال افتادنه و متوجه میشن بند هفت شلوغ شده و شروع به شعار دادن میکنن. کمی بعد تیراندازی شروع میشه و زندانیان بند
۳/۱۵