پیشگو نیستم، اینکه ج ا در آینده قابل اصلاح است یا خیر را نمی دانم. اما اینکه بعضی از کاربران تازه بعد از بیانیه جناب #ميرحسين_موسوی،یکشبه امروز فهمیده اند اصلاح طلبی جواب نمی دهد درحالیکه ما پیش تر سخنان حول کلیدواژه "رنج اصلاح طلبانه" را از آنها شنیده بودیم. قابل تامل است.
این حق را باوجود فرصت سوزی ها و شامورتی بازی های ج ا و رسیدن به غیرقابل اصلاح بودنش قابل توجیه می دانم. اما این جنس از تغییر موضع به جای پایبندی به اصول مشخص شائبه شخص پرستی از جنس ولایت دیگری را تقویت می کند.
هر چه بگویم در حال حاضر تف سربالاست از همان جنسی که عده ای یکشبه از مخالفت با جنگ و تحریم به ویرانی طلبی رسیدند. یعنی شرایطی که در آن همواره به دلیل چنین مواضعی با ویرانی طلبان درگیر بودند و متهم می شدند و توهین می شنیدند را با داخل تیمشان شدن عوض کردند. خودتان متخصص و آگاهید.
ج ا را نفی کردن کار سختی نیست. خیلی ها بلدند، مهم بعدش است. سخنان داریوش همایون دائم در ذهنم تکرار می شود.
موقعیت ما همیشه بسیار موقعیت متزلزلی بود. موقعیت وسط عموماً در شرایط بحرانی موقعیت متزلزل و بیاعتباری است و کشور ایران در تمام این سالها که من فعالیت سیاسی داشتم در شرایط بحرانی بوده جز چند سالی.
این موقعیت وسط، این موقعیت میانه [یعنی] هم وابستگی به یک رژیم و هم کوشش در اصلاح آن رژیم - که به هیچوجه مورد علاقهٔ آن رژیم نبود - موقعیت ما را دشوار کرد. ما را از قبول عامه بیبهره کرد و ما را از محبوب بودن در داخل رژیم هم بیبهره کرد.
با اینکه من و بسیاری از همفکران من در آن رژیم به مقامات بالا هم رسیدیم ولی به خوبی پیدا بود که ما وصلههایی هستیم و از گوشت و خون رژیم نیستیم، برای اینکه بههرحال هرکس که در آن رژیم گرایشهای اصلاحطلبانه به هر صورت داشت نوعی بیگانه و خارجی تلقی میشد.
در جامعه به طور کلی هم موضع ما چندان طرفداری نداشت. برای اینکه مردم زیاد وارد ملاحظات استراتژیکی که ما میکردیم نبودند و آنچه که نگاه میکردند فساد بود و نابسامانی بود و بیکفایتی مقامات بود و سیاستهای نادرست بود که هر روز نمونههای بیشمارش را هرکس در زندگی خودش تجربه میکرد.
... و هر شخصی، هر نیروی سیاسی که به صورتی وابستگی به آن رژیم داشت طبعاً قسمتی از بار ملامتها را بر دوش میگرفت، حتی اگر هیچ مسئولیتی در آن گرفتاریها و معایب نمیداشت.
به تدریج این موقعیت دشوار و ناخوشایند برای ما امری پذیرفته و اجتنابناپذیر شد. ما عادت کردیم و من، شخص خودم، بسیار به این موضوع آگاه بودم ـ عادت کردیم که در فضایی زندگی و فعالیت بکنیم که کارها و نیات ما دقیقاً و به درستی نه شناخته میشود و نه قدردانی میشود.
آدرس غلط ندهید.از همان روزی که در حماسه برلین، پرچم های تجزیه طلبان برافراشته شد؛ مشخص بود پروژه عادی سازی تجزیه طلبی است که پروژه عربستان سعودی هم هست. آلرژی نسبت به واژه میهن هم که بماند. همان زمان هم گفتم عمله های اوجالان در نهایت به دنبال حق کپی رایت می افتند!
حتی دیپلمات های فرانسوی و آمریکایی پیش از این قضایا با احزاب تجزیه طلب جلساتی را برای بررسی برنامه هایشان برای آینده ایران برگزار کرده بودند که توسط سعودی نشنال هم پوشش داده شد. اما برخی ترجیح دادند خود را به کوری بزنند.
حقوق دان نیستم.[اما] پیش از این ماجراها، برخی تروریست ها را هم با عناوینی همچون فعال مدنی سفیدشویی می کردند. حکم های این چنینی فضا را برای سفیدشویی همانها و کَسان دیگری را هم که مستحق تحمل این احکام در شدیدترین حد آن بدون اغماض هستند بازتر می کند.
انتخاب شدت در این رابطه البته به تشخیص قاضی است. اما بدیهی است که مجازات محاربه تنها در یک عنوان خلاصه نمی شود. در رابطه با سرعت هم چندوقت پیش این فرد سر پلیسی را بُریده بود [بماند که به دنبال ماسمال کردن همان هم بود] بعد از پنج ماه و 17روز اعدام شد!
اگر هم این سرعت و شدت بر مبنای عنوان هایی همچون بازدارندگی و زهر چشم گرفتن از دیگران برای دست از پا خطا کردن بوده، شمشیر دولبه است. در هرصورت حتی اگر به فرض این زهرچشم را مشروع بدانیم شکاری لقبی جز قربانی نمی تواند بگیرد.
ترور[حذف]مولوی عبدالواحد ریگی را می توان در راستای یکدست سازی صداها در س.بلوچستان برای فضای فراخ تر برای فعالیت گروهک ها تحلیل کرد. وی اخیرا از تهدید شدنش هم خبر داده و با تاکید بر وحدت گفته بود: در هشت سال جبهه ی جنگ، در خط مقدم بوده ام. کسی که از مرز خود دفاع نکند ناموس ندارد!
گویی یک قانون نانوشته وجود دارد که چنین افرادی که در میدان عمل بدون شعار دادن، بین مذهب و مرزداری ایران تعادلی برقرار کرده اند، باید حذف شوند. این موضوع در نقاط مرزی خصوصا حساسیت بیشتری را برمی انگیزد و غیرقابل تحمل تر است. البته شیعه و سنی هم ندارد.
در کردستان نامشان را جاش می گذارند، در خاش هم همچون قضیه ی اخیر ترور می شوند.
عاملان اگر رویه ی فعلی ج ا را قبول داشتند که دست به این اقدامات نمی زدند.[بحثی نیست] اما ناکارآمدی سیستم نباید باعث شود که فراموش کرد برخی برای کاسبی خون آگاهانه از یک سو فضا را پلی استیشنی ترسیم کردند و از سوی دیگر عمر حکومت را چندروزه دانستند تا دیگران را به مسلخ بفرستند!
پیش از این گفتم، این طیف حتی به دنبال انقلاب و براندازی هم نبودند.
ج ا یکشبه متحول نشده بود، همان ج ا بود با همان قوانین، رفتارهایش غیرقابل پیش بینی نبود. معلوم 2ضربدر 2 چهار می شود.
دکتر صادق رضازاده شفق در این رابطه می گوید: وقتیکه کتاب گوبینو را که حال ایرانی را خوب تدقیق نموده است [با دقت و ژرف اندیشانه بررسی کرده] می خوانید، می بینید که مولف در جایی می گوید ایرانی عاشق تاریخ و مغرور خاک خودش است و در جای دیگر گوید ایرانی معنی وطن پرستی را نمی داند ...
... و در مقابل نفوذ و استیلای بیگانه بی قید است. این تضاد ظاهری را می توان با تطبیق نظریات فوق ما حل نمائید که ایرانی روحا آزاده مرد و استقلال دوست است ولی در عمل چون این روح علاقه ای با احساسات حاضر او ندارد، لاجرم مستغرق رکود و عطالت و حتی مبتلای یک نوع فلج فکری است!
تصور نرود که این ابتلا استثنا نمی پذیرد. تجلیات روح ایران در هر عصر و به رغم هر سکته خودنمایی کرده است.[...] در میان صاحب دلان ایران که با روح ایرانی زیسته و با آن نیز مرده اند منصورها کم نبوده اند. مگر اینکه مقصود محرومیت و بیچارگی عمومی است.
🌀گوبینو در رابطه با ایران هم سخنان بحث برانگیزی را به رشته تحریر درآورده بود. حتی اگر بخش های از آن را قابل تعمیم به همه ی ایرانیان ندانیم [ که به شخصه قابل تعمیم نمی دانم] به عنوان ویژگی طیفی از ایرانیان قابل تامل به نظر می رسد.
ملت ایران عاشق تاریخ کشورش میباشد. در این کشور تاریخ جالبترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بی اندازه کنجکاوتر [از دیگران] است. ملتی که این قدر به تاریخ و پیشینیانش اهمیت میدهد بیشک به اصل بقا و نیروی فوق العاده خود آگاه است.
کشورشان را به شدت دوست دارند و آن را دلپذیرترین حاصلخیزترین و سالم ترین کشور روی زمین میدانند. "ایران خوب مملکتی است" این شعاری است که هر لحظه بر زبانشان جاری می شود و بی اختیار شنونده را تحت تأثیر قرار میدهد.