واکنش ها نسبت به آرمیتا عباسی رو دیدم و حقیقتا عذاب وجدان گرفتم.
در یکی از بازجویی هام، یکی از توییت های راجع به زندان و تشویق دیگران به بازگو کردن حقیقت و تجربه های زندانم رو جلوم گذاشتن و گفتن «این حرکت توصیف زندان و کم کردن ترس زندان، خوده براندازیه!»
۱/۹
زندان برای جرایم عقیدتی و سیاسی و حتی عمومی به خودی خود ظالمانه و عذاب آوره و این توییت در راستای تلطیف زندان یا انکار ظالمانه بودن حبس افراد برای عقایدشون نیست. اما این به معنی نبود زندگی در زندان نیست؛ زندانیان به وسیلهی زندگی کردن و روحیه داشتن
۲/۹
هم برای خود این ظالمانه بودن زندان را کم میکنن و هم مقابل افرادی که آنها را زندانی کردهاند، ایستادگی میکنن. واقعیت زندان اینه که یک زندانی سیاسی/عقیدتی، روحیه داره، به خودش میرسه و مو هاش رو کوتاه یا رنگ میکنه
۳/۹
آواز میخونه و حتی در مقابل دوربین های نظارتی میخنده و میرقصه! اما در این بین افرادی وجود دارن که برای مطرح کردن خودشون روایت های دروغین از زندان منتشر کرده و میکنن؛ این روایت ها در مرحلهی اول باعث ایجاد ترس در بین مردم میشه و پس از رسوا شدنشون
۴/۹
باعث بیاعتمادی مردم نسبت به روایت های دیگه و شک به اوضاع زندانیانی که واقعا در آن شرایط قرار دارن میشه. جدا از آن این جو ترس و وحشتی که ایجاد میکنن باعث میشه مبارزهی بعد از زندان، یک امر دور از ذهن به نظر بیاد!
۵/۹
در صورتی که ما افراد زیادی را میبینیم که حتی داخل خود زندان هم مبارزهی خود را متوقف نمیکنن.
اما اتفاقی که برای #آرمیتا_عباسی افتاد! افرادی که هیچ درکی از زندان ندارن یا قصد تخریب دارن، شروع به ایراد گرفتن از بلند شدن ناخن یا رنگی بودن موی سر آرمیتا کردند،
۶/۹
عدهای دیگه شروع به تهمت زدن به آرمیتا برای روحیه داشتن و خندیدنش و... کردند
این موارد هم باعث زیر سوال رفتن فردی که آزاد شدن میشه و هم اون فرد رو در دوراهی «یا افسرده و منفعل شو یا اگه منفعل نمیشی پس نفوذی هستی» قرار میده
اینکه بعضی از افراد تصور غلط از زندان پیدا کردن و
۷/۹
سرود خواندن، کوتاه کردن مو، روحیه داشتن و ادامه دادن مبارزه بعد از زندان رو نمیتونن تصور کنن، بخش بزرگیش تقصیر من و امثال منه که با وجود اینکه زندان رو دیدیم، در مقابل دروغ ها و روایتی خلاف واقعیت بیان کردند ساکت موندیم...
۸/۹
در آخر اضافه کنم امید و مبارزه برای مبارزان، فعال های سیاسی و افراد دغدغهمند از بین رفتنی نیست و با حبس، بازداشت و شکنجه نمیشود باعث از بین رفتن این مبارزه و خواست آزادی شد. #مهسا_امینی
۹/۹
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
نامهای که از زندان تهران بزرگ بهم رسیده رو تایپ کردم. برای اینستا و دوستانی که شاید وقت خوندن متن نداشته باشن هم فیلم گرفتم و نامه رو خوندم.
هر دو فرم رو اینجا میذارم....
امروز تولد #پویا_مظلومی، نویسندهی این نامهاس؛ برای پویا مهمه بود که نامش پخش شه و تاثیر گذار باشه.
امروز خانوادهی یکی از زندانی ها برای پیگیری اوضاع فرزندش به شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب میره و قاضی صلواتی رو زنده و سالم اونجا با چشم های خودش میبینه!
خبر مربوط به قاضی صلواتی به طور کامل دروغ و فیک بود؛ دیروز میخواستم راجع به دروغ بودن این خبر و آثارش بنویسم اما
۱/۱۲
به دو دلیل ننوشتم
۱- گفتم نزدیک ۱۸ دی هستیم و بیشتر از این اجازه ندم این خبر باعث انحراف بشه
۲-دیروز دادگاه های صلواتی لغو شده بود و هنوز برام قطعی نشده بود دروغ بودن این خبر!
من شخصا وارد این مسائل که «این اکانت سایبریه» یا «فلانی نفوذیه» نمیشم و کاری ندارم،
۲/۱۲
حتی وقتی به خودمم میگن سایبری یا نفوذی دفاعی نمیکنم و میگم شاید من بد برخورد کردم، اما راجع به این خبر...
حدود دو، سه روز قبل از اعدام #محمدمهدی_کرمی
و #محمد_حسینی میزان یک ویدیو از دادگاه این افراد میذاره و حتی یک ویدیو از خانوادهی عجمیان پخش میشه که گفته بودن
۳/۱۲
امروز با چند نفر از دوستان آیلار حقی صحبت کردم؛ آیلار یکی مثل ما بود، یکی از ما مردم. هر کدوم از ما میتونستیم و میتونیم جای آیلار باشیم.
توی این رشته توییت یکم از اخلاقیات و خاطراتی از آیلار رو که امروز شنیدم، مینویسم تا #آیلار_حقی برامون فقط یک عکس، فیلم یا اسم نباشه
۱/۸
اولین چیزی که همهی دوستای آیلار به اون اشاره کردن، شادی و نشاط زیادش بود، به طوری که «همیشه پایه ترین عضو رقص و شادی بود» و به قدری زندگی در آیلار جریان داشت و با انرژی بود که حتی انتراک های کلاس ها هم میرقصید.... اما در کنار این شاد بودن آیلار انقدر انسانیت داشت که برای
۲/۸
#مهسا_امینی، #نیکا_شاکرمی یا تک تک کشته شده ها گریه میکرد و این مدت واقعا ناراحت بود.
مورد بعدی که همهی دوستای آیلار به اون اشاره کردن، رک بودن و زیر بار حرف زور نرفتن و ایستادگی آیلار بود، به طوری که سال پیش دانشگاهی وقتی یک بار یکی از معلم هاشون که عموما دانش آموز ها
۳/۸
میخوام یک تجربهی شخصی تعریف کنم؛ به نظرم خوندن این تجربه میتونه برای افرادی که فعالیت دارند ولی تجربهی بازداشت نداشتند یا خانواده های بازداشت شده های اخیر که اولین مواجههشون با بازداشت بوده، کمک کننده باشه.
لطفا اگر آشنایی در این شرایط دارید، این رشته توییت رو براش بفرستید.
اولین تجربهی بازداشت من به دی ماه ۹۶، در خیابان وصال وقتی ۱۸ سالم بود برمیگرده؛ من در یک خانوادهی کاملا دور از سیاست زندگی میکنم و خانوادم هیچ تجربه یا مواجههای نسبت به بازداشت و برخورد با نهاد های امنیتی نداشتند و طبیعتا نمیدونستن چه کار هایی باید بکنند یا چه کار هایی
۱/۱۱
رو نباید انجام بدن. طبیعتا بعد از بازداشت من، خانوادم به شدت ترسیدن و نگران شدند، بعضی از آشنایان(که اطراف همهی ما هستند و ادعای همه چیز دان بودن میکنند) وارد کار میشن و جمله هایی مثل «دوست فلانی هم این مدلی شد و باید ساکت باشید تا لج نکنن» یا «ما هم فلان فامیل دور رو با
۲/۱۱
محسن شکاری توی کافه کار میکرد و عاشق بازی های کامپیوتری بود؛ میخواست وقتی آزاد شد سیستمشو بفروشه و یکم پول بذاره روش و یه ps5 بخره...
قرار بود بعد آزادیش یکی از بچه ها کمکش کنه که یوتیوبر بشه.
در #محسن_شکاری زندگی جریان داشت و منتظر آزادیش بود.
یه بار از بازجویی که برگشت
۱/۳
خوشحال بود و گفت «بهم گفتن اگه بسیجیه رضایت بده، محاربه رو برمیداریم بهت ده سال میدیم، بسیجیه هم قراره رضایت بده»
بعد از آزادیم هر چقدر دنبال خانوادهی محسن برای وکیل و اطلاع رسانی گشتم، هیچ راه ارتباطی پیدا نکردم، فقط یه یوتیوبر بود که از خانواده و محل کارش اطلاعات داشت که
۲/۳
هرچی ازش کمک خواستیم، هیچی بهمون نگفت!
این ها رو نوشتم که #محسن_شکاری براتون فقط در حد یه عکس و یه اسم نباشه، بدونید محسن هم مثل همهی ما زنده بود و زندگی داشت.
فکر نکنم هیچوقت اون پسر کم حرفی که توی ۲۴۱ جلوی سالن میشست رو یادم بره، فکر نکنم دیگه محسن رو فراموش کنم.
۳/۳
باید نسبت به توییت قبلی که پاک کردم، یه توضیح و معذرت خواهی بکنم؛ حقیقتا دیشب تلفن های زندان رجایی شهر به صورت استثنا تا دیروقت وصل بود و آخر شب یکی از بچه های رجایی شهر زنگ زد و حال سامان رو ازش پرسیدم، گفت «پرینت قضایی گرفته و توی پرینتش فقط اجتماع و تبانی و اخلال در نظم
۱/۸
بوده و محاربه برداشته شده...» بعد از این تماس فوری به پدر سامان زنگ زدم و بهشون اطلاع دادم، پدر سامان هم گفت «بله، امروز سامان توی تماسش یه برگه خونده بود...» و حرف هاشون با حرف های دوستم مطابقت داشت، بعد راجع به وکیل داشتن سامان پرسیدم و گفت «یه وکیل تسخیری داره به اسم ...»
۲/۸