امروز #محمد_بروغنی داخل زندان ۱۹ ساله شد.
محمد میتوانست امروز را کنار دوستان و خانواده جشن بگیرد اما جا مخالفانش را سرکوب و زندانی میکند!
برای تولد محمد، یادداشتی از یکی از زندانیانی که در ۲۰۹ اوین با او بوده را میگذارم تا بیشتر با محمد آشنا شوید و از شکنجه هایش بخوانید...
#محمد_بروغنی یا #ممد_آلفا را اوّلین بار در بندِ امنیّتی ۲۰۹ در اوین دیدم. شبی بعد از شام بود که به سلّولِ ما آورده شد؛ بیش از دو هفته را در انفرادی گذارنده بود و وقتی چشمبندَش را از صورت برداشت، آن چشمانِ دُرُشت و آن نگاهِ خیرهیِ سراسر تعجّبش؛ نخستین چیزی بود/۱
که جلبِ توجّه میکرد. کم حرف بود و غالباً ساکت، گویی بیشتر دوست داشت بشنود. از سنِ #ده_سالگی کمک خرجِ خانوادهاَش بود، آن چنان که خودش تعریف میکرد در این چند سالِ اخیر، به واسطهیِ از کار اُفتادگی و بیماریِ پدرش عملاً یگانه نان آورِ خانه نیز محسوب میشد. خواهری کوچکتر/۲
از خود داشت که برایش خیلی خیلی عزیز بود، #ممد_آلفا بدجوری نگرانِ این خواهرِ کوچکترِ خود بود. #ممد_آلفا را در مامازندِ ورامین در خانه دستگیر کرده بودند و آن قدر کتک زده بودند که هیچ باوَرَش نمیشد که در دستِ کم در بندِ ۲۰۹ #اوین؛ کتک زدنی در کار نیست. در طولِ بازداشت/۳
در ورامین؛ آن قدر کتک خورده بود که آثارِ آن هنوز در دست و پایش کاملاً هویدا بود. حتّی دو سه بار برایش #اعدام_نمایشی نیز ترتیب داده بودند. میگفت آنجا، شوکرِ برقی و کتک روالی کاملاً عادّی داشت و تقریباً بین هر دو وعدهیِ غذایی یکی دوبار هم چنین عنایاتِ خاصّهای در جریان بود./۴
اتّهامی که به #محمد_بروغنی یا آن طور که خودش دوست داشت صدایَش کنند؛ #ممد_آلفا چسبانده بودند «محاربه» بود و چنان که اُفتد و دانی قاضیِ پروندهاَش جنابِ #قاضی_صلواتی. جالب اینکه در جلسهیِ اوّل دادگاهِ #محمد_بروغنی؛ وکیلِ پفیوزِ تسخیریاَش از این پسر بچّه که/۵
حتّی نمیدانست «محاربه» دقیقاً چه چیز هست؛ خواسته بود تا در برابرِ #قاضی_صلواتی یک سره کُرنش کرده و شعارِ «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سَر دهد و #ممد_آلفا هم که از دنیا بیخبر، با اشتیاق پذیرفته بود و وکیل به وِی قول داده بود که همین شعارها باعث خواهد شد/۶
که حُکمَش شکسته شود. بازیِ روانیِ کثیفی را با این پسر بچّه راه انداخته بودند و سرِ آن داشتند که اتّهامِ آتش زدنِ فرمانداری را نیز به گردناَش بیندازند و در طیِ این بازیِ کثیف البتّه که انداختند. #ممد_آلفا اشتیاقی سیری ناپذیر برایِ تجربه کردن داشت؛ شاید بشود نامش را/۷
نوعی کنجکاویِ سنینِ نوجوانی گذاشت. بسیار لاغر و تکیده شده بود و فشارهایِ روحیِ فاجعهباری را متحمّل شده بود. همهیِ ما بچّههایِ آن سلّولِ کذایی، عمیقاً سعی داشتیم تا روحیهاَش را به گونهای مضاعف تقویت کنیم و قانعاَش کنیم که گرچه ممکن است همین طوری کیلویی اتّهام بزنند/۸
امّا این طور هم نیست که همین طوری کیلویی حُکم بدهند.
#ممد_آلفا خیلی بی شیلهپیله و بامعرفت بود. میگفت از دارِ دنیا هیچ چیزی به ما نرسید مگر مقدارِ مُعتنابهی مو. راست میگفت واقعاً مویِ بسیار پُرپُشتی داشت. دوست داشت موتورسیکلت داشته باشد امّا میگفت/۹
شنیدم قیمتش به پنجاه میلیون رسیده. دوازده میلیون که بود نتونستم بخرم الآن که دیگه بماند. هیچ اهلِ غُر زدن نبود، امّا میشد از نگاهِ حقیقتاً پُرمهرش فهمید که هر چه دویده، کمتر رسیده بود. #محمد_بروغنی از #حاشیه به #حاشیهی_حاشیه رانده شده بود و هر چه بیشتر کوشیده/۱۰
کمتر یافته بود. موجهایِ پیاپیِ تورّمیِ افسار گسیخته، پیوسته او و خانوادهاَش را فقیر و فقیرتر و داراییشان را محدود و محدودتر کرده بود.
حول و حوشِ یک هفته را با #محمد_بروغنی در آن سلّولِ کذایی سپری کردم و بعد هم به جایِ دیگری در همان بندِ کوفتیِ ۲۰۹ منتقل شدم/۱۱
که شرحِ آن بماند برایِ وقتی دیگر، امّا تصویرِ آن نوجوانِ صمیمی که مصرّانه به حرفهایِ ما گوش میسپرد لحظهای از ذهنم پاک نمیشود.
میدانم که این شبها را در #رجایی_شهر به سر میبَرَد و خوبِ خوب هم میدانم که از آن چه بر وِی رفته چه میکِشَد..../۱۲
#محمد_بروغنی نوجوانی است با هزار آرزو و امید، و با اشتیاقی سرشار. صدایِ او باشیم./۱۳
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
واکنش ها نسبت به آرمیتا عباسی رو دیدم و حقیقتا عذاب وجدان گرفتم.
در یکی از بازجویی هام، یکی از توییت های راجع به زندان و تشویق دیگران به بازگو کردن حقیقت و تجربه های زندانم رو جلوم گذاشتن و گفتن «این حرکت توصیف زندان و کم کردن ترس زندان، خوده براندازیه!»
۱/۹
زندان برای جرایم عقیدتی و سیاسی و حتی عمومی به خودی خود ظالمانه و عذاب آوره و این توییت در راستای تلطیف زندان یا انکار ظالمانه بودن حبس افراد برای عقایدشون نیست. اما این به معنی نبود زندگی در زندان نیست؛ زندانیان به وسیلهی زندگی کردن و روحیه داشتن
۲/۹
هم برای خود این ظالمانه بودن زندان را کم میکنن و هم مقابل افرادی که آنها را زندانی کردهاند، ایستادگی میکنن. واقعیت زندان اینه که یک زندانی سیاسی/عقیدتی، روحیه داره، به خودش میرسه و مو هاش رو کوتاه یا رنگ میکنه
۳/۹
نامهای که از زندان تهران بزرگ بهم رسیده رو تایپ کردم. برای اینستا و دوستانی که شاید وقت خوندن متن نداشته باشن هم فیلم گرفتم و نامه رو خوندم.
هر دو فرم رو اینجا میذارم....
امروز تولد #پویا_مظلومی، نویسندهی این نامهاس؛ برای پویا مهمه بود که نامش پخش شه و تاثیر گذار باشه.
امروز خانوادهی یکی از زندانی ها برای پیگیری اوضاع فرزندش به شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب میره و قاضی صلواتی رو زنده و سالم اونجا با چشم های خودش میبینه!
خبر مربوط به قاضی صلواتی به طور کامل دروغ و فیک بود؛ دیروز میخواستم راجع به دروغ بودن این خبر و آثارش بنویسم اما
۱/۱۲
به دو دلیل ننوشتم
۱- گفتم نزدیک ۱۸ دی هستیم و بیشتر از این اجازه ندم این خبر باعث انحراف بشه
۲-دیروز دادگاه های صلواتی لغو شده بود و هنوز برام قطعی نشده بود دروغ بودن این خبر!
من شخصا وارد این مسائل که «این اکانت سایبریه» یا «فلانی نفوذیه» نمیشم و کاری ندارم،
۲/۱۲
حتی وقتی به خودمم میگن سایبری یا نفوذی دفاعی نمیکنم و میگم شاید من بد برخورد کردم، اما راجع به این خبر...
حدود دو، سه روز قبل از اعدام #محمدمهدی_کرمی
و #محمد_حسینی میزان یک ویدیو از دادگاه این افراد میذاره و حتی یک ویدیو از خانوادهی عجمیان پخش میشه که گفته بودن
۳/۱۲
امروز با چند نفر از دوستان آیلار حقی صحبت کردم؛ آیلار یکی مثل ما بود، یکی از ما مردم. هر کدوم از ما میتونستیم و میتونیم جای آیلار باشیم.
توی این رشته توییت یکم از اخلاقیات و خاطراتی از آیلار رو که امروز شنیدم، مینویسم تا #آیلار_حقی برامون فقط یک عکس، فیلم یا اسم نباشه
۱/۸
اولین چیزی که همهی دوستای آیلار به اون اشاره کردن، شادی و نشاط زیادش بود، به طوری که «همیشه پایه ترین عضو رقص و شادی بود» و به قدری زندگی در آیلار جریان داشت و با انرژی بود که حتی انتراک های کلاس ها هم میرقصید.... اما در کنار این شاد بودن آیلار انقدر انسانیت داشت که برای
۲/۸
#مهسا_امینی، #نیکا_شاکرمی یا تک تک کشته شده ها گریه میکرد و این مدت واقعا ناراحت بود.
مورد بعدی که همهی دوستای آیلار به اون اشاره کردن، رک بودن و زیر بار حرف زور نرفتن و ایستادگی آیلار بود، به طوری که سال پیش دانشگاهی وقتی یک بار یکی از معلم هاشون که عموما دانش آموز ها
۳/۸
میخوام یک تجربهی شخصی تعریف کنم؛ به نظرم خوندن این تجربه میتونه برای افرادی که فعالیت دارند ولی تجربهی بازداشت نداشتند یا خانواده های بازداشت شده های اخیر که اولین مواجههشون با بازداشت بوده، کمک کننده باشه.
لطفا اگر آشنایی در این شرایط دارید، این رشته توییت رو براش بفرستید.
اولین تجربهی بازداشت من به دی ماه ۹۶، در خیابان وصال وقتی ۱۸ سالم بود برمیگرده؛ من در یک خانوادهی کاملا دور از سیاست زندگی میکنم و خانوادم هیچ تجربه یا مواجههای نسبت به بازداشت و برخورد با نهاد های امنیتی نداشتند و طبیعتا نمیدونستن چه کار هایی باید بکنند یا چه کار هایی
۱/۱۱
رو نباید انجام بدن. طبیعتا بعد از بازداشت من، خانوادم به شدت ترسیدن و نگران شدند، بعضی از آشنایان(که اطراف همهی ما هستند و ادعای همه چیز دان بودن میکنند) وارد کار میشن و جمله هایی مثل «دوست فلانی هم این مدلی شد و باید ساکت باشید تا لج نکنن» یا «ما هم فلان فامیل دور رو با
۲/۱۱
محسن شکاری توی کافه کار میکرد و عاشق بازی های کامپیوتری بود؛ میخواست وقتی آزاد شد سیستمشو بفروشه و یکم پول بذاره روش و یه ps5 بخره...
قرار بود بعد آزادیش یکی از بچه ها کمکش کنه که یوتیوبر بشه.
در #محسن_شکاری زندگی جریان داشت و منتظر آزادیش بود.
یه بار از بازجویی که برگشت
۱/۳
خوشحال بود و گفت «بهم گفتن اگه بسیجیه رضایت بده، محاربه رو برمیداریم بهت ده سال میدیم، بسیجیه هم قراره رضایت بده»
بعد از آزادیم هر چقدر دنبال خانوادهی محسن برای وکیل و اطلاع رسانی گشتم، هیچ راه ارتباطی پیدا نکردم، فقط یه یوتیوبر بود که از خانواده و محل کارش اطلاعات داشت که
۲/۳
هرچی ازش کمک خواستیم، هیچی بهمون نگفت!
این ها رو نوشتم که #محسن_شکاری براتون فقط در حد یه عکس و یه اسم نباشه، بدونید محسن هم مثل همهی ما زنده بود و زندگی داشت.
فکر نکنم هیچوقت اون پسر کم حرفی که توی ۲۴۱ جلوی سالن میشست رو یادم بره، فکر نکنم دیگه محسن رو فراموش کنم.
۳/۳