#رشتو
۱
من یه زخم روی سمتِ چپِ صورتم دارم، یه جای بخیه بینِ بینی و لب که یادگاریِ ۱۳ سال پیشه.
من ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ مشغول عکاسی از راهپیمایی سکوت تهران بودم، سر خیابون خوش، نزدیک دانشگاه سوره،
از پشت سر صدای موتور شنیدم، کنار ایستادم، بلند عربده میکشید، افتاد دنبالم، من تند دویدم-
۲
توی کوچه بالاخره به من رسید، منرو با باتوم برقی زد، افتادم و صورتم محکم خورد به جدول، فقط مزهی خون رو توی دهنم حس کردم و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم، گویا دوتا از بچهها اومدن دنبالم، با اون لباس شخصی درگیر شدن و فرار کردیم، منو به سختی رسوندن بیمارستان، دو روز کاملا بیهوش بودم-
۳
دکترا میگفتن هم شانس آوردم که دستگیر نشدم، هم زنده موندنم با اون ضربهی شدید به سر و صورتم مثل معجزه بود،
من از اون روز، چندتا یادگاری دارم: دوتا دندونِ شکسته، جای بخیه و البته تکون خوردنِ مایعِ میانی گوشم که منو به بیماریِ Motion Sickness (بیماری حرکتی) هم مبتلا کرده-
۴
حالا من سالهاست با عذابِ سردرد، سرگیجه، کمخوابی، حالتتهوع بعد از هر سفر و حتی هر تکون و ضربه به سرم دست و پنجه نرم میکنم،
حالا سالها گذشته و از اون بارانِ ۱۸ ساله، دختری با یه عالمه موی سفید و یه یادگاری روی صورت و تن و روحش اینجای راهِ زندگیش ایستاده با قلبی مطمئن-
۵
میخوام بگم شاید سالها بگذره، شاید یه وقتایی فکر کنیم دیگه همهچیز فراموش شده اما نباید خسته شد، نباید پشیمون شد، نباید ترسید،
فقط کافیه از زخمهامون مراقب کنیم، اونا یه روز ی نشانهی افتخارِ ما میشن،
به قولی: انقلاب تمام نمیشود، اما زمان میبَرَد.
پایانِ پیام #زن_زندگی_آزادی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh