۱۱/۱) وحشت مصور را در نقاشی را ببینید.
این اثر "مرگ مارا (دو)" است. اثر #ادوارد_مونک
حالا که آن را دیدهاید، احتمالاً هرگز فراموش نخواهید کرد.
چرا این قدر هولناک است؟👇
۱۱/۲) این نقاشی #مونک مشهورترین کار او نیست. جیغ را بعید است که ندیده باشید.
عکس خود نقاش در چپ و نقاشی مشهورش را در راست دوباره ببینید:👇
۱۱/۳) حالا دوباره به توئیت اول برگردید و مرد روی تخت خواب را ببینید. آشنا نیست؟ 😁
۱۱/۴) عنوان نقاشی را یادمان نرفته؟ "مرگ مارا"
در واقع قرار بوده که مونک، قتل #ژان_پل_مارا، از سران انقلاب فرانسه، را به دست 'شارلوت کوردی' به تصویر بکشد، مثل نقاشیای که #ژاک_لویی_داوید کشیده بود. اما خودش به جای مارا تصویر شده است. 👇
۱۱/۵) زن کنار جسد هم تفاوت فاحشی با شارلوت کوردی که در نقاشیهای دیگر تصویر شده است دارد، دارد. عریان و ایستاده به طوری که انگار برای دوربین عکاس ژست گرفته باشد.
با نقاشی پل بودری (۱۸۶۰) از این ماجرا مقایسه کنید:
۱۱/۶) مونک با زنی به نام تولا لارسن در ارتباط بود. ظاهراً این دو زمانی به شدت دعوا میکنند و به نظر نمیرسد که این دعوا با هیچ استانداردی متمدنانه و روشنفکرانه بوده باشد. در حین درگیری(!) هفتتیر در دست مونک منفجر میشود!
این نقاشی مونک از تولا لارسن است قبل از این ماجراها:
۱۱/۷) این اتفاق، که باعث شد که این تصور پیش بیاید که لارسن مقصر است، الهام بخش دو نقاشی بود: مرگ مارا و مرگ مارات دوم.
دومی را که اول توییت کردم. این هم اولی:
۱۱/۸) موضوع در هر دو نقاشی مرگ مارا، خود مونک و فروپاشی رابطهاش با تولا لارسن است.
مونک که گویی چون مارا به قتل رسیده و تولا که عریان و محکم ایستاده کنار جنازه.
۱۱/۹) اما چرا نقاشی دوم گویی هولناکتر است؟
زاویه دید که گویی تماشاگر هم پایین آمده، نشسته انگار، هم سطح جنازه و تولا ابهتی بیشتر پیدا کرده.
۱۱/۱۰) اما موضوع مهمتر، آزمون مونک از تکنیکهای #اکسپرسیونیسم است به روشی عجیب! تاشها و ضربات افقی و عمودی بارزی که تجسمی از پرخاشگری و حالت روانی او بود که در نهایت به شکست او در سال ۱۹۰۷ به فروپاشی کامل روانی او منجر شد.
۱۱/۱۱) هنرمندان زیادی خودشان را در بین تاریخهای مهم جهان جا دادهاند، از نقاشها تا فیلمسازان. در مورد چند تابی از آنها پیشتر نوشته بودم. این در مورد #رامبرانت بود. باقیاش رو پیدا نکردم 😁:
1/15) این پلان را در فیلم فارست گامپ به خاطر دارید؟
صحنهای که جنی به خانهی قدیمیاش سنگ پرتاب کرده و زمین افتاده است.
نکتهی زیبایی در این پلان پنهان شده است.
2/15) این پلان قسمتی از این سکانس به یاد ماندنی است و دیالوگ آخری که میگوید:
"Sometimes, I guess there just aren't enough rocks."
گمونم بعضی وقتها سنگ به اندازهی کافی نیست.
3/15) سقوط جنی بر زمین روبروی خانهی متروک و این نقاشی
این مغالطهای که خیلی وقتها در بحثهای سیاسی گرفتار آن میشوید و شخص مغالطهگر گویی موفق میشود بحث را برنده شود. با این که شما شهوداَ میدانید که مغالطهای رخ داده، ولی انگار راه فراری از آن ندارید.
صورت مساله چیست؟
2/18) این مغالطه با نام آن آقایی در تاریخ ثبت شده که عکسش را در اول رشته گذاشتم. نمیدانم باید خوشحال باشی که مشهور شدی، یا ناراحت که با یک مغالطهی جدی در تاریخ بحثهای سیاسی ماندی!
به هر حال رفیقمان مشهور شده است: رابرت مکنامارا وزیر دفاع ایالات متحده در سالهای 1961 تا 1968
3/18) این سالها را که حتماَ میدانید. زمانی است که ایالات متحده در باتلاق جنگ ویتنام فرو رفته بود و بحث بر سر ماندن در ویتنام یا خالی کردن پشت سایگون بالا بود.
1/9) مثل مشهور حضرت مولانا در مورد فیل در اتاق تاریک را حتماَ شنیده یا خواندهاید.
یک تمثیل خفن شبیه به آن در دنیای غرب وجود دارد، با همان ایدهی اتاق تاریک.
این شکلی است که:
2/9) در تمثل غربی، به جای رابطهی اپیستمولوژیک یک اتاق تاریک و فیل، رابطهای بین اتاق تاریک و یک گربهی سیاه طرح میشود.
3/9) صورت این تمثیل (آنالوژی را دارم این جا به تمثیل ترجمه میکنم) این طوری است:
فلسفه: مثل این است که دریک اتاق تاریک دنبال یک گربهی سیاه بگردید.
1/6) یک سکانس در فیلم #کازابلانکا هست که جزء به یادماندنیترین صحنههای تاریخ سینما شده.
در کافهی ریک، آلمانها که فرانسه و مستعمرات آن را اشغال کردهاند، با پیانیستشان آواز
Die Wacht am Rhein (دیدبان راین)
را میخوانند.
2/6) این سرود "دیدبان راین" چیزی در مایههای "سلام فرمانده" ماست، البته میراث هنری آلمان را باید مد نظر داشت و طبعن نسبت دیدبان راین به سلام فرمانده مثل نسبت واگنر است به آهنگران.
3/6) در این صحنه، ویکتور لازلو در دفتر ریک صدای خواندن نازیها را میشوند. به سراغ بند کافه میرود و از آنها میخواهد که موزیکِ
La Marseillaise (اهالی مارسی)
را بنوازند.
۱/۱۱) در ۱۸ دسامبر ۱۹۸۹ نیکولای چائوشسکو، دیکتاتور کمونیست رومانیایی، به دعوت رسمی جمهوری اسلامی به تهران آمده بود تا اتفاقی عجیب در تاریخ معاصر رقم بخورد.
۲/۱۱) جمهوری اسلامی تلاش میکرد تا هر طوری شده به عنوان یک حاکمیت عرفی مثل هر کشوری در دنیا، با کشورهای دیگر در ارتباط باشد و در این میان دیکتاتور منفور رومانی گزینهی مناسبی به نظر میآمد
۳/۱۱) اما آغوش تهران، خیلی برای چائوشسکو خوشیمن نبود. چند روز بعد زمانی که دیکتاتور به کاخ ریاست جمهوری خود در بخارست برگشته بود، با انقلاب آنی مردم خود مواجه شد.
1/7) "هر چه طولانیتر و بیشتر به یک داستان خندهدار نگاه کنیم، غمانگیزتر میشود."
این روایت #گوگول از کمدی یا تراژدی بودن یک داستان است.
2/7) در مورد عظمت گوگول در ادبیات روسیه، نظر مشهوری وجود دارد که احتمالاً همه بارها شنیدهایم این که "همهی ما از زیر شنل گوگول بیرون آمدهایم."
گوگول و شنل او آن قدر بر ادبیات مدرن روسیه و متعاقب آن کشورهای دیگر تاثیر گذاشت که این بیرون آمدن از زیر شنل او، امری بدیهی شد.
3/7) این را هم در پرانتز عرض کنم که بر خلاف آن چ که در منابع فارسی میبینید، این جمله از ایوان تورگینف نیست. نه این که نظر تورگینف این نبوده باشد، بلکه این جمله به کسان دیگری هم نسبت داده شده و داستایفسکی هم از این نسبت در امان نمانده.