تاریخچه و پیشینه #چهارشنبهسوری در ایران باستان.
ـ #رشتوی_جدید
(حتما ریتوییت کنید تا این سنت ایرانی را همه بشناسند)
آتش یکی از چهار عنصر مقدس در ایران باستان بود. این چهار عنصر عبارت بودند از: #آتش، #آب، #خاک، #هوا.
پیش از آغاز بحث در مورد جشن چهارشنبهسوری، باید ببینیم آتش که عنصر اصلی جشن چهارشنبهسوری هست، چرا تا این اندازه در ایران باستان اهمیت داشت؟
👇
در هزارههای دور، زمانی که نه بخاری وجود داشت، نه شوفاژ و نه آبگرمکن، و حتی خبری از قرص سرماخوردگی و پنیسیلین هم نبود، بسیاری از مردم با اولین سوز زمستانی، بیمار میشدند و
عبور از زمستان برای ایرانیان -بهخصوص برای ساکنین مناطق کوهستانی- بسیار سخت و دشوار بود. چه بسیار مردمی که در زمستان بر اثر سرما دچار بیماری میشدند و جان خودشان را از دست میدادند.
در این میان، گرمای زندگیبخش آتش، مهمترین نگهدار مردم در هنگام عبور از سرمای زمستان بود. این اهمیت آتش، باعث میشد تا جشنهای بسیاری در بزرگداشت آتش برگزار بشود که یکی از مهمترین
این جشنها، #جشن_سوری بود که بعدها به #چهارشنبه_سوری معروف شد. درواقع پیش از آغاز نوروز، چندین جشن برگزار میشد که جشن سوری، اولین جشن از سلسله #جشنهای_پیشانوروزی بود.
بنابه گفته شادروان دکتر #ابراهيم_پورداوود، جشن سوری شش روز پیش از نوروز برگزار میشد. در کتاب تاریخ بخارا نوشته نرشخی مورخ قرن چهارم هجری (هزار سال پیش)، درمورد آداب جشن سوری آمده است که:
«ایرانیان باستان پس از تاریکشدن هوا، آتش بزرگی برپا میکردند و پیرامون آن به پایکوبی و شادی میپرداختند».
همچنین بنابر اطلاعات و دادههای موجود در دیگر کتابهای تاریخی، مردمان در پشتبام منازل یا در جلوی خانهها، آتشهای کوچکی روشن میکردند و به یاد عبور #سیاوش از درون آتش، از روی آن میپریدند.
درواقع سیاوش یکی از مهمترین اساطیر ایران باستان بود که داستان آن در #شاهنامه نیز آمده است. بر پایه این کهنداستان ایرانی، سیاوش مورد تهمت زنا و خیانت به پدرش قرار گرفت. او برای اثبات بیگناهی خود، سوار بر اسب خود که شبرنگ نام داشت، به دل یک آتش بزرگ زد و زمانی
که همه گمان کردند در آتش سوخته است، او صحیح و سلامت از سوی دیگر آتش بیرون آمد. زیرا آتش، سوزانندهٔ پلیدیهاست و به پاکیها آسیبی نمیرساند.
جدا از پریدن از روی آتش که مهمترین سنت جشن سوری بود، برخی رسوم دیگر در این شب برگزار میشد که در ادامه توضیح خواهم داد:
١ـ #کوزه_شکستن: شکستن کوزههای سفالین، به طرق مختلف در میان اقوام گوناگون انجام میشد. در برخی مناطق کوزهها را از روی پشتبام به پایین میانداختند. یا داخل کوزهها نقل میریختند و بعد کوزه را میشکستند. در کل فلسفه این کار این بود که با شکستن کوزه، بدبختی و بدشگونی شکسته شود.
٢ـ #قاشق_زنی: قاشقزنی یکی دیگر از رسوم این شب بود. دخترها و پسرهای جوان یک پارچه سفید به روی سر میکشیدند و به درب منزل همسایهها میرفتند و با قاشق به یه کاسه سفالی میزدند. این کار را آنقدر ادامه میدادند تا کسی از داخل خانه بیرون آمده و داخل کاسه،
شیرینی یا شکلات یا نقل یا آجیل یا پول بریزد. فلسفه این کار چنین بود که نیاکان ما باور داشتند پنج روز آخر سال، اهورامزدا درهای بهشت را باز میکند و فروهر (روح) مردگان به زمین بازمیگردند و کشیدنِ پارچه سپید روی سر، نمایشی نمادین از بازگشت فروهرِ نیکمردمان به زمین بود.
و ارمغانی که به صورت پو یا نقل و تنقلات در کاسهٔ آنها ریخته میشد، چیزی شبیه به پیشکش نذر و خیرات برای اموات، در میان مسلمانان است.
٣ـ #آجیل_مشکلگشا: یکی دیگر از رسوم این شب، تناول آجیل مشکلگشا بود. در این شب مردمان، باقیماندهٔ تخمه و تنقلاتی که در شبهای بلند زمستان استفاده میکردند (و معمولا تنقلاتی بودند که از ##شب_چله باقی میماندند) را روی آتش بو میدادند و نمکسود
میکردند تا طعم بگیرد و سپس دور هم آن را میخوردند. آنها عقیده داشتند با خوردن این آخرین آذوقهٔ زمستانی، زمستان به سلامت به پایان رسیده و به استقبال بهار میرفتند. اصطلاح «نمکگیر شدن» نیز بازمانده از همین سنت است.
بهجز این موارد یاد شده، چندین آیین دیگر هم در مناطق مختلف در این شب برگزار میشد. در کل جشن سوری یا به قول امروز، جشن چهارشنبهسوری، جشن #پایان_زمستان و رفتن به #پیشواز_بهار بود.
جشن سوری (چهارشنبهسوری)، نماد پیروزی اهورامزدا و اهریمن، به پایان رسیدن دوران سختی و سرما، و آغاز روزهای سبز و گرمابخش بود.
بر ماست که همه با هم این سنت نیکو و زیبای اجدادی را با شکوه هرچهتمامتر هر سال جشن بگیریم و به یاد پیروزی اهورا بر اهریمن، دست در دست هم به پایکوبی و شادی بپردازیم.
برخلاف اشتباهی که برخی از دوستان مرتکب میشوند و گمان میکنند که #٧_آبان تولد کوروش است، درواقع این روز هیچ ارتباطی با تولد کوروش ندارد و روز ورود #کوروش_بزرگ به بابِل بدون است.
حالا چرا ورود کوروش به بابل تا این اندازه مهم است؟
#رشتو
کوروش تنها پادشاهی بود که در طول تاریخ، وقتی یک سرزمین را فتح کرد، اجازه خونریزی، تجاوز به نوامیس مردم، قتل و کشتار، توهین به مقدسات و... را نداد. او چنان بزرگمنشانه با سرزمین شکستخوردهٔ بابِل برخورد داشت که بابلیها حیرتزده شدند و حتی گمان کردند که نکن کوروش فرستادهٔ خدا باشد
وقتی کوروش وارد بابل شد، مردم چنان شادمان شدند که مقدم او را گُلباران کردند. هیچوقت در تاریخ دیده نشد که مردم از یک بیگانه، چنین استقبال کنند.
برویم روایت ورود کوروش به بابل را در یکی از کتیبههای که از همان زمانِ کوروش باقی مانده، بخوانیم. این کتیبه را خود بابلیها نوشتهاند.
اگر با یک ماشین زمان به ۲۵۰۰ سال پیش، در اوج امپراتوری پارس سفر میکردید و یک نفر را بهصورت تصادفی از خیابانهای تختجمشید برمیداشتید، دیانای او تقریباً با دیانای یک فرد امروزی که در خیابانهای تهران قدم میزند یکسان بود.
با وجود ۲۵ قرن تهاجم، فتوحات، انقلابهای مذهبی، و ظهور و سقوط امپراتوریها، ژنتیک پارسیها تقریباً بدون تغییر باقی مانده است.
اما صبر کن، قضیه عجیبتر هم میشود:
همان ژنهای پارسی باستانی را میتوان در یک کشاورز ولزی، یک ماهیگیر بنگالی، و یک بانکدار آلمانی هم پیدا کرد. چرا؟
چون پارسیها فقط اولین ابرقدرت جهان را نساختند، بلکه به نیمی از سیاره زمین، جمعیت دادند.
و این نکته جالب ماجراست:
فتح ایران توسط اعراب که گفته میشود همه چیز را در این کشور تغییر داد؟ از نظر ژنتیکی، تقریباً هیچ اثری از خود بهجا نگذاشته.
کتاب سویگا» (Book of Soyga)، کتابی که قرنها در سایهی سکوت و ابهام قرار داشت و حتی نامش لرزه بر اندام جادوگران و کیمیاگران میانداخت.
#رشتو
کتاب سویگا برای نخستینبار در قرن شانزدهم میلادی در اختیار جان دی (John Dee) قرار گرفت؛ دانشمند، اخترشناس، کیمیاگر و مشاور ملکه الیزابت اول. جان دی شیفته دانشهای غریبه و ماوراءالطبیعه بود و در آرزوی تماس با فرشتگان و دستیابی به علم الهی، به مطالعات عرفانی و جادویی میپرداخت.
کتاب سویگا، که گاهی از آن با نام Aldaraia sive Soyga vocor نیز یاد میشود، یکی از مرموزترین کتابهایی بود که در کتابخانه خصوصی جان دی نگهداری میشد. اما پس از مرگ او، این کتاب ناپدید شد.
وقتی زبان عوض شد، ولی ژنها نه؛ تحقیقات ثابت کرد حمله اعراب یا ترکها تأثیری بر ژن ایرانی نداشت.
#رشتو
بر اساس یک پژوهش، ایرانیان با وجود تنوع زبانی و فرهنگی، ریشه ژنتیکی مشترکی دارند که شاید تا ۱۰ هزار سال حفظ شده است.
دادهها حاکی از آن است که هجومهای تاریخی مانند ورود اعراب یا ترکها تأثیر چندانی بر ساختار ژنتیکی این جمعیت نداشته و پیوستگی ژنهای ایرانیان را متزلزل نکرده است.
با وجود اینکه ایران، با موقعیت جغرافیایی برجسته و پیشینه فرهنگی غنی، همواره در کانون توجه تاریخ و تمدن قرار داشته است، اما از منظر ژنتیک انسانی، کمتر مورد مطالعه قرار گرفته بود.
ماجرای #غلامحسین_ساعدی و معشوقهاش #طاهره_کوزهگرانی
ـ #رشتو
در تبریز، غلامحسین ساعدی عاشق دختربچهای میشود که ظاهرا در یک محل زندگی میکردند. این دختر که زیر سن قانونی بود و در آن زمان مدرسه میرفت، مورد توجه ساعدی قرار داشت و ساعدی چندین نامه برای دخترک فرستاد که ما
امروز به همه این نامهها دسترسی داریم. ساعدی در این نامهها مدام به دخترک التماس میکرد و البته از آنجایی که تصور نمیکرد این نامهها روزی منتشر بشوند، خود واقعیاش را در نامهها به تصویر میکشید. اینجا دیگر او یک «روشنفکر مترقینمایی که طرفدار آزادی و حقوق زنان است»، نبود.
او متحجری بود که در اعماق افکارش، این دختربچه را برای خود میخواست و علاقه داشت او را در پستوی خانه مخفی کند و از ورود وی به اجتماع جلوگیری نماید. اینها را از متن نامهها که در ادامه بازنشر خواهم کرد، متوجه میشویم.