در شاهنامه فردوسی یکی از دلکشترین داستانها، داستان بههمرسیدنِ رستم و رخش هست. ماجرا از این قراره که رستم در نوجوانی، به دلیل پیکر تنومند و سنگین، اسبی نداشت چون روی هر اسبی مینشست، کمر اسب میشکست!
در این زمان یه سری اتفاقات وحشتناک در ایران افتاده بود. چند سال قبل افراسیاب شاهزاده تورانی، به خاک ایران حمله کرده بود و نوذر (پادشاه ایران) رو کشته بود.
تا قبل از این، در زمان پادشاهی منوچهر پدر نوذر، سام نریمان جهانپهلوان ایرانی با قدرت از مرزهای ایران محافظت میکرد. ولی
حالا سام مرده بود و همین باعث شد تا نوذر نتونه در مقابل افراسیاب دوام بیاره و کشته شد.
القصه، با کشته شدن نوذر، مدتی افراسیاب مشغول چپاول ایران بود تا اینکه ایرانیان پیرمردی ٨٠ ساله به نام زاو (یا زَو) پسر فردی به اسم تهماسب و از
نوادههای فریدون رو به عنوان شاه جدید انتخاب میکنند. زاو به نبرد با افراسیاب میره اما و از ایران دفاع میکنه. حالا دیگه نه افراسیاب قدرت این رو داشت که ایران رو تسخیر کنه و نه زاو این قدرت رو داشت که افراسیاب رو از ایران بیرون کنه. این بنبست باعث طولانی شدن نبرد
میشه و این وسط یه خشکسالی هم به وجود میاد و نهایتا دو طرف توافق میکنن که جنگ رو نیمهکاره رها کنند. افراسیاب برمیگرده به توران و جنگ به پایان میرسه.
زاو پنج سال شاه ایران بود و در سن ٨۵ سالگی مرد. با مرگ زاو، دوباره افراسیاب تصمیم گرفت به ایران حمله کنه.
اینجاست که مردم میرن به سراغ زال (پسر مرحوم سام نریمان!) و بهش میگن بابا یه کاری بکن! زال میگه من پیر و چروکیده شدم! اما پسرم رستم با این که سنش کمه و هنوز نوجوونه، ولی به پدربزرگش سام رفته، برا خودش گولاخیه!
چاره کار اینه که رستم رو بفرستیم به کوه البرز تا کیقباد که
یه شاهزاده جوان ایرانی بود رو پیدا کنه و بیاره تاج شاهی ایران رو بذاریم سرش. بعد خود رستم بشه جهانپهلوان و فرمانده لشگر کیقباد و بره یقهٔ افراسیاب رو بگیره.
این نقشه عملی میشه و رستم میره کیقباد رو پیدا میکنه میارش میشه شاه ایران و بعد به جنگ افراسیاب میرن و شکستش میدن.
اما چیزی که میخوام درموردش براتون بگم، مربوط به قبل از رفتن رستم به البرز کوه برای یافتن کیقباد هست.
رستم نیاز به اسب داشته. اما همونطور که اول رشتو گفتم، هیچ اسبی توانایی سوار کردن رستم رو نداشته. بزرگان کشور هرچی چوپان و گلهدار تو ایران بود رو از شهرهای مختلف جمع میکنن میارن
تا رستم از بینشون بتونه یه اسب قوی پیدا کنه.
شیوه انتخاب اسب هم اینطور بوده که رستم میرفته دستشو میذاشته رو کمر اسب و یه فشار میداده، اگه اسب کمرش خم میشد رستم میفهمید این حیوون قدرت سوار کردنش رو نداره و میرفت سراغ بعدی.
خلاصه بعد از کلی جستجو، رستم یه اسب سه سالهٔ مادهٔ بسیار قدرتمند رو میبینه. به چوپان میگه اون اسب چرا زین نداره؟ چوپونه میگه اون اسمش رخش هست. یه اسب به شدت وحشی که اولا نمیذاره کسی روش زین بندازه، دوما هرکی بهش نزدیک میشه مادرش که یه مادیان قدرتمند هست حمله میکنه به طرف و
میزنه گردن طرف رو میشکنه!
رستم میگه ایول این اونیه که میخوام. میره سمت رخش، مادر رخش به رستم حمله میکنه. رستم یه نعره میکشه که مادر رخش از شنیدن این نعره از ترس میخکوب میشه. بعد رستم با مُشت میکوبه تو گردن مادر رخش. مادر رخش میخوره زمین و از ترس فرار میکنه.
خلاصه قدم اول برداشته میشه. قدم دوم این بوده که رستم رخش رو دستآموز کنه. خلاصه بعد از مدتی تلاش، موفق میشه رخش رو زین کنه و سوارش بشه. رخش به قدری قدرتمند بود که نه تنها رستم رو راحت رو پشتش سوار میکرد، که سلاحهای سنگین رستم مثل گرز و شمشیر مخصوص و بقیه افزارآلات سنگین
رستم رو هم حمل میکرده.
از اینجا داستان رستم و رخش شروع میشه و این دو، تبدیل به بهترین رفقای هم میشن. رخش در تمام نبردهای رستم کنار رستم بود. در ماجرای هفتخوان رستم، یک بار وقتی رستم خواب بود یک شیر رو به تنهایی کشت تا جون رستم رو نجات بده و در جریان جنگ رستم با اژدها،
اگر کمک رخش نبود، رستم شکست میخورد و کشته میشد. این رفاقت تا پایان عمر رستم ادامه داشت و نهایتا سرنوشت اینطور رقم خورد که سالها بعد، رستم و رخش، همزمان با هم کشته شدند.
آخرین نکته که الان یادم اومد این که فردوسی، ماجرای خریداری شدن رخش توسط رستم رو به شکل شگفتانگیزی تعریف میکنه. میگه بعد از این که رستم تونست رخش رو زین کنه، یه چوپان میگه قیمت این اسب چنده؟
چوپان میگه:
مَر این را، بَر و بوم ِ #ایران، بهاست
به این، مَر تو خواهی جهان کرد، راست
یعنی میگه: قیمت این اسب، امنیتی هست که تو بر ایرانزمین حاکم خواهی کرد و جهان رو از شر اهریمنان و دشمنان ایران، ایمن خواهی کرد ❤️
آشنایی با #ابن_مقفع، بزرگترین ادیب ایرانی در صدر اسلام.
در حدود ١٣٠٠ سال قبل، در خانوادهای زرتشتی از اهالی شهر گور (فیروزآباد کنونی)، فرزندی متولد شد که نام او را #روزبه گذاشتند. پدر او دادویه نام داشت و مدتی پیشکار امویان در بصره بود.
روزبه وقتی به سن جوانی رسید، همچون دیگر مردمان آن زمان، برای رهایی از پرداخت جزیه (جزیه پول زوری بود که اعراب از غیرمسلمانان میگرفتند)، مسلمان شد و با نام عربی عبدالله بن مُقَفَّعْ شناخته شد.
جاحظ در مورد او نوشته است که وی جوانی زیبا، سوارکاری توانا، و مردی به شدت بخشنده بود.
ابنمقفع به خاطر سطح سواد بالا و نبوغ و استعداد ذاتی، در دربار خلفای بنیامیه و بعدها بنیعباس، به عنوان کاتب و نویسنده مشغول به کار شد.
بزرگی و سواد و جایگاه والای او در زمان خلافت منصور عباسی باعث شد تا اعراب که از زعامت یک ایرانی، ناخرسند بودند، بر وی کینه گرفته و برای
در متون بازمانده از مصر باستان، تهدید شده بود که هرکسی بقایای مومیاییشده خانواده سلطنتی را بر هم بزند، با خشم خدایان روبرو شده و کشته خواهد شد. اتفاقی که واقعا افتاد و هنگامی که گروهی از محققان در سال ۱۹۲۲ مقبره «توت عنخ آمون»
را باز کردند، مجموعهای از اتفاقات منجر شد تا ۲۰ نفر از آنها هر کدام به شیوهای عجیب، کشته شوند. اتفاقی که به «نفرین توت عنخآمون» معروف شد.
جان هاوارد کارتر، باستانشناسی بود که یک قرن پیش، برای نخستین بار پس از هزاران سال موفق شد مقبره فرعون را بگشاید و پا به درون مقبره شاه
بگذارد. اما کارتر کمی بعد مبتلا به سرطان شد و در سال ١٩٣٩ درگذشت. پیش از او، لرد کارناروون، سرمایهگذار بریتانیایی پروژه نیز که به آرامگاه پر از گنجینه قدم گذاشته بود، پنج ماه بعد از این کشف بر اثر مسمویت خونی مرده بود.
سرنوشت تزار نیکلای دوم، آخرین شاه روسیه که توسط چپها در اسید حل شد.
تزار نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه از سلسله رومانوف بود که از سال ۱۸۹۴ تا زمان استعفایش در سال ۱۹۱۷ حکومت کرد. او در ۱۸ مه ۱۸۶۸ متولد شد و در ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ به همراه خانوادهاش توسط بلشویکها اعدام گردید.
نیکلای دوم در دورهای بحرانی برای روسیه به قدرت رسید. حکومت او با چالشهای بسیاری مواجه بود، از جمله جنگهای متعدد، بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و افزایش نارضایتیهای مردمی.
یکی از بزرگترین بحرانهای دوران حکمرانی او، جنگ روسیه و ژاپن در سالهای ۱۹۰۴-۱۹۰۵ بود که به شکست روسیه منجر شد و نارضایتیهای مردمی را افزایش داد.
چرا «پهلوان احمد وفادار» را نمیشناسیم؟
ماجرا چیست؟
احمد وفادار ملقب به «پهلوان ابدی ایران» دهها سال است که نامش توسط جریانی بایکوت شده است. او تنها کشتیگیری بود که هم در کشتی آزاد، هم در فرنگی و هم در کشتی پهلوانی طلا گرفت. وی از ١٣٢٩ تا ١٣٣١، سه سال پشت سر هم با شکست دادن
بزرگانی همچون عباس زندی و #تختی، صاحب بازوبند پهلوانی ایران شد و لقب پهلوان ابدی ایران را گرفت. در مسابقات جهانی توکیو ١٩۵۴، ملکه ژاپن به او لقب قویترین مرد دنیا را داد.
ماجرای این دوره از مسابقات بسیار جالب بود. در مسابقات جهانی توکیو ژاپن ۱۹۵۴. پهلوان حریفان خود را شکست داد. در فینال با رقیب خود مساوی شدند. اما داوران با قصد و غرض، رقیب وی را پیروز اعلام کردند! وفادار اعتراض کرد ولی پاسخی نگرفت.
ناصرالدینشاه بسیار هَوَل و کَفِدختر بود! در سفرنامهای که او هنگام سفر به اروپا نوشت، مدام از دختران خوشگل یاد کرده است! در این رشتهتوییت بخشی از این مطالب را خدمت شما گلچین کردهام!
#رشتو
«... رسیدیم به تفلیس. ناهار خوردیم؛ بعد آمدیم به مدرسه دخترها؛ زنِ جوان خوشگلی بود دست دادیم صحبت کردیم. در این مدرسه بقدر چهارصد نفر دخترهای بزرگ و کوچک مشغول تحصیل هستند؛ چیزی که باعث حیرت است اینکه دخترها تماماً خوشگل و مقبول هستند. ...
... آنجا را هم گردش کرده بیرون آمدیم، چیز عجیبتری که دیدم این بود که میرزا علینقی زرگرِ خودمان را دیدم که اینجا راست راست مثل خر راه میرفت، معلوم شد میخواهد از این راه به مکه برود! ...
قبلا در مورد تاریخ دههزارساله ایران و تمدنهای قبل از هخامنشیان مثل تمدن جیرفت، تپهحصار، شهر سوخته و... نوشته بودم (لینک همه رو آخر رشتو میذارم). اما تا جایی که دیدید، این تمدنها همه متعلق به ایران مرکزی بودند. آیا در دیگر نقاط
ایران،تمدنهای درخشان و پیشرفته باستانی وجود نداشته؟ البته که داشته! امروز میریم به گیلان در شمال کشور تا با تمدن بینظیر و ۵هزارسالهٔ مارلیک آشنا بشیم.
در شهرستان رودبار در استان گیلان، دهستانی وجود داره به نام رحمتآباد. در این دهستان چندین روستا وجود داره که یکی از اونها،
روستای نِصفی است. تمدن باستانی مارلیک در حوالی این روستا قرار داره. در جایی در نزدیکیِ درّهٔ گوهررود و در تپهای به نام تپهٔ مارلیک.
در کاوشهای باستانشناسی در تپهٔ مارلیک، گورستانی پیدا شده با قدمت 5 هزار سال. این گورستان، محل دفن اموات قدیمیترین ساکنان گیلان یعنی آماردها