ماجرای رستم و رخش، بنابر #شاهنامه
ـ #رشتوی_جدید
در شاهنامه فردوسی یکی از دلکشترین داستانها، داستان بههمرسیدنِ رستم و رخش هست. ماجرا از این قراره که رستم در نوجوانی، به دلیل پیکر تنومند و سنگین، اسبی نداشت چون روی هر اسبی مینشست، کمر اسب میشکست!
در این زمان یه سری اتفاقات وحشتناک در ایران افتاده بود. چند سال قبل افراسیاب شاهزاده تورانی، به خاک ایران حمله کرده بود و نوذر (پادشاه ایران) رو کشته بود.
تا قبل از این، در زمان پادشاهی منوچهر پدر نوذر، سام نریمان جهانپهلوان ایرانی با قدرت از مرزهای ایران محافظت میکرد. ولی
حالا سام مرده بود و همین باعث شد تا نوذر نتونه در مقابل افراسیاب دوام بیاره و کشته شد.
القصه، با کشته شدن نوذر، مدتی افراسیاب مشغول چپاول ایران بود تا اینکه ایرانیان پیرمردی ٨٠ ساله به نام زاو (یا زَو) پسر فردی به اسم تهماسب و از
نوادههای فریدون رو به عنوان شاه جدید انتخاب میکنند. زاو به نبرد با افراسیاب میره اما و از ایران دفاع میکنه. حالا دیگه نه افراسیاب قدرت این رو داشت که ایران رو تسخیر کنه و نه زاو این قدرت رو داشت که افراسیاب رو از ایران بیرون کنه. این بنبست باعث طولانی شدن نبرد
میشه و این وسط یه خشکسالی هم به وجود میاد و نهایتا دو طرف توافق میکنن که جنگ رو نیمهکاره رها کنند. افراسیاب برمیگرده به توران و جنگ به پایان میرسه.
زاو پنج سال شاه ایران بود و در سن ٨۵ سالگی مرد. با مرگ زاو، دوباره افراسیاب تصمیم گرفت به ایران حمله کنه.
اینجاست که مردم میرن به سراغ زال (پسر مرحوم سام نریمان!) و بهش میگن بابا یه کاری بکن! زال میگه من پیر و چروکیده شدم! اما پسرم رستم با این که سنش کمه و هنوز نوجوونه، ولی به پدربزرگش سام رفته، برا خودش گولاخیه!
چاره کار اینه که رستم رو بفرستیم به کوه البرز تا کیقباد که
یه شاهزاده جوان ایرانی بود رو پیدا کنه و بیاره تاج شاهی ایران رو بذاریم سرش. بعد خود رستم بشه جهانپهلوان و فرمانده لشگر کیقباد و بره یقهٔ افراسیاب رو بگیره.
این نقشه عملی میشه و رستم میره کیقباد رو پیدا میکنه میارش میشه شاه ایران و بعد به جنگ افراسیاب میرن و شکستش میدن.
اما چیزی که میخوام درموردش براتون بگم، مربوط به قبل از رفتن رستم به البرز کوه برای یافتن کیقباد هست.
رستم نیاز به اسب داشته. اما همونطور که اول رشتو گفتم، هیچ اسبی توانایی سوار کردن رستم رو نداشته. بزرگان کشور هرچی چوپان و گلهدار تو ایران بود رو از شهرهای مختلف جمع میکنن میارن
تا رستم از بینشون بتونه یه اسب قوی پیدا کنه.
شیوه انتخاب اسب هم اینطور بوده که رستم میرفته دستشو میذاشته رو کمر اسب و یه فشار میداده، اگه اسب کمرش خم میشد رستم میفهمید این حیوون قدرت سوار کردنش رو نداره و میرفت سراغ بعدی.
خلاصه بعد از کلی جستجو، رستم یه اسب سه سالهٔ مادهٔ بسیار قدرتمند رو میبینه. به چوپان میگه اون اسب چرا زین نداره؟ چوپونه میگه اون اسمش رخش هست. یه اسب به شدت وحشی که اولا نمیذاره کسی روش زین بندازه، دوما هرکی بهش نزدیک میشه مادرش که یه مادیان قدرتمند هست حمله میکنه به طرف و
میزنه گردن طرف رو میشکنه!
رستم میگه ایول این اونیه که میخوام. میره سمت رخش، مادر رخش به رستم حمله میکنه. رستم یه نعره میکشه که مادر رخش از شنیدن این نعره از ترس میخکوب میشه. بعد رستم با مُشت میکوبه تو گردن مادر رخش. مادر رخش میخوره زمین و از ترس فرار میکنه.
خلاصه قدم اول برداشته میشه. قدم دوم این بوده که رستم رخش رو دستآموز کنه. خلاصه بعد از مدتی تلاش، موفق میشه رخش رو زین کنه و سوارش بشه. رخش به قدری قدرتمند بود که نه تنها رستم رو راحت رو پشتش سوار میکرد، که سلاحهای سنگین رستم مثل گرز و شمشیر مخصوص و بقیه افزارآلات سنگین
رستم رو هم حمل میکرده.
از اینجا داستان رستم و رخش شروع میشه و این دو، تبدیل به بهترین رفقای هم میشن. رخش در تمام نبردهای رستم کنار رستم بود. در ماجرای هفتخوان رستم، یک بار وقتی رستم خواب بود یک شیر رو به تنهایی کشت تا جون رستم رو نجات بده و در جریان جنگ رستم با اژدها،
اگر کمک رخش نبود، رستم شکست میخورد و کشته میشد. این رفاقت تا پایان عمر رستم ادامه داشت و نهایتا سرنوشت اینطور رقم خورد که سالها بعد، رستم و رخش، همزمان با هم کشته شدند.
آخرین نکته که الان یادم اومد این که فردوسی، ماجرای خریداری شدن رخش توسط رستم رو به شکل شگفتانگیزی تعریف میکنه. میگه بعد از این که رستم تونست رخش رو زین کنه، یه چوپان میگه قیمت این اسب چنده؟
چوپان میگه:
مَر این را، بَر و بوم ِ #ایران، بهاست
به این، مَر تو خواهی جهان کرد، راست
یعنی میگه: قیمت این اسب، امنیتی هست که تو بر ایرانزمین حاکم خواهی کرد و جهان رو از شر اهریمنان و دشمنان ایران، ایمن خواهی کرد ❤️
نویسنده: #بهمن_انصاری
پ.ن) برای کمک به خوانده شدن این توییت فرهنگی/ادبی، حتما لطف کرده و ریتوییت کنید.
Share this Scrolly Tale with your friends.
A Scrolly Tale is a new way to read Twitter threads with a more visually immersive experience.
Discover more beautiful Scrolly Tales like this.