مادر اسماعیل(مارتا)دختر اوزون حسن و کاترینای ترابزونی بود، مادر بزرگش کاترینا با این شرط با اوزون حسن ازدواج کرده بود که دین خودش رو نگه داره
(۱)
و تا آخر عمرش از آزادی کامل دینی برخوردار باشه. اون زمانی که به عنوان زن اوزون حسن وارد شهر آمد شد، یک کشیش و چند موعظه گر و ندیم و چاکر و کلفت مسیحی همراه خودش آورد و در شهر آمد بیک کلیسا بنا کرد تا روزهای یکشنبه در آن عبادت کنه.
بعد از اینکه اوزون حسن بر بخش اعظم ایران
(۲)
تسلط پیدا کرد و شاه ایران شد و تبریز رو پایتخت خودش کرد کاترینا در تبریز هم برای خودش کلیسای باشکوهی ساخت و کشیشان و مبلغین مسیحی رو به تبریز برد.
کاترینا زنی زیرک و متعصب بود و زمانی که به کلیسا میرفت دخترش مارتا (مادر شاه اسماعیل) رو هم با خودش میبرد تا با تعالیم دین
(۳)
آباء و اجدادیش آشنا کنه. مارتا بچه بود که عثمانی های سنی مذهب، کشور پدربزرگش (مادریش) ترابزون رو تصرف کردن و خانواده مادریش رو قتل عام کردن، پس از چند سال برادران پدریش (خلیل و یعقوب) برادر تنیش (مقصود) رو خفه کرده کشتن سپس سلطان یعقوب شوهرش رو ( شیخ حیدر) کشت و سرش رو
(۴)
به فتوای فقهای سنی جلوی سگان تبریز انداخت و او و فرزندانش رو به شیراز تبعید کرد، بعدش هم که پسر بزرگش علی موقع فرار از دست ماموران رستم بیک بایندری کشته شد و او با دو فرزند دیگه اش در لاهیجان پنهان شد، طبیعی بود که این رخدادهای تلخ روی این زن تاثیر بگذاره و روحیه کینه
(۵)
جویی و انتقام طلبی نسبت به همه کسانی که با خاندانش دشمنی کرده بودند و همشون هم سنی مذهب بودن رو در او پرورش بده.
هر دو دولت عثمانی و ایران دشمنان آشتی ناپذیرش به شمار میرفتن و همه قزلباشان تاتار که مریدان شوهرش بودن دوستان او و خانواده اش محسوب می شدند، مارتا با چنین
(۶)
روحیه ای اسماعیل رو در دامانش پرورش داد.
مریدان اسماعیل از همون کودکی بهش لقب «شاه» داده بودن، شاه در فرهنگ صوفیه به معنای شیخ طریقت بود اونها بعد از شیخ بدرالدین به تمام شیوخ خودشون شاه و سلطان میگفتن البته این القاب رو به مفهوم سیاسی اون نمیدیدن، بعدها هم برای همه شیوخ
(۷)
طریقت اعم از زنده و مرده لقب شاه رو بکار میبردن چنانکه سالها بعد مرگ شیخ نعمت الله ماهانی اهل کرمان بود و سنی مذهب بود، یکی از نوادگانش که کارگزار قزلباشان شده بود برای تبلیغ او رو از ایرانی بودن و سنی بودن خارج کرده و شیعه لبنانی معرفی کرد و از اون پس صفت شاه به اول
(۸)
اسمش اضافه شد و از اون به بعد او رو شاه نعمت الله ولی خواندن، برای امام هشتم شیعیان هم همین لقب رو بکار بردن و و او رو «شاه غریبان» خواندن و به علی هم لقب« شاه ولایت» دادن و...
۷ تنی که شاه اسماعیل رو به لاهیجان برده بودن عبارت بودن از ۱)حسین بیک لله شاملو، پدر روحی و
(۹)
مربی خاص اسماعیل ۲) خادم بیک خلیفه خاص شیخ جنید و حیدر ۳) قره پیری قاجار، فرمانده مجاهدان قزلباش ۴)رستم بیک قره مانلو ۵) بایرام بیک قره مانلو ۶)ابدال علی بیک دده ، مربی خاص شیخ حیدر ۷) الیاس بیک ایغوت اوغلی.
تمام این افراد از تاتارهای آناتولی بودن و قبیله و خانوادشون
(۱۰)
هیچگاه داخل با نزدیک مرزهای ایران زندگی نکرده بودن و طبیعی بود که نسبت به فرهنگ و زبان ایرانی بیگانه بودن و ایران رو صرفا کشور ثروتمندی میدیدن که باید تاراجش کرد...
این ۷ تن اسماعیل رو از نظر عقیدتی و سیاسی و نظامی برای رهبری قیام آینده شون پرورش داده و آماده میکردن
(۱۱)
اسماعیل در کودکی شاه ولایت دلهای قزلباشان تاتار آناتولی شده بود و خلیفه هایش از اون یک خدای مطلق ساخته بودن و اون رو مثل یک بت میپرستیدن
قزلباشان آناتولی برای زیارتش مخفیانه به ایران میومدن تا مرشدشون رو ببینن و نذر و نیازهاشون رو تقدیمش کنن ، سر بر قدمش میسائیدن و در
(۱۲)
در پیشگاهش سجده میکردن و ازش برکت میگرفتن.
اسماعیل کم سن و سال در اثر این رفتار مریدانش باورش شده بود که ذاتی قدسی و آسمانی و خدا گونه داره، در کنار اینها تحت تأثیر حرفهای مادرش و تحت تلقین شبانه روزی خلیفه های تاتارش باور کرده بود که پدر و جدش دارای ذات مقدسی بودن که به
(۱۳)
دست دشمنان سنی مذهبشون که دین . ایمانی نداشتن به قتل رسیدند. مادرش مارتا داستان ستمهایی که حکومتگران سنی به خانواده اش کرده بودن هر شب با آب و تاب براش تعریف میکرد و در ذهن کودکانه اسماعیل خط فکری ایجاد کرده بود که عموم سنی ها رو موجودات خطرناکی تصور میکرد که جز تباهی و
(۱۴)
مرگ آفرینی چیزی ندارند و مثل درنده های بیرحمی هستن که در ظاهر انسان ظاهر میشن و نقطه مقابل شخصیتهایی چون امام علی و حسین و شیخ جنید و حیدر هستن.
شنیدن مدام این داستانها و تلقین هایی که مادرش و سران قزلباش به گوشش میخوندن از اسماعیل موجودی دارای جنون مذهبی و پرخاشگر و
(۱۵)
بی رحم ساخت به طوری که طبق گفته مورخین صفوی در کودکی چشم دیدن هیچ موجود زنده ای رو نداشت و در خانه کارکیا مدام با تیر و کمان تمام مرغان و اردکها و غارها رو مورد هدف قرار میداد و میل شدیدی به خونریزی داشت. قزلباشان این میل رو در او تقویت میکردن و تنفر از سنی ها رو در او
(۱۶)
به بدترین وجهی پرورش میدادند. مدام مقابلش با گریه از شیخ حیدر یاد میکردن و بر سنی هایی که پدرش و جدش رو کشته بودن لعنت میفرستادن و آرزو میکردن که خدا فرصتی بهشون بده تا انتقام خونشون رو از سنیها بگیرن.این رفتارها حس انتقامجویی اسماعیل رو بیشتر تحریک میکرد و آرزوی سنی کشی
(۱۷)
رو در او بیشتر میکرد.
زمانی که اسماعیل در چنین شرایطی به دور از جامعه تربیت میشد مدعیان سلطنت در خاندان بایندری درگیر جنگهای خانوادگی بودن و کشور رو به تباهی کشونده بودن.
زمانی که اسماعیل ۱۲ سالش شده بود قزلباش ها به بهونه زیارت مرقد شیخ صفی مارتا و اسماعیل رو با کسب اجازه
(۱۸)
از کارکیا به اردبیل بردن(سال ۸۷۸ خ) هدف قزلباشان از طرح مسئله زیارت ، خروج اسماعیل از حیطه سلطه کارکیا بود. اونها مارتا رو به اردبیل فرستادن تا در زاویه شیخ صفی معتکف بشه و خودشون با اسماعیل به سمت خلخال رفتن و نزدیک به سه ماه در روستاهای اطراف خلخال اقامت کردند و از اونجا
(۱۹)
خلیفه هارو برای جمع آوری قزلباشان آناتولی روانه اونجا کردن.بعد از ۳ ماه حدود دوهزار قزلباش دور اسماعیل جمع شدن بعد به بهانه زیارت راهی اردبیل شدن که حاکم اردبیل بهشون اخطار کرد که شهر رو ترک کنن اونها هم مدتی به بهانه صید ماهی راهی تالش شدند. در میان قبایل تاتار بیابانهای
(۲۰)
آناتولی آوازه در افتاد که شیخ اوغلی (فرزند شیخ منظور شیخ حیدر) عزم خروج و جهانگیری داره، ۴هزار تن از مریدان صفویه از. نواحی شام و دیار بکر و. سیواس به ارتش اسماعیل پیوستن و در سال ۸۷۹ از راه موغان عازم قره باغ شدند و در کنار دریاچه گوگچه در شمال نخجوان مستقر شدند.
(۲۱)
اردوی قزلباشان در تابستان ۸۷۹ وارد منطقه ارزنجان شد که نزدیک ترین نقطه ایران به خاک آناتولی بود، در اونجا هم گروههای دیگری از تاتارها به این اردو ملحق شدند و شمار قزلباشان اسماعیل به هفت هزار تن رسید. تاتارهای آناتولی به امید اینکه بزودی حرکت جهادی تاراجگرانه بزرگی در
(۲۲)
پیش خواهد. بود و غنایم بسیاری نصیبشون خواهد شد دسته دسته به اردوی اسماعیل میپیوستن.
کل ارتش قزلباشان هفت هزار نفری شاه اسماعیل از افراد ۹ قبیله تاتار آناتولی تشکیل شده بودن که تا پیش از اون در بیرون مرزهای سنتی ایران زندگی میکردند و با زبان و فرهنگ و مذهب مردم ایران به
(۲۳)
کلی بیگانه بودند.
این قبایل عبارت بودند از:
۱)شاملو ، از تاتارهای ساکن در شمال شرق مدیترانه و شمال غرب شام.
۲)تکه لو ، از قبایل تاتار تکه در ناحیه جنوبی آناتولی.
۳)قاجار ، از تاتارهای شمال و شرق آناتولی.
۴) روملو ، که بیشتر تاتارهایی که امیر تیمور به خواجه علی هدیه
(۲۴)
کرده بود از این قبیله بودن.
۵)قره مان ، از تاتارهای ناحیه کیلیکیه در جنوب آناتولی و اطراف قونیه.
۶) ورساق ، از تاتارهای جنوب کیلیکیه در شمال در شمال دریای مدیترانه.
۷) ذوالقدر ، از تاتارهای غرب منطقه علیای فرات ، بین سوریه و ترکیه کنونی.
۸) استاجلو ،از تاتارهای شرق آناتولی
(۲۵)
۹) بیات ، از شرق آناتولی.
دقت کنید دوستان بعضی ها به عمد و یا ندانسته طایفه افشار رو هم از طوایف قزلباش معرفی میکنن که این اشتباهه، عمده ارتش قزلباش از این ۹ طایفه بودن که هیچکدوم هم ایرانی نبودن و در ایران زندگی نمیکردن، علاوه بر این ۹ طایفه نامبرده ، دسته جاتی از بقایای
(۲۶)
مغولان ساکن در نواحی طالش و سوادکوه هم در اردوی قزلباشان بودند که تعدادشون بسیار اندک بود و نام قبیله ای بر خود نداشتن و به زودی «صوفیان تالشی» نامیده شدن تا از باقی قزلباش ها متمایز بشن.
هفت سران قزلباش که خلیفه های طراز اول شاه اسماعیل بودن و به اونها «اهل اختصاص» میگفتن
(۲۷)
در پائیز سال ۸۷۹ در ارزنجان جلسه ای مشورتی در حضور شاه اسماعیل تشکیل میدن تا درباره مقصد تاخت و تازشون تصمیم بگیرن.موضوعی که در این جلسه مطرح بود این بود که با برای جهاد به گرجستان حمله کنند یا به ایروان که هردوی این مناطق مسیحی نشین بودند، عده ای هم پیشنهاد حمله به
(۲۸)
آبادی های آذربایجان که سنی نشین بودند رو دادن. دقت کنید دوستان از این نشست خیلی ساده میشه فهمید که سران قزلباش هنوز در فکر تشکیل نهضتی سیاسی نبودند و برنامه خاصی براش نداشتن، بلکه فقط همون اهداف غارتگری های سابق و همیشگی رو دنبال میکردن.
در نهایت چون نتونستن بر سر حمله
(۲۹)
به یک منطقه مشخص به توافق برسن قرار بر این شد که اون شب هرچیزی که از آسمون به اسماعیل (ولی الله اعظم) وحی و الهام برسه فردا مورد اجرا گذاشته بشه!!!
ببینید اسماعیل رو در چه جایگاهی میدیدن !! اسماعیل هم از خدا خواسته که سالها بود در آرزوی انتقام گیری از قاتلین پدر و جدش
(۳۰)
روز رو شب میکرد و میدید که مریدانش اینطور کلامش رو کلام خدا میپندارن از فرصت استفاده کرد و فرداش گفت که دیشب در خواب دیده که به شروان باید حمله کنند و از شروانشاه قصاص بگیرند.
این رؤیا نزد سران قزلباش به مثابه وحی آسمانی تلقی شد و بی درنگ از ارزنجان به سمت شروان رهسپار شدن
(۳۱)
اونها در مسیرشون تا شروان تمام آبادی ها رو تاراج کردن تا به محل تلاقی رود ارس و کر رسیدند سپس از رود کر گذشته و به سمت شماخی ادامه دادن و شهر رو ویران کردن، شروانشاه در نزدیکی گلستان به جنگ با قزلباشان رفت و قزلباشان با رشادتهای زیادی که از خود نشون دادن بر شروانشاه
(۳۲)
پیروز شدن و او رو کشتن و جسدش رو به آتیش کشیدن و خاکسترش رو بدستور اسماعیل زیر سم اسبانشون ریختن. اونها شهرهای شروان رو به قصاص خون جنید و حیدر به آتیش کشیدن و با گرفتن قلعه باکو که خزانه شروانشاه اونجا بود اموال انبوهی رو تصاحب کردن و بین خودشون قسمت کردند و در آخر باکو
(۳۳)
رو ویران کردن و تمام افراد خانواده شروانشاه رو زنده زنده به آتش کشیدن.
اونها حتی گورهای خاندان شروانشاه رو شکافتن و اجساد مردگانشون رو در آورده و سوزاندن (پائیز ۸۷۹ خ)
دوستان شاید زمانی که جنایات قزلباشان و شاه اسماعیل رو دارید میخونید تصور کنید که من دارم بزرگ نمایی
(۳۴)
میکنم و یا تحریفات تاریخه چون هرچی جلوتر میریم جنایاتی رو از این قماش براتون بازگو میکنم که هیچ عقل سلیمی شاید نتونه هضمش کنه و باور کنه اما متاسفانه نه تحریف تاریخه و نه پرداخته شده توسط من ، تمام شرح این جنایات رو میتونید در متون مورخین معروف صفوی که با افتخار هم شرح
(۳۵)
دادن بخونید که در انتهای پروژه معرفی سلسله صفویه تمام اون منابع رو خدمتتون معرفی خواهم کرد. در ادامه با خوندن جنایات بیشتری از این وحوش قزلباش گوش به فرمان خاندان صفوی متحیر و متأسف خواهید شد و متوجه میشید که مذهب شیعه اثنیعشری این وحوش با چه بهایی به مردم ایران تحمیل
(۳۶)
شد و چطور اسلام شیعی قبایل بیگانه چون آفتی به جان و تاریخ و فرهنگ و مذهب و باور ایرانیان اون روزگار افتاد که هنوز اثراتش بعد از گذشت چند قرن باقی و مشهوده.
برگردیم سر ادامه ماجرا
(تشکیل سلطنت در تبریز و تسخیر آذربایجان) :
بعد از فتح شروان قزلباشان اصلا در فکر حمله به
(۳۷)
آذربایجان نبودن و قصدشون فقط این بود باقی آبادی های شروان و آران رو تاراج کنن چون در این نواحی غنایم زیادی نصیبشون میشد و حتی اگه قصد تشکیل حاکمیت رو هم داشتن در همون شروان عملی میکردن ولی اتفاقات به گونه دیگری پیش رفت و انگار قضا و قدر دست به هم داده بودن تا ایران رو
(۳۸)
به خاک سیاه بشونن .
الوند بیک پیرو توافقی که در سال ۸۷۹ با مراد بیک بینشون برقرار میشه به پادشاهی آذربایجان و دیار بکر منتصب میشه، زمانی که خبر جنایتهای قزلباشان در آران و شروان به گوشش میرسه عصبانی شده و به قصد سرکوب اونها به سمت نخجوان حرکت میکنه قزلباشان که قصد حمله
(۳۹)
به گلستان رو داشتند با شنیدن این خبر به مقابله با الوند بیک میپردازند و در منطقه «شرور» جنگ سختی بینشون در میگیره و دوباره قزلباشان با جنگندگی سرسختانه ای که از خودشون نشون میدن الوند بیک رو شکست میدن و الوند بیک به ارزنجان فرار میکنه و شاه اسماعیل و قزلباشان فردای
(۴۰)
پیروزی ، به سمت تبریز حرکت میکنن.
زکریا کججی که زمانی وزیر اوزون حسن بود و در دوران بعد اوزون حسن یعنی زمان جنگ قدرت بایندری ها به شروان گریخته بود و پس از کشته شدن شروانشاه به اردوی شاه اسماعیل پیوسته بود و از بایندری ها کینه شدیدی در دل داشت در تسلیم تبریز به شاه اسماعیل
(۴۱)
نقش عمده ای رو ایفا کرد. (نگاه کنید به شخصیت این آدم که روزگاری وزیر دربار بایندری ها بود و نمک اونها رو خورده بود بعد به شروانشاه پناه میبره و نوکری اون رو میکنه و زمانی که شروانشاه از اسماعیل شکست میخوره به ارتش اسماعیل میپیونده و پاچه خوار اسماعیل میشه) زکریا با بزرگان
(۴۲)
و علمای تبریز وارد مذاکره میشه و برای اونها اینطور تشریح میکنه که شاه اسماعیل یک صوفی خیرخواهه که نیت بدی نداره و برای رضای خدا کار میکنه، و هدفش نجات دادن آذربایجان از دست بایندری هاست و میخواد به مردم تبریز کمک کنه تا به آرامش و امنیت برسن.
مردم تبریز که از مصیبتهای
(۴۳)
جنگهای داخلی چند ساله بایندری ها به ستوه اومده بودن و از قزلباشان و عغقایدشون هیچ اطلاعی نداشتن به جز اینکه فقط میدونستن یکی از اولاد شیخ صفیالدین رهبریشون رو دردست داره و تصورشون این بود که او هم مثل شیخ صفی سنی مذهب و آذری زبانه قبول میکنن که شهر رو داوطلبانه بدون هیچ
(۴۴)
پیش شرطی به شاه اسماعیل تحویل بدن (اوایل فروردین ۸۸۰ خ).
در این هنگام در میان مجموع هفت هشت هزار قزلباشی که در اردوی شاه اسماعیل بود فقط سه تن از بینشون بودند که ترک نبودن و سابقه زندگی کردن در ایران رو داشتن یکی همین زکریا کججی بود نفر دوم ملا شمس لاهیجی بود که معلم
(۴۵)
اسماعیل بود و اون رو از لاهیجان با خودشون آورده بودن و نفر سوم نجم زرگر رشتی بود که قبلاً گفتیم اسماعیل و برادرانش چند هفته در منزل او پنهان شده بودن و به احتمال زیاد برای خرید اموال گرانبهای تاراجی همراه قزلباشان شده بود. در بین تمام لشکر شاه اسماعیل فقط این سه تن
(۴۶)
زبان فارسی میدونستن شاه اسماعیل هم چون همه مریدانش ترک زبان بودن و باهاش ترکی صحبت میکردن و خودش هم از کودکی در دامان تاتارها تربیت شده بود به ترکی صحبت میکرد.
پس از توافق با مردم تبریز قزلباشان وارد شهر شدن و شاه اسماعیل رو یکراست به کاخ سلطنتی هشت بهشت بردن که از
(۴۷)
یادگارهای جهانشاه و اوزون حسن و سلطان یعقوب بود و هر کدوم به نوبه خود بر شکوه این کاخ افزوده بودند.
اسماعیل در این زمان ۱۳ سال و هشت ماهش بود که حالا با داشتن تبریز عملا پادشاه ایران نامیده میشد.
به این بخش با دقت گوش کنید، عرف معمول جنگهای سیاسی تاریخ که از هزاران سال
(۴۸)
قبل تر در جهان رواج داشت این بود که اگر مردم شهری بدون هیچ مقاومتی و داوطلبانه شهرشون رو به یک فاتحی تسلیم میکردن از هر گونه تعرض و تجاوزی در امان میموندن و فاتحان بعد از ورود به شهر به همه مردم شهر امان نامه میدادند تا به کار و زندگی روزمره شون بپردازن، این رسمی بود که
(۴۹)
حتی جنایتکارانی چون اسکندر و چنگیز و هولاکو هم به اون پایبندی نشون داده بودند.
حالا طبق گواه تاریخ ببینیم که شاه اسماعیل ۱۳ ساله متوهم چه رفتاری از خودش نشون میده ...
تبریز در اون زمان چنانکه مورخین ثبت کردند بیش از دویست هزار تن جمعیت داشت و مردم اونجا و دیگر شهرهای
(۵۰)
آذربایجان مثل اردبیل و خوی و مرند و باکو و ... سنی و شافعی مذهب بودن و به زبان آذری که یکی از لهجه های کهن زبان ایرانی بود تکلم میکردن. حتی ترکان مهاجری که در تبریز و ... اسکان داشتن با این زبان آشنا شده بودند و با اون صحبت میکردن. در اون زمان هنوز رسم نشده بود که ترکهای
(۵۱)
مهاجر در درون منطقه ای از ایران به زبان ترکی حرف بزنن بلکه رسم این بود که برای اینکه همرنگ سایر مردم بشن و بیگانه به شمار نرن خیلی زود با زبان پارسی آشنا میشدن و با اون زبان صحبت میکردن. این موضوعی بود که در تمام دوران سلجوقیان و بعد از اونها مغولان و ایلخانان هم اعمال
(۵۲)
شده بود. شاه اسماعیل در اثر تلقینهای چند ساله مادرش و قزلباشان که کینه شدیدی نسبت به مذهب سنی در دل داشت پس از تحویل گرفتن تبریز تصمیم گرفت که مردم شهر رو مجبور به تغییر مذهب کنه.یکی از مشاورانش (کججی) که هنوز شیعه نشده بود به او مشورت داد که این کار رو نکنه او به
(۵۳)
اسماعیل گفت که ۴ دانگ از دویست و سیصد هزار جمعیت تبریز همشون سنی هستن و اگه این کار رو بکنی مردم تبریز ناراضی شده و خواهند گفت که شاه شیعه نمیخوایم.اما اسماعیل که احساس خدایی میکرد و انتظار داشت که تمام تصمیماتش بدون درنگ اجرا بشه و سالها منتظر چنین فرصتی بود که کینه های
(۵۴)
انباشته شده اش رو بر سر سنیان خالی کنه تصمیم گرفته بود تا مردم شهر رو وادار به توبه کنه و الگر نکردن از دم تیغ بگذرونه و انتقام خون علی و حسین و ...پدرش و جدش رو یکجا از مردم تبریز بگیره انگار که اونها قاتل علی و حسین بودن!!
اسماعیل نابود کردن اهل سنت رو برای خودش یک
(۵۵)
ماموریت آسمانی تلقی میکرد که خدا بر گردنش نهاده و باید تا پیش از ظهور امام غائب جهان رو از غیر شیعه ۱۲ امامی پاک کنه.
فردای روزی که قزلباشان تبریز رو تحویل گرفتن روز جمعه بود و مردم برای نماز جمعه در مسجد جمع شده بودند، شاه اسماعیل وارد مسجد جامع تبریز شد و در حالی که
(۵۶)
قزلباشان با شمشیر های آخته در بین صفوف نمازگزاران ایستاده بودن و منتظر فرمان شاهشون، اسماعیل بدون مشورت با علمای بزرگ تبریز که همه در مسجد جمع بودن، رفت بالای منبر و بدون هیچ مقدمهای خطاب به حاضران در مسجد گفت: «از سنیان تبرا کنید و به ابوبکر و عمر و عثمان لعنت بفرستید
(۵۷)
قزلباشان حاضر بین مردم که با شمشیر های برهنه ایستاده بودن بلند شروع به لعنت فرستادن کردن و جمعیت حاضر در مسجد با حیرت نظاره گر بودند و متعجب از اینکه چطور کسی که مسلمانان هست و اولاد مرد بزرگی چون شیخ صفیالدین اردبیلی میتونه چنین اهانت بزرگی به یاران و خلفای پیامبر و
(۵۸)
همسرش عایشه بکنه و نسبتهای ناروا بده؟
اما حقیقت این بود که اسماعیل نه از تاریخ اسلام اطلاعی داشت و نه اصحاب پیامبرش رو میشناخت او فقط از خلیفه های بکتاشی شنیده بود که ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه دین نداشتند و دشمنان اسلام بودن و...
اسماعیل دوباره بالای منبر درحالی که
(۵۹)
شمشیرش رو میچرخوند حرفش رو تکرار کرد ولی مردم که توهین به یاران پیامبر رو موجب برانگیختن خشم خدا و گرفتار شدن به عذاب دوزخ میدونستن به حرفهای اسماعیل ۱۳ ساله توجهی نکردن و عده ای هم تصمیم به خروج از مسجد رو گرفتن که اسماعیل فرمان کشتار رو صادر کرد و قزلباشان گردن همه رو
(۶۰)
زدند و مسجد تبریز اونروز به قتلگاه بزرگی تبدیل شد و هیچکس جان سالم بدر نبرد.
از اون روز به بعد شهر تبریز صحنه کشتار دسته جمعی مکرر، آتشسوزی ،غارت و تجاوز ناموسی بود. همه علما ، فقیهان ، مدرسان ، پیشنمازان، مؤذنان،قاضیان و مکتبداران رو قزلباشان در روز های آینده بازداشت
(۶۱)
کردند تا اونها رو توبه بدن و مجبورشون کنن که از سه خلیفه اول و عایشه تبرا جسته و بهشون دشنام بدن. ولی از اونجایی که هیچکدومشون از ترس کیفر اخروی قبول نمیکردن سرنوشت همه شون شوم بود و بسیاری قتل عام شدند خونه هاشون به آتش کشیده شد ، زن و فرزندانشون مورد تجاوز های وحشیانه
(۶۲)
قرار گرفتن و به بیان امیر محمود خواندمیر (مورخ) مملکت آذربایجان از لوث وجود بسیاری از جهال و متعصبان پاک شد!!!!
دستجات مسلح قزلباشان تاتار با دشنه و تبر در کوچه های شهر تبریز راه افتاده و شعار میدادن و از مردم میخواستن که از خونه هاشون بیرون بیان و تبرا کنن.
اهل هر
(۶۳)
خونه ای که از منازل خارج نمیشدن و با شعارهای قزلباشان همنوایی نمیکردن محکوم به نابودی میشدن، تجاوز جنسی به دختران و پسران تبریز و دریدن شکم زنان باردار و کشتن نوزادانشان و به آتش کشیدن اجساد کشتگان رفتارهایی تکراری بود که هر روز و در هر ساعت شبانه روز در هر کوی و برزن
(۶۴)
در مقابل دید همگان اتفاق می افتاد و چنان هراسی در دل مردم تبریز انداخته شد که نمونه اش رو تاریخ ایران به یاد نداره.
این وسط دسته های بزهکار شهر هم که آب رو گل آلود دیدن با ملحق شدن به قزلباشان قصد ماهی گیری داشتند و کنار متجاوزین به نون و نوایی رسیدن. وقتی می دیدن که
(۶۵)
قزلباشان هرکسی که تبرا کنه و مردم رو به تبرا کردن وادار کنه ازش خوششون میاد و بهش میدون میدن در روزهای آتی دسته جاتی تشکیل دادن بنام «تبرائی» و با تبر و دشنه در کوچه ها راه میوفتادن و به بهانه مجبور کردن مردم به تبرا کردن و درآمدن به دین قزلباشان به جان و مال و ناموس
(۶۶)
مردم دست درازی میکردن ، با هرکسی که تصفیه حساب شخصی داشتن و نداشتن و یا دل در گرو هر زن و دختری که داشتن آزادانه همه رو تصاحب میکردن.
ببینید اینها دیگه اقوام بیگانه نبودن که با ایرانیان این کارها و میکردن که بگیم توقعی ازشون نمیشه داشت بخشی از ایرانیان بودن که با متجاوزین
(۶۷)
همدست شده بودن و هموطن کشی میکردن درست مثل همون ایرانیانی که پیشتر سفره خوار تازیان و غزنویان و سلجوقیان و مغولان و ایلخانان بودن و به مردمشون خیانت میکردن...
در سفرنامه های ونیزیان که در اون خاطرات اروپائیانی که در اون زمان به ایران اومده بودن و چیزهایی رو که دیده بودند
(۶۸)
شرح داده بودن میخونیم که : «...در خلال چند روز بیست هزار تن از مردم تبریز بدست قزلباشان کشته شدند»
یکی دیگه از این جهانگردان نوشته: «آنچه که شاه اسماعیل با بیرحمی در تبریز کرد در جهان بی سابقه است و شاید فقط بتوان نرون را با او مقایسه کرد»
فجایع تبریز چنان تکان دهنده
(۶۹)
بود که در مدت کوتاهی خبرش به اروپا رسید و یک وقایع نگار اروپایی در شرح زمستون ۸۸۰ خ چنین نوشت: «گزارشی به تاریخ دسامبر ۱۵۰۱ درباره پیغمبر جدیدی (اشاره به شاه اسماعیل) از قول مسافرینی که تازه از ایران برگشته اند داده شده که در باره صوفی ۱۴ ساله ایست که ادعای پیغمبری و
(۷۰)
خدایی دارد و پیرامون او و ۴۰ خلیفه اش است که اعمال مذهبی را از طرف او انجام میدهند»
پایان قسمت الف «بخش پنجم»
(۷۱)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
🔴 «جدایی ماوراءالنهر و عراق و کردستان از ایران » :
درود به همراهان بزرگوار ، پیش از اینکه وارد مبحث مهم تئوریزه شدن مذهب تشیع صفوی،توسط فقهای لبنانی در ایران بشم لازمه که در این بخش نگاهی کنیم به
(۱)
لطمات جبران ناپذیری که بخاطر جنایات شاه اسماعیل و قزلباشان تاتارش و همینطور بی کفایتی فرزندش شاه تهماسب به ایران وارد شد.
ماله کشان شاه اسماعیل ادعا میکنن که اگر او نبود ایران یکپارچه نمیشد و ....
جدای از حمام خونی که براه انداخت و جنایات سادیسم واری که مرتکب شد و تجاوز و
(۲)
فساد و غارتگری هایی که براه انداخت و فرهنگ لواط گری و هرزگی رو نشر و گسترش داد و کشور ایران رو « مملکت قزلباش» نام نهاد و تمام اقداماتش بر ضد ایران و ایرانی بود، به هیچ وجه قصد ونیتش یکپارچگی ایران و برقراری حکومتی ملی مردمی نبود ، اسماعیل تنها نیتش از تاختن بر ایران خالی
قزلباشان در مدت کوتاهی همه بناهای دینی و مذهبی تبریز رو که خیلیهاشون آثار ارزشمند هنر معماری ایرانیان بودند رو از بین بردن و گور تمام
(۷۲)
بزرگان اهل سنت رو شکافته استخوان هاشون رو به آتش کشیده و خاکسترش رو توی کوچه ها پخش کردن.
بعد تبریز نوبت شهر های دیگر آذربایجان رسید و در ظرف یکسال به طور پیوسته و خستگی ناپذیری این جنایات و خرابی ها و غارتگری ها رو ادامه دادن، اونها با شهر اردبیل که شهر شیخ صفی بود هم همین
(۷۳)
کار رو کردند و سرزمین آذربایجان در خلال یک سالار رجال دینی و ادبی و فرهنگی پاکسازی شد. این قزلباشان تاتار که از خارج از مرزهای ایران وارد آذربایجان شده بودن هیچ تعلق خاطری به ایران و ایرانی نداشتن و به هیچ اصول اخلاقی و انسانی هم پایبند نبودند و بجز غارتگری و کشتار و تجاوز
#واگذاری_بحرین
«واگذاری بحرین از واقعیت تا دروغ»
درودی دیگر، با دوستان زیادی راجع به قضیه بحرین و واگذاری اون که گفتند توسط شاه صورت گرفت بحث کردم که عده ای از اونها متأسفانه یا مطالعه کافی از تاریخ ندارند و یا مغرضانه شاه را مقصر جلوه میدهند.
در این #رشتو قصد دارم تا با بررسی
وقایع مستند تاریخی این ماجرا،حقیقت داستان را شرح داده و سوء تفاهم ها را برطرف کرده و دسیسهٔ بدخواهان را خنثی کنم و نقش مصدق السلطنهٔ خائن را در این ماجرا بازگو کنم. با من تا پایان این رشتو همراه باشید ومثل همیشه بابت صبر و زمانی که میگذارید بابت مطالعه رشتو، از شما سپاسگذارم
شیخ محمد بن خلیفه حاکم بحرین، پس از غلبه بر مخالفان داخلی خود به انگلستان متوسل شد و قراردادی با این کشور به امضاء رساند مبنی بر اینکه کشتی های انگلیسی اجازه یافتند کشتی هایی را که به بحرین رفته و یا از بحرین بارگیری و خارج میشدند را تفتیش کنند و این اولین حضور انگلیس در بحرین
پشت پرده شبکه های فارسی زبان چه خبر است؟
«چپ جهانی چه خوابی برای ایران دیده؟»
درود بر یاران، شاید این روزها سوالات زیادی پیرامون فیک نیوز ، جهت دار بودن شبکه های فارسی زبان موجود، به حاشیه بردن وطنپرستان مبارز پادشاهی خواه و سانسور این افراد،بزرگنمایی مهره های صادراتی و بسیاری
سوالات دیگر ذهن شمارو به خود مشغول کرده باشه ولی به جوابی قطعی و منطقی نرسیده باشید. اگر ذهن چراجو و کنجکاو شما تشنه كشف حقایق و حوادث در حال وقوع پیرامون جریانات سیاسی پیدا و پنهان این روزهای ایران و آینده سیاسی میهنمان است از شما خواهش میکنم حوصله کرده و تا انتهای این #رشتو
با من همراه باشید تا در انتها به یک جمع بندی خوبی برسیم و بتونیم با آگاه کردن همدیگر ایران رو از خطری که تهدیدش میکنه با کمک هم نجات بدیم.سپاس از صبوری و همراهی شما. رشتو را با عکس و جمله ای از لنین آغاز کردم که گفته:بهترین راه برای کنترل اپوزیسیون این است که خودمان آن را رهبری
#رشتو #فاحشگان_مغزی
با درود بر دوستان گرامی ، مدتها بود که مواضع و صحبتهای #گلشیفته_فراهانی را میشنیدم و سکوت میکردم تا اینکه بعد از این صحبت اخیرش سکوتم رو شکستم تا در این رشتو این ادعای هدفدارش رو آنالیز کنم ببینیم این قرنها مبارزاتی که از اون نام میبره دقیقاً کدام مبارزات رو
بهش اشاره میکنه پیشاپیش از وقت و حوصله ای که برای خواندن این رشتو میگذارید از شما سپاسگزارم. چندین بار راجب این جنبش و مبارزات و قرةالعین سخن به میان آورد و قرةالعین را مانند قهرمانی پیشگام در مبارزات زنان معرفی کرد حال بیاییم ببینیم اصلا این قرةالعین که بود و چکاری انجام داد.
زرین تاج قزوینی یا همان قرة العین دختر ملا صالح قزوینی برغانی بود که پدر و عمویش از پیروان شیخیه بودند و او هم تحت تأثیر همان نگرش پرورش یافته بود. این لقب(قرةالعین)را شیخ کاظم رشتی دومین رهبر شیخیه به او داده بود که بعدها وارد حلقهٔ اصحاب «سید باب» شد. (منبع: بهائیت در ایران
نه بازجو هستم که قصد بازجویی داشته باشم و نه قاضی هستم که حکمی صادر کنم فقط برام جای سواله که چرا اینهمه اکانت که بیشترشون پادشاهی خواه هم هستند و همدیگر رو فالو کردیم باید همچین شخصی رو فالو کرده باشند؟؟
اگه واقعاً با نظرش همسو هستید بهتره که خودتون من رو آنفالو کنید وگرنه خودم
بلاکتون میکنم، بارها گفتم من نه از توییتر نون میخورم که تعداد فالور برام مهم باشه ونه دنبال مطرح شدن و این حرفها هستم. حاضرم ۱۰۰ نفر فالور داشته باشم ولی کسانی باشن که همدل هم باشیم و تنها دغدغه شون حفظ تمامیت ارضی کشور،پرچم ملی شیر وخورشید و اتحاد با تنها شخص قابل اطمینان در