امروز ۱۵ خرداد، خبرگزاری رسمی قوه قضاییه، ضمن تایید برهنگی اجباری نوشت: «اینگونه بازرسیها با رعایت موازین قانونی، شرعی و حفظ حریم خصوصی افراد انجام میشود»
این در حالیست که تعدادی از زنان، چه با اسم خود و چه ناشناس، در روایتهای متعدد، از حضور دوربینها و مامورین مرد گفتهاند.
در طول این سالها هرگاه افرادی معترض، دست به افشاگری درباره رفتار مجرمانه و عدم رعایت حقوق انسانیشان در دستگاههای حکومتی زدهاند، بلافاصله مقامات کشوری و لشگری به انکار پرداخته و روایت حقیقت را جعل نمودهاند.
امروز، روایتگریِ زنان زندانی، قوه قضاییه را مجبور به پاسخگویی کرد و اینبار هم طبق روال همیشگی، سیستم قضایی حکومتِ استبدادی جمهوری اسلامی وجود دوربین در فضاهای ناامن بازرسی بدنی در زندانها و بازداشتگاهها را انکار کرد.
قوه قضاییه در توجیهی از سر اعمال قدرت اعلام کرده «دوربین فیلمبرداری وجود ندارد، ولی بازرسی بدنی برهنه وجود دارد، تا مبادا زندانیان با خودشان چیزی داخل ببرند» mizanonline.ir/fa/news/471620…
در حالیکه روشهای آزارگرانه ماموران امنیتی جمهوری اسلامی، که به طور موازی کارکرد اعمال فشار روانی، شکنجه و تحقیر متهم را نیز بر عهده دارد در حال اجراست، در اکثر نقاط دنیا، دستگاههای قضایی در مورد شیوههای بازرسی بدنی به بازنگری و جایگزینی با روشهای انسانیتر پرداختهاند.
در زندانهای ج.ا زنان حتی در زمان پریود نیز مجبور بودهاند برهنه شوند و در مقابل ماموران و دوربینها «بشین و پاشو» بروند. در چند روایت، حتی در زمانی که زندانی جایی جز بازجویی نمیرود و تمام مدت در کنار مامور زن است، او را مجبور میکنند چندین بار جلوی دوربین برهنه شود.
در روایتها وجود دوربین در تمام نقاط سلول، از جمله دستشویی و حمام، و برهنه شدنهای متعدد در طول فقط یک روز، نمایانگر این است که حکومت برای شکستن و تحقیر این زنان از این شکنجههای روانی استفاده میکند
شکنجههایی که میتواند برای قربانیان تجاوز و خشونتهای جنسی، بازگشت تراما و با بدحال شدن همراه باشد.
روایتگری اگرچه برای راوی پروسه روانیِ پرفشاری است، اما تاثیر و قدرت آن در خدشهدار کردن ساحت قدرت و وادار کردن به مسئولیتپذیری خشونتگران، انکار ناپذیر است. #من_هم
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
❌خواندن این روایت برای همه مناسب نیست!❌
روایت یکی از افراد جامعه رنگینکمانی از خشونت جنسی:
مامور بسیجی گفت: «اگر میخوای ۴-۳ نفری بهت تجاوز نکنیم رمز گوشی رو بده» در تمام این مدت مرا دستمالی جنسی میکرد.مقاومت میکردم.
«اینجا هر بلایی سرت بیاد کسی نمیفهمه، اینجا ته جهنمه!»
من یک پسر ۲۱ ساله همجنسگرا هستم و در روستایی از توابع شهرستان ایذه زندگی میکنم. به اصفهان رفته بودم و آنجا در اعتراضات شرکت داشتم.
۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در میدان انقلاب اصفهان توسط یگان ویژه دستگیر شدم و ۱۷ مهر با وثیقه دو فیش حقوقی آزاد شدم.
۹ روز در انفرادی بودم و ۸ روز هم در زندان مرکزی اصفهان. تجربیات بسیار بدی داشتم. چهارشنبه ۳۰ شهریور حدود ۹ شب بود. ماموران همهجا بودند. با یک مامور یگان ویژه که داشت پیرمردی را کتک میزد بحث کردم. با صدای بلند شروع به شعار دادن «بیشرف، بیشرف» کردم و مردم هم با من شعار دادند
روایتِ شیما بابایی، فعال حقوق بشر، که در ۳ قسمت از خشونتهای سرکوبگرانِ ج.ا میگوید:
با صدایی لرزان میگویم:«خودم دیدم چند آقا تصاویر دوربینها رو میبینن، این کار قانونی نیست!»
مرد که انگار منتظر دیدن این صحنه نشسته داد میزند: «زر نزن دختر! کاری که میگن رو انجام بده»
زمان: بهار ۱۳۹۵
مکان: پلیس امنیت تهران (ساختمان وزرا)
۲۱ سالهام؛ به اطراف نگاه میکنم. سمت چپ چند قفسه و کمد فلزی؛ روبرو تیغهای شبیه به اُپِن آشپزخانه کشیدهاند؛ آنسو کنار پلههایی که ساختمان را به زیرزمین وصل میکند، میلههای فلزی درب بازداشتگاه قرار دارد
میتوانم آن طرف میلهها را ببینم.
پشت سرم جایی شبیه به بخش اداری است. چند اتاق، تنها در یک طرف راهرو است. برای ثبت مشخصاتم به انتهای راهرو میروم. در راه که برمیگردم چند مرد را در اتاق کناری میبینم که پشت مانیتور نشستهاند.
«گفتند باید لخت بشی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی نگی من را شکنجه کردند
خجالت میکشیدم. دستانم را در جلوی اندام خصوصیام میگذاشتم، مامور فریاد میزد: رو به من بایست و دستات رو بردار. حالا بشین و پاشو کن با پاهای باز!»
روز ۸ مارس سال ۲۰۱۹ همراه دو کنشگر زن دیگر، به مناسبت روز زن در قطار مترو به زنان گل رز سفید هدیه دادیم و از آنها خواستیم از فعالین زن به حجاب اجباری حمایت کنند. ازشان خواستیم حتی اگر باور به حجاب دارند در کنار زنان بی حجاب در مقابل قانون حجاب اجباری بایستند.
در سال ۱۳۹۸، توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه مجموعا به ۲۳ سال و شش ماه حبس محکوم شدم. به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» به ۵ سال حبس، برای «تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری» و «تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا» به ۱۰ سال حبس
روایت سوم از آزارگری جنسی #ابوالقاسم_طالبی:
گفت: «بلد نیستی کسی رو تحریک کنی یا نمیدونی تحریک کردن چیه؟ فکر کردم گفتی دانشجوی بازیگری هستی؟»
گفتم: «بله هستم، ولی نمیتونم».
گفت: «پس بیخود کردی اومدی تست بدی وقت من رو گرفتی».
سال ۸۱-۸۰ بود و من دانشجوی سال اول تئاتر بودم. آگهی داده بودند در بورد دپارتمان نمایش که برای فیلم «عروس افغان» از ابوالقاسم طالبی، تست بازیگری میگیرند. یکی از همکلاسیها تماس گرفت و به او گفتند دنبال دختری با چهره دست نخورده، بدون عمل و شناخته نشده هستند برای نقش اول فیلم.
شدیم ۶-۵ نفر همکلاسی و درخواست نوبت کردیم برای تست. همه با هم رفتیم به دفتری که در آن قرار داشتیم. یادم است ساختمانی بود در بلوار کشاورز نرسیده به میدان ولیعصر. من تا قبل از آن برای انتخاب بازیگر تئاتر و فیلم کوتاه چند جایی رفته بودم و همه چیز خیلی خوب و حرفهای گذشته بود.
۱۹ سالم بود، خیلی ترسیده بودم. اومدم پايين از دفترش و انقدر حالم بد بود كه همونجا نشستم زدم زير گريه. هنوز تصوير همه چیز جلوی چشمامه.
بعدها ازش خیلی بد شنيدم و اين ويديوی اخير #ابولقاسم_طالبی كه وايرال شد، تصميم گرفتم ماجرای اون روز رو باهاتون به اشتراک بگذارم
حدود ۸-۷ سال پيش كلاسهای بازیگری میرفتم، برای همه فیلم و سریالهایی كه میشد تست میدادم. یکی از اين دفترهای سینمایی که قبلا فرم پر كرده بودم بهم زنگ زد و برای تست دعوتم كرد. به آدرس رفتم و همون آقایی كه فرمم رو گرفته بود اونجا بود.
دستيار آقای طالبی بود و ظاهرا آقای طالبی خودش توی اتاق بود و از دخترها تست میگرفت. حدود ده تا دختر ديگه هم بودن كه نوبتی میرفتن داخل و میاومدند. نوبت من شد و رفتم داخل.
يک آقایی قد كوتاه و سرش پایین بود، داشت فرمها رو نگاه میكرد.
#ابولقاسم_طالبی از نام زنان بازیگر استفاده میکرد، داستانهای خیالی درباره آنها به زبان میآورد، از «عرق خوردن با فلان زن» و «پا دادن آن یکی زن بازیگر معروف» میگفت تا به خیال خودش به من بفهماند که اگر میخواهم بازیگری را حرفهای انجام دهم، باید رفتار وقیح امثال طالبی را بپذیرم
چندین سال پیش به دلیل کم بودن سن و بیتجربهگیام، به دفتر طالبی که روبه روی پاساژ کوروش بود رفتم. اونجا پر بود از دخترای همسن من که برای تست دادن و دیدار با او اومده بودند.
هر دختری میرفت داخل تقریبا مدت زمان طولانی میشد بالای نیم ساعت و بعدشم هرکس با یک ریاکشنی خارج میشد.
یکی با بغض و ترس یکی با خشم یکی با یه لبخند موفقیتآمیز که انگار نقش اول رو بهش دادند ۱۰۰ درصد!
نوبت من که شد مثل همه که گوشیهاشون رو میگرفتند، دستیارش به منم گفت گوشیت رو تحویل بده.