Me_too_movement_iran Profile picture
Jun 6 20 tweets 4 min read Twitter logo Read on Twitter
❌خواندن این روایت برای همه مناسب نیست!❌
روایت یکی از افراد جامعه رنگین‌کمانی از خشونت جنسی:
مامور بسیجی گفت: «اگر می‌خوای ۴-۳ نفری بهت تجاوز نکنیم رمز گوشی رو بده» در تمام این مدت مرا دستمالی جنسی می‌کرد.مقاومت می‌کردم.
«اینجا هر بلایی سرت بیاد کسی نمی‌فهمه، اینجا ته جهنمه!» Image
من یک پسر ۲۱ ساله همجنس‌گرا هستم و در روستایی از توابع شهرستان ایذه زندگی می‌کنم. به اصفهان رفته بودم و آنجا در اعتراضات شرکت داشتم.
۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در میدان انقلاب اصفهان توسط یگان ویژه دستگیر شدم و ۱۷ مهر با وثیقه دو فیش حقوقی آزاد شدم.
۹ روز در انفرادی بودم و ۸ روز هم در زندان مرکزی اصفهان. تجربیات بسیار بدی داشتم. چهارشنبه ۳۰ شهریور حدود ۹ شب بود. ماموران همه‌جا بودند. با یک مامور یگان ویژه که داشت پیرمردی را کتک می‌زد بحث کردم. با صدای بلند شروع به شعار دادن «بی‌شرف، بی‌شرف» کردم و مردم هم با من شعار دادند
کمی بعد فرمانده یگان ویژه چند تیرهوایی انداخت و به سمت من آمد تا مرا دستگیر کند.
علی‌رغم تلاش مردم من را گرفت و داد دست لباس‌شخصی‌ها و بسیجی‌ها؛ آنها به درختی کمی آن‌طرف‌تر دستانم را از پشت بستند. تلفن همراهم را داخل کیف رودوشی‌ام دیدند
دستبند رنگین کمانی هم داشتم، حین گشتن مدام مرا دستمالی جنسی می‌کردند، چندبار بهم شوکر زدند و گفتند «تو گی هستی حرام‌زاده، تو همجنس‌باز هستی» و من از ترس تجاوز گرایشم را انکار می‌کردم.
گفتند «رمز تلفن همراهت را بده» من در تلفن همراهم چیزهایی داشتم، هم از دوستانم در مجازی و هم از پارتنرم که فکر می‌کردم اگر دست ماموران جمهوری اسلامی بیفتد، قطعا حکم اعدامم صادر می‌شود.
برای همین مقاومت کردم، چندین بار شوکر زدند و با سیم فشرده به پشتم زدند.
مدام می‌گفتند: «رمز گوشیت رو بده» می‌گفتم «رمزش را یادم رفته»، باور کنید واقعا هم از ذهنم رفته بود!
یکی از بسیجی‌ها گفت: «اگر می‌خواهی سه چهار نفری بهت تجاوز نکنیم پس رمز گوشی رو بده تا ولت کنیم بریم» در تمام این مدت مرا دستمالی جنسی می‌کردند.
من ترس زیادی از تجاوز دارم و برای همین حالم خیلی بد شده بود. یک ساعتی باهام ور رفتند، بعد بردنم پیش مامورانی که میدان انقلاب جمع شده بودند.
به فرمانده یگان گفتند: «این پدرسگ رمز گوشیش رو نمی‌ده چکارش کنیم؟» فرمانده گفت «ببریدش». چشمان مرا بستند و نمی‌دانم به کجا بردند.
فکر می‌کنم در زیرزمینی در پایگاه بسیج بود. همان شب تا اذان صبح گفتن بشین و پاشو برید.
صبح ما را سوار ون‌ها کردند و با چشم بسته رفتیم به محل بعدی. چشم‌بندم را برداشتند، پشت سرم اتاقکی بسیار کوچک و یک مامور که تنها چشمانش مشخص بود با دوربینی خیلی کوچک روبه‌رویم بود.
بعد از کمی سوال و جواب، دوربین را جلوم گذاشت گفت «بگو حالت خوب است و کاری باهام نداشتند» گفتم «چرا، مرا اذیت کردند!». فیلم را پاک کرد و دوباره فیلم گرفت. گفت «مگه نمی‌گم هرچی من می‌گم بگو؟ اینجا اگر هر بلایی سرت بیاد کسی نمی‌فهمه، اینجا ته جهنمه وایسا ببین چیکارت می‌کنیم.»
من از ترس هرچه خواست گفتم. گفت: «حالا بلند شو و لباساتو در بیار» گفتم «من راحت نیستم در نمیارم» با دست کوبید رو میز،«حرف نباشه گفتم در بیار»
شلوار و پیرهنم را در آوردم پشتم از سیم فشرده‌هایی که شب قبل بسیجی‌ها زده بودند کبود شده بود.
گفت «ایول دست‌شون درد نکنه، باید بیشتر می‌زدن، حقته همین‌جا بهت تجاوز کنیم، همچین چیز خوبی رو نباید بذاریم مفت در بره، شورتتو در بیار»
خواست شورتم را در بیاورد نگذاشتم. داد زد «شریفی بیا این پدرسگ مقاومت می‌کنه بیا کمکم» کلی گریه و التماس کردم اما کار خودشان را کردند
شورتم را در آوردند و از من چندین عکس گرفتند. بردنم انفرادی. چند روز گذشت. گفتند قاضی کشیک آمده. دوباره چشمانم را بستند، ماموری که من را می‌برد و می‌آورد مرا دستمالی جنسی می‌کرد. در اتاق قاضی گفت: «فردا صبح اعدامت می‌کنیم حالا که رمز گوشی را نمی‌دی» من دیگر ترسی در وجودم نبود.
گفتم «رمزش یادم نیست فقط خواهشی دارم بگذارید با والدینم تماس بگیرم» گفت «اصلا» دوباره بردنم انفرادی حالم بسیار بد بود. تا می‌توانستم اشک ریختم.
صبح ماموری آمد و چشمانم را بست و مرا برد به اتاقی گفت «پاتو بردار و بیا بالا»، طنابی را بر سرم کرد.
ساعت‌ها گذشت. از ترس این‌که زیر پام خالی شود تکان نمی‌خوردم. صدای در آمد، طناب را از سرم درآورد گفت «فردا اعدام می‌شوی» رفتم انفرادی.
التماس می‌کردم که بگذارید با خانواده‌ام حرف بزنم.شب مامور آمد و گفت «شماره پدرت را بده» داشتم گریه می‌کردم. گفت «اگر گریه کنی نمی‌گذارم زنگ بزنی»
با یک «سلام مرا گرفتند» گوشی را قطع کرد و برگشتم به انفرادی. فردا دیدم خبری از اعدام نشد. روزها می‌گذشتند با تروماهای زیادی که به ما وارد می‌کردند. یک روز صبح زود گفتند «آزادید که برید» نگو قرار است به زندان منتقل‌مان کنند. مارا به همان اتاقی بردند که اول وارد شده بودیم.
مامور دوباره همان دوربین را گذاشت گفت «چطور بود از رفتار ما خوشت آمد؟»
گفتم «خیرمامورتان مرا دستمالی جنسی می‌کرد، بهم فحش می‌دادید و بی‌احترامی می‌کردید»
گفت «خفه شو» دوباره فیلم گرفت. گفت «بگو همه چیز خوب بوده،رفتار مامورها باهام خوب بوده و ممنونم از خدمتگزاران نظام!»
مقاومت کردم، با شوکر به جانم افتاد.
چیزی نگذشت که مقاومتم پایان یافت و هرچه خواستند گفتم.
چشمان‌مان را بستند و سوار ون کردند. ما را تحویل سرپرست زندان دادند. تجربه بسیار وحشتناکی بود. دوربینی که ۲۴ ساعته در وسط اتاق بود. اتاقی که نه حمام داشت نه سرویس بهداشتی.
روزی دوبار حق داشتیم از سرویس بهداشتی استفاده کنیم. آن هم با کلی التماس که نیاز داریم به سرویس و با کلی فحش و بی‌احترامی مواجه می‌شدیم. من یک روز در میان فقط ۲ تکه غذا می‌خوردم که به سرویس نروم.
سرویس بهداشتی در اتاقی بود که دوربین بود و وقتی لباس‌مان را در می‌آوردیم بدن‌مان کامل در دید دوربین بود.

من به عنوان یک فرد از جامعه رنگین کمانی این سکوت رو شکستم. باشد تا کسی آنچه بر من گذشت را تجربه نکند.

#کوئیر_ترنس_رهایی

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Me_too_movement_iran

Me_too_movement_iran Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @me_too_iran

Jun 5
امروز ۱۵ خرداد، خبرگزاری رسمی قوه قضاییه، ضمن تایید برهنگی اجباری نوشت: «اینگونه بازرسی‌ها با رعایت موازین قانونی، شرعی و حفظ حریم خصوصی افراد انجام می‌شود»
این در حالی‌ست که تعدادی از زنان، چه با اسم خود و چه ناشناس، در روایت‌های متعدد، از حضور دوربین‌ها و مامورین مرد گفته‌اند. Image
در طول این سال‌ها هرگاه افرادی معترض، دست به افشاگری درباره رفتار مجرمانه و عدم رعایت حقوق انسانی‌شان در دستگاه‌های حکومتی زده‌اند، بلافاصله مقامات کشوری و لشگری به انکار پرداخته و روایت حقیقت را جعل نموده‌اند.
امروز، روایت‌گریِ زنان زندانی، قوه قضاییه را مجبور به پاسخ‌گویی کرد و این‌بار هم طبق روال همیشگی، سیستم قضایی حکومتِ استبدادی جمهوری اسلامی وجود دوربین در فضاهای ناامن بازرسی بدنی در زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها را انکار کرد.
Read 8 tweets
Jun 5
روایتِ شیما بابایی، فعال حقوق بشر، که در ۳ قسمت از خشونت‌های سرکوبگرانِ ج.ا می‌گوید:

با صدایی لرزان می‌گویم:«خودم دیدم چند آقا تصاویر دوربین‌ها رو می‌بینن، این کار قانونی نیست!»
مرد که انگار منتظر دیدن این صحنه نشسته داد می‌زند: «زر نزن دختر! کاری که میگن رو انجام بده» Image
زمان: بهار ۱۳۹۵
مکان: پلیس امنیت تهران (ساختمان وزرا)

۲۱ ساله‌ام؛ به اطراف نگاه می‌کنم. سمت چپ چند قفسه و کمد فلزی؛ روبرو تیغه‌ای شبیه به اُپِن آشپزخانه کشیده‌اند؛ آن‌سو کنار پله‌هایی که ساختمان را به زیرزمین وصل می‌کند، میله‌های فلزی درب بازداشتگاه قرار دارد
می‌توانم آن طرف میله‌ها را ببینم.
پشت سرم جایی شبیه به بخش اداری است. چند اتاق، تنها در یک طرف راهرو است. برای ثبت مشخصاتم به انتهای راهرو می‌روم. در راه که برمی‌گردم چند مرد را در اتاق کناری می‌بینم که پشت مانیتور نشسته‌اند.
Read 20 tweets
May 27
روایت مژگان کشاورز، کنشگر حقوق زنان:

«گفتند باید لخت بشی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی نگی من را شکنجه کردند
خجالت می‌کشیدم. دستانم را در جلوی اندام خصوصی‌ام می‌گذاشتم، مامور فریاد می‌زد: رو به من بایست و دستات رو بردار. حالا بشین و پاشو کن با پاهای باز!» روایتگر انقلاب ها تصویر راو...
روز ۸ مارس سال ۲۰۱۹ همراه دو کنشگر زن دیگر، به مناسبت روز زن در قطار مترو به زنان گل رز سفید هدیه دادیم و از آنها خواستیم از فعالین زن به حجاب اجباری حمایت کنند. ازشان خواستیم حتی اگر باور به حجاب دارند در کنار زنان بی حجاب در مقابل قانون حجاب اجباری بایستند.
در سال ۱۳۹۸، توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه مجموعا به ۲۳ سال و شش ماه حبس محکوم شدم. به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» به ۵ سال حبس، برای «تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری» و «تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا» به ۱۰ سال حبس
Read 24 tweets
Feb 22
روایت سوم از آزارگری جنسی #ابوالقاسم_طالبی:
گفت: «بلد نیستی‌ کسی رو تحریک کنی یا نمی‌دونی تحریک کردن چیه؟ فکر کردم گفتی دانشجوی بازیگری هستی؟»
گفتم: «بله هستم، ولی نمی‌تونم».
گفت: «پس بی‌خود کردی اومدی تست بدی وقت من رو گرفتی». Image
سال ۸۱-۸۰ بود و من دانشجوی سال اول تئاتر بودم. آگهی داده بودند در بورد دپارتمان نمایش که برای فیلم «عروس افغان» از ابوالقاسم طالبی، تست بازیگری می‌گیرند. یکی از همکلاسی‌ها تماس گرفت و به او گفتند دنبال دختری با چهره دست نخورده، بدون عمل و شناخته نشده هستند برای نقش اول فیلم.
شدیم ۶-۵ نفر همکلاسی و درخواست نوبت کردیم برای تست. همه با هم رفتیم به دفتری که در آن قرار داشتیم. یادم است ساختمانی بود در بلوار کشاورز نرسیده به میدان ولیعصر. من تا قبل از آن برای انتخاب بازیگر تئاتر و فیلم کوتاه چند جایی رفته بودم و همه چیز خیلی خوب و حرفه‌ای گذشته بود.
Read 12 tweets
Feb 14
۱۹ سالم بود، خیلی ترسیده بودم. اومدم پايين از دفترش و انقدر حالم بد بود كه همونجا نشستم زدم زير گريه. هنوز تصوير همه چیز جلوی چشمامه.
بعدها ازش خیلی بد شنيدم و اين ويديوی اخير #ابولقاسم_طالبی كه وايرال شد، تصميم گرفتم ماجرای اون روز رو باهاتون به اشتراک بگذارم
حدود ۸-۷ سال پيش كلاس‌های بازیگری می‌رفتم، برای همه فیلم و سریال‌هایی كه می‌شد تست می‌دادم. یکی از اين دفترهای سینمایی که قبلا فرم پر كرده بودم بهم زنگ زد و برای تست دعوتم كرد. به آدرس رفتم و همون آقایی كه فرمم رو گرفته بود اونجا بود.
دستيار آقای طالبی بود و ظاهرا آقای طالبی خودش توی اتاق بود و از دخترها تست می‌گرفت. حدود ده تا دختر ديگه هم بودن كه نوبتی می‌رفتن داخل و می‌اومدند. نوبت من شد و رفتم داخل.
يک آقایی قد كوتاه و سرش پایین بود، داشت فرم‌ها رو نگاه می‌كرد.
Read 14 tweets
Feb 13
#ابولقاسم_طالبی از نام زنان بازیگر استفاده می‌کرد، داستان‌های خیالی درباره آنها به زبان می‌آورد، از «عرق خوردن با فلان زن» و «پا دادن آن یکی زن بازیگر معروف» می‌گفت تا به خیال خودش به من بفهماند که اگر می‌خواهم بازیگری را حرفه‌ای انجام دهم، باید رفتار وقیح امثال طالبی را بپذیرم Image
چندین سال پیش به دلیل کم بودن سن و بی‌تجربه‌گی‌ام، به دفتر طالبی که روبه روی پاساژ کوروش بود رفتم. اونجا پر بود از دخترای هم‌سن من که برای تست دادن و دیدار با او اومده بودند.
هر دختری می‌رفت داخل تقریبا مدت زمان طولانی می‌شد بالای نیم ساعت و بعدشم هرکس با یک ری‌اکشنی خارج می‌شد.
یکی با بغض و ترس یکی با خشم یکی با یه لبخند موفقیت‌آمیز که انگار نقش اول رو بهش دادند ۱۰۰ درصد!
نوبت من که شد مثل همه که گوشی‌هاشون رو می‌گرفتند، دستیارش به منم گفت گوشیت رو تحویل بده.
Read 14 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(