1/12) الزا وارد کافه آمریکایی #کازابلانکا میشود و سراغ ریک را میگیرد.
سم، در کافه پیانو میزند و به الزا دروغ میگوید که ریک نیست.
الزا از او میخواهم که آهنگ "زمان که میگذرد" را بنوازد و خودش اول آن را زمزمه میکند.
ترانهای که ریک بعد از رفتن الزا نواختنش را ممنوع کرده بود.
2/12) این جا یکی از دیالوگهای به یادماندنی تاریخ سینما شکل میگیرد. دیالوگی به غایت ساده:
Play it, Sam
اما آن چنان به یاد میماند که با عنوان اصلی ترانه، مترادف میشود.
3/12) سم که مصرانه مدافع منافع ریک است، در مقابل لحن و خواست مقاومتناپذیر الزا با بازی درخشان #اینگرید_برگمان تسلیم میشود و با وجود اطلاع از عواقب آن، موزیک را مینوازد.
4/12) در ویدیویی از این ترانه در یوتیوب میتوانید جایی را کاربران به جست و جوی این شات ویدیو بودهاند ببینید:
5/12) اما بازی این جا تمام نمیشود. دیالوگ مشهوری دیگری متعاقب این سکانس در فیلم جاودانه میشود. دیالوگی که دردها و حسرتهای بسیاری را به یاد آدمها آورده است.
در صحنهای ریک با (بازی #همفری_بوگارت) و سم در خلوت شبانهی کافه نشستهاند و پناه ریک بطری مشروبش است.
6/12) ریک از سم میپرسد که "چی میزنی؟"
سم میگوید چیزی برای خودم. ریک میگوید "جمعش کن، میدونی که من چی میخوام بشنوم".
سم همان جوابی را میدهد که به الزا داده بود: نمیدانم.
و این که مطمئن نیستم بتونم بزنم.
7/12) دیالوگ ریک این است:
برای اون زدی، برای من هم بزن و
Play it if she can stand it so can I
اگه اون طاقت [شنیدنش] رو داره، من هم دارم.
تمام دردی که آدمها در جداییهاشون زیستهاند این جا متجلی میشه.
8/12) این تصور که دیگر خاطرهای مشترک را و از دست دادن آن چه بینشان بوده را، همان قدر پاس میدارد که ما.
بعد "آن دیگری" میتواند درد نزیستن، و نداشتن آن خاطرهی مشترک را تحمل کند. چیزی که برای تو از پاریس تا کازابلانکا، چون موجودی مقدس دست نیازیدنی بوده.
9/12) حالا شاید باید از خاطرهات و خودت انتقام بگیری؟
و این سکانس خلق میشود
10/12) تفاوت کنتراست و عمق میدان دو شات را ببینید:
سم در هر دو شات جای خودش است.
الزا و ریک هم لباسهایی شبیه دارند.
اما کنتراست، خطوط محدب و صاف تصویر معنا را تفکیک میکند.
11/12) در سکانس ریک، هیچ نوری از سمت راست نیست، تا صورت ریک نیمی تاریک باشد، در حالی که به وضوح نور و رفلکتور سمت راست، هر دو سمت صورت الزا را روشن کرده است.
یکی میداند چه شده و چه میخواهد، اما دیگری جایی بین شک و ندانستههایش غوطهور است.
12/12) الزا و ریک رنج زیستهی خیلیها بودهاند. با همین کنتراستها و همینقدر دلتنگی و این انتقام که "اگر او میتونه، من هم میتونم".
------
(برای دلتنگیهای دوستی که امروزش تلخ بود و دلداریهای منش تلختر)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
1/13) اواسط دههی هشتاد میلادی، بیبیسی دست به ساخت مینی-سری جسورانه زد به نام
Edge of Darkness
که در ایران با نام "لبه تاریکی" دوبله شد.
فارغ از تمام زیباییهایی که این اثر داشت، موزیک آن بیش از هر چیزی در خاطرهها ماند.
چرا؟ چرا بین این همه سریال آن سالها این موزیک؟
2/13) این سریال 1985 پخش شد. فارغ از تمام جسارتهای دیگر، تهیهکنندهی بیبیسی ساخت آهنگ آن را به #اریک_کلاپتون سپرد که آن روزها 39 ساله بود و هیچ تجربهای در ساخت موسیقی فیلم نداشت!
او هم که دیده بود کار برای او بیش از حد بزرگ است به سراغ #مایکل_کیمن رفت که چارهای بکنند.
3/13) نتیجه اثر فوقالعادهای شد که در توئیت اول شنیدید.
این چند خط در این مورد است که امروز با توئیت لیلای عزیز به یاد این موزیک افتادم. (همین جا از دوستان داخل ایران که ممکن است صیانت شده باشند و نتوانند ویدیوها را ببینید، معذرت میخواهم).
1/18) چون فک خودم از دیدن این عکس چسبید، گفتم شاید برای شما هم جالب باشد.
دوست بزرگواری این عکس را کلیسای استپانوس مقدس در جلفای، در آذربایجان شرقی، برایم فرستاد و نقاشی روی سقف برایشان جالب بوده. به نظر میرسد تعدادی کبک نقاشی شده باشند.
2/18) برای این که بهتر ببینید در مورد چی داریم حرف میزنیم، این جا آنها را با دایرههای قرمز مشخص کردهام:
3/18) اما چرا کبک رفته آن بالا؟
رابطهی ما با حیوانات (فارغ از این که بعضاَ از دیدن تکههای جنازهشان توی غذایمان لذت میبریم) جنبههای عجیبی دارد. گویی بخشهایی از بود و باورهای ما را نمایندگی میکنند.
1/11) این چند روزه مدام بحث از تنهایی روی تایملاین من اومد. برای من این مفهوم ربطی به این نقاشی دارد. نقاشی مشهور "شب پرستاره"ی #ونگوگ به اندازهی کافی مشهور است.
زیباست و همه دیدهایم.
فقط یک مشکل کوچک این جا هست.
2/11) این که حالا یک جورهایی ستارههای توی آسمان هستند و دهکده و کلیسایش هم آن پایین دیده میشود. با این حال چرا از خودمون نمیپرسیم یه چیز به این گندگی سمت چپ نقاشی دقیقن چیه؟ اصلن زیباست؟!
3/11) احتمالن هیچ آدم بزرگی در طول تاریخ عقل درست و حسابی نداشته، عقل معاش و زیست مثل باقی آدمها. دیوانههای دوستداشتنیای که زندگی رو برای ما لذتبخشتر کردند. دیوانگی ونگوگ باعث شد که سال ۱۸۸۹ در آسایشگاه روانی بستری بشه. در این جا:
۱/۸) از دید #کامو زندگی ذاتأ پوچ است. با این حال پوچگرایی کامویی جنبهی جالبی دارد. او در مقالهای به نام "اسطورهی سیزیف" -که احتمالن همه اسم را شنیدهایم.
۲/۸) اول این که زئوس، خدای خدایان یونان باستان، #سیزیف را به مجازاتی بیحاصل و بیپایان محکوم میکند که باید سنگ بزرگی را تا بالای قلهای ببرد و قبل از رسیدن به آخر، این سنگ پایین میغلتید و سیزیف باید شاهد بازغلتیدنش باشد و تا ابد مجازات ادامه دارد.
نقاشی تیسین را ببینید:
۳/۸) اما #کامو تعبیر عجیبی دارد. او در مقالهاش مینویسد:
"خود تلاش برای به سمت بلندیها برای این که قلب انسان را از شعف لبریز کند، کافی است. باید سیزیف را خوشحال تصور کرد."
1/9) امروز نیمهی مارس است. یا به قول #شکسپیر:
Ides of March
آن جا که یکی از مشهورترین ضربالمثلهای انگلیسی در نمایشنامهی او خلق میشود:
"مراقب نیمهی مارچ باش"
چرا برای دنیای غرب این روز این قدر مهم است؟
2/9) این جملهی "مراقب نیمهی مارچ باش" چیزی است که در نمایشنامه جولیوس سزار، پیشگویان به سزار میگویند.
آیدز (ides) کلمهای برگرفته از واژهی لاتین (Idus) است، به معنای نیمه.
در فرهنگ رومی نیمهی ماه مارس زمانی برای تسویهی حسابها بود.
3/9) در سال 44 قبل از میلاد، ژولیوس سزار، در این روز به قتل میرسد. اتفاقی که در بیشمار اثر هنری و ادبی غرب حضور پیدا کرده است.
یکی از مشهورترین آثار نئوکلاسیک از این اتفاق را ببینید. اثر وینچنزو کاموچینی:
۱/۹) این اولین پوستر فیلم در تاریخ سینماست.
اما فارغ از ارزش تاریخی آن، حرفهای دیگری هم برای گفتن دارد.
پوستر فیلم L'Arroseur Arrosé
(آبیار آبیاری میشود) به کارگردانی #لوئی_لومیر در سال ۱۸۹۵.
۲/۹) از خود فیلم شروع کنیم. این فیلم ۴۰ ثانیهای اولین نمونهی ژانر کمدی سینما، اولین استفاده از این مدیوم برای بیان داستان تخیلی است. و البته برای اولین بار کسی به فکرش رسید که نقاشی و گرافیک برای تبلیغ فیلم استفاده کند و این پوستر خلق شد.
۳/۹) این فیلم را تماشا کنید تا برویم سر باقی ماجرا: