Hosseyn ShanbehZaadeh Profile picture
Aug 18 22 tweets 5 min read Twitter logo Read on Twitter
اجازه بدید کل قضایای مؤدب بودن و تنگ بودنِ ایرج‌میرزا رو بگم. گرچه قبلاً، وقتي توییتا ۱۴۰ کاراکتری بود، تو اکانت قبلیم گفته بودم.
ببینید، گفته شده ایرج‌میرزا بسیار بسیار مؤدب و مأخوذ به حیا بوده؛ جز در حضور دوستای بسیار صمیمی.
(رشته توییت آخر شبی).
یه شاعر - اگه درست یادم مونده باشه - به‌نام حسین پژمان بختیاری نقل می‌کنه که یه شاعر بزرگ بود که مقام استادیِ ایرج‌میرزا رو داشت به‌نام ادیب نیشابوری. از این غولای قدیمیِ عجیبِ ادبیات که از هر شاعري جلوشون اسم می‌بردی سه هزار بیت ازش برات از حفظ می‌خوندن و/
\حافظه‌شون به طرز ترس‌آوري قوی بود و تو تحلیل شعر کلاسیک، مو رو از ماست می‌کشیدن.
پژمان بختیاری می‌گه من آرزوم بود این استاد رو از نزدیک ببینم. استاد حالش بد بود و خونه‌نشین بود و ایرج‌میرزا مدتي اصرار و رفت‌وآمد کرد تا تونست استاد رو به این دیدار راضی کنه.
حسینِ پژمان بختیاری می‌گه وقتي رفتم دیدم استاد ادیب نیشابوری تهِ یه اتاقِ بزرگ گرفته خوابیده. بهم گفت بیا نزدیک. رفتم نزدیک. باز گفت بیا نزدیک. رفتم.
ادیب نیشابوری یه چشمش از شدتِ کتاب خوندن کاملاً نابینا شده بود و یه چشمش نیم‌بینا. یعنی روی‌هم‌رفته اندازۀ ربع آدم بینایی داشت.
حسابی که رفتم نزدیک، با همون چشمِ نیم‌کورِش به صورتم خیره شد، بعدش برگشت به ایرج گفت حضرت والا این‌قدر که تعریف این جوان رو کردید من فکر کردم یک جوانِ لا یُبلَغُ الحُلُم می‌آورید، برداشتید یک داش غُلُم آورده‌اید که.
«لا یُبلَغُ الحُلُم» که از آیات قرآن گرفته شده، یعنی خواب‌ندیده.
مجازاً یعنی جووني که هنوز توی خواب به ارگاسم نرسیده، پس یعنی جوان نابالغ. کلمۀ «بلوغ» یا رسیدن (=رسیدن به خواب [جنسی]) اساساً از همین‌جا گرفته شده.
داش غُلُم هم که همون داش غلامه، به گویش مشهدی. خود ایرج با این اصطلاح یه شعر مفصل داره: داش غُلُم مرگ تو حظ کردم از اشعار تو من...
پس منظورِ استاااااود، این بوده که ایرج جون، من فکر می‌کردم یه نوجوونِ نابالغِ، ببخشید، خوشگل موشگل میاری، برداشتی یه نره‌خر آوردی که.
غلط. غلط غلط غلط غلط غلط.
ولی خب شاعرای قدیمی هم به نظربازی با پسربچه‌ها شهرت داشتن؛ متأسفانه.
ایرج به‌شدت برآشفته شد.
به استاد گفت: خجالت بکشید آقا. شما مثلاً ادیب این مملکتید. این‌طور باید جلوی این جوان آبروداری بکنید؟ نه که ماشاءالله خیلي هم به ابزار نظربازی مجهزید؟ (اشاره به یه دونه چشمِ نیم‌کورِ ادیب نیشابوری.)
و با برآشفتگی از اتاق رفت.
ادیب نیشابوری به پژمان بختیاری گفت:
نمی‌دونم شما تهرانی‌ها چی می‌گید، اما سمت ما مَثَله که «آبکش به آفتابه می‌گه چطوری دوسوراخه؟»
پژمان بختیاری می‌گه مدت‌ها خواهش و تمنا کردم تا این دو نفر رو با همدیگه آشتی دادم. این از این.
مورد دوم و سوم به ملک‌الشعرا بهار مربوط می‌شه. این دو، زماني با هم دوست بودن، تا سر یه قضیه‌اي که خواهم گفت، بینشون به هم خورد.
با هم رفته بودن به ییلاقات اطراف مشهد. وسط راه رسیدن به یه روستا به نام کَنگ. مردم روستا، طبق معمولِ صفای روستاها و دشت‌ودمن و خوشا به حالت ای روستایی،/
\کنار رودخونه ریده بودن و بوی بد می‌اومد.
بهار درجا گفت:
بوی گوی کَنگیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
لته‌های خونیِ نسوانِ کنگ
زیر پایم پرنیان آید همی.
گوی یعنی گُه. بیت دوم هم یعنی پارچه‌های خونیِ زنان پریودِ کنگ، انگار مثل ابریشم زیر پامه. غلط غلط.
خودتون می‌دونید اصلش چیه.
ایرج برآشفته شد اما سکوت کرد و هیچی نگفت. یه تسبیح دستش بود که نخش پوسیده بود و بارها بهش گفته بودن عوضش کنه و اهمال کرده بود (ایرج البته آتئیست بود، ولی خب تسبیح دست گرفتن رو مسلمونا هنوز نتونسته‌ن شیش دونگ به اسم خودشون بزنن. آدم گاهي دست می‌گیره جهتِ همین‌طوری.)
رسیدن به خونه و رفتن بالاخونه و ایرج‌میرزا گفت کلفتِ خونه براشون عرق بیاره. کُلفَت بخونید. نه این‌که ایرج به بزن‌بهادرِ زاخارِ خونه گفته باشه عرق بیاره.
کلفته اومد و عرق رو تو سینی آورد و یه چادر سرش کرده بود و زیرش ظاهراً لباس مفصلي نپوشیده بود. چادرش رفت کنار و پاهاش پیدا شد.
نزدیک بود عرق بریزه و عیششون حسااااابی منغص بشه (به زِبونِ ادبیوتی، یعنی کوفتشون شه.) ایرج فوری دست برد دو برِ پارچه‌های چادرش رو گرفت و کلفته تونست سینی رو جمع کنه. تو همین حِیص و بِیص، تسبیحش پاره شد. ملک‌الشعرا هم که خدای مسخره‌بازی. درجا یه کلمه از بیت درخشان حافظ رو عوض کرد/
\و گفت: رشتۀ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار/ دستم اندر «پاچۀ» ساقیّ سیمین‌ساق بود. هه هه هه.
آقا اینجا دیگه ایرج حسابی قاطی کرد. گفت خجالت بکشید آقا. شما مثلاً ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی هستید. یک ذره ادب نباید داشته باشید؟ اون از اون حرف ناشایستتون پیش اون روستا که چیزي نگفتم؛/
\اینم از این رفتارتون اینجا.
بهار خودشو جمع کرد و ظاهراً فی‌المجلس آشتی کردن.
قضیۀ اختلافشونم تا جایي که یادمه این بود که ایرج‌میرزا بدبخت برداشت یه نامه نوشت به بهار، که لطف کنید ترتیبي بدید نان ما رو قطع نکنن (بهار یه مجلۀ صاحب‌نفوذ به‌نام «دانشکده» داشت.)
بهار، لاشی‌بازیش گل کرد و برداشت نامۀ ایرج‌میرزا رو چاپ کرد ونوشت (مضمون): البته ناني که حضرت والا می‌خورند مثل نان رعیت نمی‌شود.
با بد کسي شوخی کرده بود. هر کس دیگه‌اي این کار رو با ایرج کرده بود، ایرج تک‌تک درختای قللِ سر بر آسمان سایندۀ طهران رو به خودش و قومش استعمال می‌کرد؛/
\اما خب، ایرج‌میرزا هم می‌دونست که مسجد جای گوزیدن نیست و طرفش مثل عارف قزوینی و غیره نیست که در مقابل قریحۀ ایرج‌میرزا، زبان‌درمقعد باشه. بهار هیچ ابایي نداشت که حتی فحش خوار مادر بده به این و اون. در هجوِ یه یارویي، که به بهار گفته بود «مخبط تریاکی» (مُخَبَّط یعنی روانی) سرود:
مادرِ خود را تو خود بردی به آغوش حریف
از چه مادرقحبه آه از بهر مادر می‌کشی؟
من اگر مِی می‌خورم تو چیز دیگر می‌خوری
ور من افیون می‌کشم تو چیز دیگر می‌کشی...
از اون گذشته، ایرج‌میرزا خودش تریبونِ اشعار درخشان خودش بود؛ اما بهار یه مجله داشت که قابل مقایسه با تریبون ایرج نبود.
به همین دلیل، هجویه‌اي که ایرج‌میرزا برای بهار سروده، لطیف‌ترین هجویه‌شه:
ملِکا، با تو دگر دوستیِ ما نشود
بعد اگر شد شده است، اما حالا نشود

اسمِ نان بردم و گفتی تو که نانِ دگران
همچو نانی که خورَد حضرتِ والا نشود

محرمانه دو سه خط زیر غزل بنوشتم
گفتم این راز ز کلکِ تو هویدا نشود
سِرِّ من فاش نمودی تو و تقصیرِ تو نیست
شاعری، شاعر از این خوب‌تر اصلا نشود

من جوابِ تو به آیینِ ادب خواهم داد
تا میانِ من و تو معرکه بر پا نشود...
و تو بیت‌های بعدی، حتی به‌شدت خایه‌مالیِ بهار رو می‌کنه و باز برمی‌گرده یه ذره شکوه می‌کنه ازش و تمام.
پیشنهاد می‌کنم سرچ کنید و شعرش رو کامل بخونید. شعر قشنگیه. حتی عنوانشم هجو (بدگویی، معمولاً به فحش) و اینا نیست. عنوانش اینه: شکوۀ دوستانه از ملک‌الشعرای بهار.
منبع رشته توییت هم حافظۀ خودم بود از کتاب «تو را ای کهن بوم و بر...» از اخوان، و مقدمۀ درخشان دکتر محجوب بر دیوان ایرج.

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Hosseyn ShanbehZaadeh

Hosseyn ShanbehZaadeh Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @hosseyn1988

Aug 16
@smmirkhani بعدش گفتن خیر، سرد و ترِ درجه چهار براش زیادیه. باید سرد و ترِ درجه دو، یا سه، یا هر کوفتي هست بخوره. یعنی سیب و عسل.
بازم بر خلاف تبلیغات شوم و نیات سوء شما، کاملاً اثربخش بود: بیمار قبل از مرگش لااقل توی اون تب و به‌گایی، یه پالودۀ خوشمزه می‌خورد.
@smmirkhani یه وقتي اینجا در مورد چرند بودنِ اخلاط و طبایع می‌نوشتم. عده‌اي گفتن اگه جرئت داری ماهی رو با ترشی بخور.
گفتم:
Challenge accepted.
خودمو کردم موش آزمایشگاهی. ماهی با آبلیمو با ترشی با ماست با دوغ. همه‌ش «سردی». هیچیم نشد، چقدرم چسبید. جای شما خالی.
@smmirkhani فقط ماهی رو با سردیِ درجه چهار (تریاک) حاضر نیستم بخورم. چون ممکنه خیلي خیلي سردیم کنه و بمیرم. همین‌طور با گرمیِ درجه دو (شیره). بله. طبع تریاک سرده، طبع شیرۀ تریاک گرمه. گرچه بین علما در این مورد اختلافه.
الآن اگه کسي بهم بگه فلان چیز سردیه، فقط می‌گم سردیِ درجه چند؟
Read 4 tweets
Jun 18
رولر کوسترِ* عمدتاً در حال سقوط
*ترن وحشت. از این قطارای شهربازیا که مسافتي رو معمولاً با شیب کم می‌ره بالا بعدش یهو با شیب وسرعت بسیار تند میاد پایین.
زمان وتاریخ از دستم در رفته. گمونم یک ماه پیش بود که کلمۀ سین‌دار از دهن مامانم دررفت. «فاطمه سرطان داره.» چه سرطاني؟ سرطان خون.
وحشت. وحشت براش کمه. یخ زدنِ خون تو رگ‌ها. سرطان فقط اسمش ترسناکه؟ به کسي که عزیزترین شخص زندگیش رو به سرطان باخته این حرفو نزنید. فقط اسمش نیست که ترسناکه؛ اصولاً کمتر بیماری‌اي به قدر سرطان، اونم سرطان خون، خودشم ترسناکه.
دو ماه بود که درگیر بود، و مامانمم تازه خبردار شده بود.
یک‌تنه رفته بود به جنگ مخوف‌ترین بیماری رایج، و خب، تازه یکي دو جلسۀ آخر شیمی‌درمانیش، که فهمیده بود داره رو به بهبود می‌ره، مامان رو خبر کرده بود.
اما اگه خدای‌نکرده عزیزي رو به‌خاطر سرطان از دست داده باشید یا حتی عزیزي‌تون سرطان گرفته باشه و خوب شده باشه، اون موقع می‌دونید که/
Read 50 tweets
Jun 7
حوصلۀ منبر دارید؟ داشته باشید. نکات عبرت‌آموزي توشه از تلقی اهل حوزه از دنیای امروز، یا بهتر بگم، اون روز.
بخشي از سخنرانیِ یه شخص به‌نام علامه کرباسچیان، که تاریخ نداره ولی یه جاش که گفته دنیا ۴.۵ میلیارد نفر جمعیت داره، نشون می‌ده ظاهراً مال سال‌های منتهی به ۵۷‍ه. بخونیم:
«الآن اگر ما فکر صحیح داشتیم، آیا در روز در تهران یک میلیون و نیم پول سینما مى‌دادیم؟! این پول شوخى نیست، ممکن است تمام مشکلات مسلمان‌ها را حل کند. این‌همه فقیر، این‌همه مریض، بهایی‌ها جوان‌هاى شما را خریدند! به دانشجویان شهرستانى ماهى ۱۲۰ تومان کمک خرج مى‌دهند و/
با همین عمل آن‌ها را بهایى مى‌کنند. بعد از آن‌که بهایى شد، میلیونها تومان از او درمى‌آورند! اگر ما مسلمانها مى‌فهمیدیم این‌که پیغمبر فرموده "سینما حرام است" علتش چیست، قدمى به سینما نمى‌گذاشتیم. حالا مى‌گوید: برو بابا، آن‌وقت مگر سینما بوده؟
Read 25 tweets
Jun 6
هشدار! محتوای به‌شدت چندش‌آور. در مورد سوسک.
یکي دو روز پیش یه عزیزي در این مورد نوشته بود که سوسک‌ها بو دارن. من تأیید کردم و تأییدم بیشتر از اصل توییت دیده شد و چند نفر از رفقا هم اومدن متأسفانه سوسک‌هراسی (کاکوفوبیا، کاک مخفف کاکروچ) رو ترویج دادن.
خود منم متأسفانه در این دام افتادم و ترویج امر ناپسند سوسک‌هراسی رو در پی گرفتم؛ فارغ از خدمات این موجودات عزیز و دوست‌داشتنی.
دیشب حوالی ساعت ۱۲ بود که با خارش و سوزش صورتم بیدار شدم.
دیدم یه سوسک حمام، همقد خودم، نشسته رو صورتم داره با تیغ پاهاش صورتم رو نوازش می‌کنه.
یعنی قشنگ «ما به شما گُل می‌دهیم شما به ما گلوله» و «اگر به سمت چپ صورتت سیلی زدند سمت راست را نشان بده» بود. ماهاتما گاندیِ سوسکا. هم بخشیده بود هم فراموش کرده بود هم عوضش محبت می‌کرد. جیسوسک کرایست.
با وحشتِ تمام از جا جهیدم و اون بیچاره هم بال‌هاش رو تِق باز کرد و پرید.
Read 9 tweets
May 27
@zooop112 ببین شری جونم، هیچ‌کس قدر من سر این موضوع پاره نشده. تو زندان هم دست از سرم برنمی‌داشتن و چون می‌دیدن من سردی و گرمی رو مسخره می‌کنم، از صبح تا شب سربه‌سرم می‌ذاشتن فلان چیزو نخور سرده، نخور گرمه...
پس بذار اگه حوصله‌ت می‌کشه، یا نمی‌کشه، یه‌کم مفصل بهت بگم. گرچه «تخصص‍»‍م نیست.
@zooop112 اما خوشبختانه اینجا قدري شهرت دارم و اگه اشتباه کنم، رفیقایي هستن که تصحیح کنن.
طبع سرد و گرم غذا یه ایدۀ فسیل بازمونده از طب جالینوسه که نه فقط غذاها رو به چهار گروه سرد و گرم و تر و خشک تقسیم می‌کرد، بلکه بدن انسان رو هم تشکیل‌یافته از چهار «طبع» یا «خلط» می‌دونست:
@zooop112 صفرا و سودا و بلغم و خون.
ضمناً این سرد و گرم و تر و خشک هم درجه‌بندی داشتن، از یک تا چهار. و هر کدوم از این چهار خلط، به یه کدوم از این چهار طبع (گرم و سرد و تر و خشک) مرتبط دونسته می‌شد.
و نه فقط بدن، که مریضی‌ها هم دارای این طبایع دونسته می‌شدن.
Read 11 tweets
May 25
عطاملک جوینی تو تاریخ جهانگشا از کلمۀ عربی-فارسیِ «حرامزاده»، کلمۀ «تَحَرمُز» رو در معنای حرامزادگی ساخته و چون چنان غولي بوده که سعدی پاچه‌خاری‌شو می‌کرده، و ما اصولاً زبانمون رو مدیون این قبیل غولاییم، می‌گیم کلمۀ درستیه، و به نظر خودمم کلمۀ قشنگیه. مصداق تحرمز:
مامانم تلویزیون رو روشن کرده گذاشته رو شبکۀ مستند و خودش خوابش برده. یه برنامه تموم شد و برای تیتراژ پایانش، یه ملودی بسیار آشنا شروع کرد به نواختن. ملودی‌اي که دست‌کم تو سالای ۸۸-۸۹ هزار بار تو خیابونا و کف دانشگاه، دست در دست هم خونده بودیمش و نماد اتحادمون بود.
پیش خودم گفتم لابد می‌خوان با صدای اون یارو جمشید جم پخشش کنن. دیدم نه‌خیر، قشنگ صدای محزون و قویِ خود فریدون فروغی شروع کرد به خوندن: یاااااار دبستاااااانی من... آهنگ رو قشنگ تا آخر پخش کردن.
زماني که زنده بود، به دلیل عِرقِ خاک یا هرچی، حاضر نشد بره. موند و دق‌مرگ شد.
Read 6 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(