یه مدتی من هم از این جور حرفهای در ظاهر منطقی از خودم درمیآوردم؛ یه کمی ملامت میکشیدم، یه کمی تفریح میکردیم، یه کمی هم سعی میکردم در کنارش این موضوع رو جابندازم که درستی و غلطی حرفها ربطی به اعتبار گوینده نداره و به دلایل مختلفی ممکنه افراد موجه گلواژه هم بگن.
اگر خود حضرت کریشنا هم از آسمون نازل بشه و یه چیزی بگه، ممکنه اشتباه باشه، ممکنه دروغ باشه، ممکنه شوخی باشه، ممکنه توهم باشه، شاید هم خر دانا باشه که داره ادای کریشنا رو درمیآره.
هر چی دیدید و شنیدید، چه از کریشنا، چه از من، چه از این بزرگوار، چه از اون عالیجناب، اول شک کنید…
حالا بیایید ببینیم این «اجی مجی لاترجی» واقعا از «agis la magie! la Terre reagit» اومده؟
اگر اینطور باشه، باید این عبارت در زبان فرانسه رایج بوده باشه که اینجوری اومده در فارسی جاافتاده. خیلی بعیده این عبارت فرانسوی رو ایرانیها در خاک ایران جعل کرده و جاش انداخته باشند.
بیاید جستجو کنیم ببینیم چنین عبارتی تو متنهای فرانسه هست یا نه. من گشتم، نبود. نه با گوگل تونستم پیداش کنم، نه تو پیکره کتابهای کتابخونه کنگره پیداش کردم.
تا جایی که میدونم تو فرانسه عبارت مرتبط با جادو و شعبده، همون آبراداکابرا است که تو انگلیسی هم هست.
شما هم بگردید
وانگهی، اون عبارتی که ادعا شده اصل فرانسوی «اجیمجیلاترجی» بوده، در فرانسوی «اژی لمژی لتږ ریَژی» تلفظ میشه. کاری نداریم که اصلا این عبارت در فرانسوی سابقه نداره و خیلی هم مطابق عبارت اجیمجی ما نیست. فرض کنیم همه این مشکلات رو حل کنیم، باز یه مشکل بزرگ باقی مونده…
کدوم کلمه فرانسه رو شنیدین که تو صورت فرانسه /ژ/ داشته باشه و تو فارسی /ژ/ رو به /ج/ تبدیل کرده باشند؟
ژانر، ژله، رژیم، آژان، ژاندارم، دونژوان، مونتاژ، واژن، رژ، ژامبون، ژست، ژن، سوژه، ابژه، گاراژ، ماژور و البته ماژیک!
فقط یه کلمه دخیل فرانسوی یادم اومد با/ج/:
بودجه
که البته بودجه /by.dʒɛ/ اصلا با همون صدای /ج/ تلفظ میش، نه /ژ/.
میبینید؟ کلمات فرانسوی که توشون صدای /ژ/ بوده، تو فارسی به همون شکل باقی موندن و سابقه نداشته ما کلمات فرانسوی مثل اژی و مژی و ریژی رو بکنیم اجی و مجی و ریجی.
پس این فرضیه با قطعیت بیشتری مردود میشه…
واقعا نمیشه دستمون رو بذاریم روی لنگمون، یه کلمه شبیه یه چیز دیگه پیدا کنیم، بعد بدون هیچ مقابله و استناد و مراجعهای به پیکره متون، بگیم ما این رو از اونا گرفتیم یا اونا از ما گرفتند. شبیه آن کسشعری که گفته بودند از عبارت نیستدرجهان cause-chier آمده.
من و دوستانم اسم این شیوه عامیانه را که ظاهراً در میان اهل علم هم مرضیه افتاده، گذاشتیم ریشهشناسی لالنگی یا جاودان خرد (نه دقیقا perennial، بلکه بیشتر perineal).
اما نهایت یک سوال باقی میماند. این فرضیه لالنگی درباره اجیمجی ازکجا آمد؟
شاید برای شما هم جالب باشد که این فرضیه از دل گفتگوی نهال تجدد با گلشیفته فراهانی درآمده، آن هم در مصاحبهای که انگار در مجیز زبان فرانسوی برگزار شده است و به شیوه «شاعرانه»ای میخواهد چیزهایی را به هم ربط دهد و به همدیگر بخوراند تا مخاطب فرانسوی کیف کند. lefigaro.fr/culture/2013/0…
از خانم گلشیفته و زبان فرانسوی و سایر موضوعات که بگذریم، شاید بگویید فرضیه جایگزین برای خاستگاه این عبارت چیست؟
اولا که نمیدانیم، همانطور که آبراداکابرا هم خاستگاه معلومی ندارد. ثانیا ساختار اجیمجی شبیه متلهای دیگری مثل اشیمشی است که شاید از زبانهای ایرانی دیگر گرفته باشیم.
@threadreaderapp unroll
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
شاید در نگاه نخست لطیفه یا نقیضهای مضحک به نظر برسه؛ ولی واقعیت دقیقا همینه.
یکی دو میلیارد سال پیش که با افزایش باکتریهای فیروزهای (سایانوباکترها) اکسیژن (فرآورده جانبی فرایند نورکافت/فتوسنتز) به تدریج در جو زمین بیشتر میشد، حیات به خاطر این ماده اکساینده تا مرز نابودی رفت.
ولی جانداران راه کنار اومدن با این ماده فوق سمی رو پیدا کردند: آنتیاکسیدانها! موادی که مثل پادزهر جلوی اکسایندگی اکسیژن توی یاختهها رو میگرفت و اجازه نمیداد اکسیژن پدر DNA و RNA رو دربیاره. عدهای هم که استفاده از آنتیاکسیدان رو کشف نکردند، به جاهایی رفتند که اکسیژن نباشه.
در مرحله بعد، نه تنها نسبت به اثرات سمی اکسیژن مقاومت نسبی پیدا شد، بلکه چرخههای سوختوساز که پیش از اون محدود به تخمیر الکلی و لاکتیکی بود، روش جدیدی برای استحصال انرژی از مواد قندی به کار گرفتند؛ چرخه تنفس که در اون اکسیژن نقشی کلیدی در افزایش بهرهوری سوختوساز داره.
بعضی بچهها مطالب خیلی قشنگی درباره زندگی حیوانات نقل میکنند که جذاب و مستند هستند. فقط اشکالهای کوچولویی به خاطر بیدقتی علمی تو بعضی نوشتهها هست که آدم حیفش میآد وقتی میبینه، از جمله قاطی کردن گوزن و آهو.
چون لحن مستقیم من بیشتر تند و (غیرعمد) شبیه حمله است، خصوصی نمیگم.
برای همین به صورت عمومی اینجا میگذارم که اگر هر کسی از شما خواست در این باره چیزی بنویسه، به این نکات هم دقت کنه.
عزیزان آهو درست مثل گوسفند و بز از خانواده گاوها (Bovidae) است.
یکی از خصوصیات خانواده گاوها اینه که شاخ توخالی از جنس کراتین دارند. assets.press.princeton.edu/chapters/i1071…
شاخ گاوسانان از جنس کراتین ولی با مغزی استخوانی است؛ ضمنا منشعب نیست و در طی عمر نمیافتد. در اغلب آنها شاخ محدود به فرد نر است و فقط یک جفت شاخ دارند، جز غزال چهارشاخ (𝘛𝘦𝘵𝘳𝘢𝘤𝘦𝘳𝘶𝘴 𝘲𝘶𝘢𝘥𝘳𝘪𝘤𝘰𝘳𝘯𝘪𝘴) و برخی نژادهای اهلی گوسفند مثل گوسفند جیکوب.
علوم تجربی نه تنها به ما کمک میکند تا به پاسخ پرسشهایمان نزدیک شویم، بلکه ما را از انگاره خدای رخنهپوش نیز بینیاز میکند. زمانی بود که خدای رخنهپوش پاسخ همه چراهای ناشناخته بشر بود؛ هر پرسشی که پاسخش را نمیدانستیم، جوابش حکمت خدا بود. https://t.co/9LyU1eRze6
از سوی دیگر پرسشهای بیپاسخ ما دلیلی بود برای وجود خدایی که رخنههای دانش ما را بپوشاند. اگر خدایی در کار نیست، پس فلان چیز را چگونه پاسخ دهیم؟ اگر خدا وجود نداشته باشد، آنگاه چه کسی بهمان چیز را آفرید؟
اما علوم تجربی چگونه ما را از خدای رخنهپوش بینیاز کرد؟
علوم تجربی به کسب نوعی فراشناخت (metacognition) منتهی میشود تا بفهمیم چه چیزی را نمیدانیم تا اگر لازم دیدیم، در مرحله بعد درباره آن آن جستجو کنیم.
منتها برداشت سطحی از علوم تجربی میتواند در عمل همان انگاره ظاهرا منسوخ خدای رخنهپوش را احیا کند.
این مارماهی ماره (Moray) است؛ عوام تصور میکنند برق دارد ولی در حقیقت مارماهی ماره که اغلب ساکن آب دریا یا آبهای لبشور است، با مارماهی برقی که در آب شیرین زندگی میکند، تفاوت دارد.
مارماهی ماره اغلب در میان مرجانها زندگی میکند، مخفی میشود و شکارش را غافلگیر میکند.
مارماهی ماره گونههای متفاوتی دارد، مثلا این موز شناگر درواقع ریختی از گونه مارماهی ماره طلایی (𝘎𝘺𝘮𝘯𝘰𝘵𝘩𝘰𝘳𝘢𝘹 𝘮𝘪𝘭𝘪𝘢𝘳𝘪𝘴) است که در نزدیکی سواحل غرب آتلانتیک زندگی میکند و پوستی خالدار زرد تا قهوهای دارد. اندازه ماره طلایی به ۷۰ سانتیمتر هم میرسد.
حدود ۲۰۰ گونه مارماهیهای ماره در شکلها و رنگهای مختلف در سراسر دنیا زندگی میکنند. اغلب آنها ساکن آب شور اند؛ برخی آب لبشور را هم تاب میآورند و چند گونهای هم در آبهای شیرین زندگی میکنند. ظاهر ترسناک آنها درحالی که سرشان را از سوراخی بیرون آوردهاند، تصویری بسیار آشناست.
نوزادی که آروم آروم بزرگ میشه، به خیلی چیزها نیاز داره، از جمله به میکروب.
اگه اجازه ندید در معرض آلودگیهای کوچک و متنوع قرار بگیره، در برابرشون ایمنی پیدا نمیکنه. مادرش هم که بهش شیر میده، اگر قبلا در برابر میکروبهای مختلف نبوده باشه، پادتن لازم برای بچه نداره.
تازه قرار نیست همه میکروبهایی که بچه باهاشون در تماس قرار میگیره، برای تربیت دستگاه ایمنی باشن. دستگاه گوارش بچه هم باید از بدو تولد کلی میکروب همزیست جذب کنه که توی گوارش غذا در بقیه عمر کمکش کنند. میکروبهایی که جاشون فقط تو روده است و اگر فرضا وارد خون بشن، خطرناک خواهندشد.
حتی میکروبها در تکوین مغز بچهها هم دخالت غیرمستقیم دارند. روی پوست هم باید میکروبهای همزیست وجود داشته باشه. روی مخاط دهن و بینی هم. لب کلام، بچه قرار نیست تو محیط سترون (استریل) بزرگ بشه.
---
فکر کنم بشه از همین قصه ضرورت میکروبهای مختلف، به عنوان تمثیلی عینی استفاده کرد…
چند ماه است که نه من توانایی و دلودماغش را داشتم که کار مدرسه پالئوگرام را ادامه دهم، نه در این ایام عسرت میشود از مردم انتظار ثبت نام و پرداخت شهریه داشت. مدرسه پالئوگرام تنها دخل من برای گذران بود ولی دیگر برای من انتفاعی ندارد. چند بار به فکرم خطور کرد که تمامش کنم.
منتها مدرسه پالئوگرام مال من نیست. سرمایه معنوی مدرسه از آن بچههایی است که کنار من آن را ساختند و در سرمایه مادی آن نیز، دوستان زیادی پشتیبان این فقیر شدند، بالاخص دوستان خیری مثل آقای رضاییفر که پدرانه جمجمه شیر را برای مدرسه ما تهیه کردند.
نام احبّائی را که طی این مدت پشتیبان مدرسه پالئوگرام شدند، در بند پایانی خواهم آورد. با وجود این همه بدهی که به همه شما عزیزان و کودکان کشورم دارم، نمیتوانم شانه از خدمت خالی کنم و تا مدتی، که بستگی به شرایط اجتماعی و اقتصادی مردم کشور دارد، بیچشمداشت مالی خدمت شما خواهم بود.