وقتی ادعا کرد در ۶ هفته کارگران بیسواد را قادر به خواندن و نوشتن خواهد کرد، روزنامه “مردم” تیتر زد: توهمات ذهن یک معلم!
۴۵ روز بعد، دهها کارگر و کشاورز فصلی، متون ساده روزنامه مردم را میخواندند و نامهای جمعی به شورای سردبیری نوشتند./۱
دو سال بعد در ۱۹۶۴ نام پائولو فریره که به ریاست “کمیته ملی فرهنگ عمومی” انتخاب شده بود در صدر لیست بازداشتیهای دولت کودتاچیان نظامی برزیل آمده بود.
جرم “آقای معلم” که بابتش ماهها شکنجه و پس از آن ۱۵ سال تبعید شد، این بود:
تلاش برای براندازی حکومت از طریق باسواد کردن کارگران!/۲
فریره پس از آنکه با همکارانش در ۱۹۶۲ موفق شد ۳۰۰ کارگر را ظرف شش هفته باسواد کند، پروژه “پا برهنگان قادرند بخوانند” را کلید زد و هزاران بیسواد را نجات داد.
حالا در ۱۹۶۴ کودتاچیان، خطر با سواد شدن کارگران را بدرستی تشخیص داده بودند و برای حفظ نظم موجود، فریره را بازداشت کردند/۳
پس از ماهها بازداشت و شکنجه، تبعید شد. مدتی به شیلی رفت و پس از آن برای تدریس راهی دانشگاه هاروارد و سپس سوئیس و استرالیا شد.
در نهایت نظریه تاثیرگذار خود “آموزش ستمدیدگان” را در نقد سیستم آموزشی موجود ارائه کرد که در زمره ۳ کتاب اول علوم اجتماعی در ارجاع بدان محسوب میشود./۴
فریره در نقد نظام آموزشی که آن را “آموزش بانکی” مینامید، میگوید سیستم موجود ذهن دانشآموز را یک ظرف خالی در نظر میگیرد که باید توسط نظام آموزشی، پُر و خطر پرسشگری آن خنثی شود.
در نگاه او ریشه استبداد و بذر قوام یافتن نظامهای دیکتاتوری و وضعیت موجود، در همین شیوه آموزش است./۵
“دانش” در این سیستم چونان سکهای است که باید ذهن خالی دانشآموزان را مثل قلک پر کند.
معلم در مقام خداوند “حقایق” را میگوید و دانشآموزان به مثابه رعیای فرودست، بیآنکه اجازه نقد و پرسشگری واقعی را داشته باشند، سخنان رهبر فرزانه در کلاس را کاملا منفعلانه به گوش جان میشنوند./۶
همین است که میگوید:
«مدل بانکی ارتباط تنگاتنگی با ظلم دارد»
زیرا دانشآموز را از هویت پرسشگر خود جدا میکند و با “از خودبیگانی” نهادینه در سیستم موجب “انسانزدایی” کودکان و در نتیجه حفظ وضع موجود سیاسی و اجتماعی میشود.
زیرا شنوندگان منفعل، ظالمان را هم درست تشخیص نمیدهند./۷
مینویسد در این مدل از آموزش؛ معلم همه چیز میداند و دانشآموز هیچ نمیداند. معلم فکر میکند و سخن میگوید، دانشآموز فقط گوش میدهد. معلم انتخاب میکند، دانشآموز تنها رعایت میکند.
«معلم اقتدار دانش را با اقتدار خود یکی میگیرد و در نتیجه آزادی فکر دانشآموز قربانی میشود»/۸
مدل جایگزین فریره مدل آموزش “رهایی بخش” بود. مدلی که به معلم و مخاطب امکان میدهد تا از ناقص بودن، دانش خود آگاه شوند:
«در اینجا معلم دیگر تنها کسی نیست که تدریس میکند، بلکه کسی است که خودش در گفتوگو با دانشآموزان یاد میگیرد…
و دیگر استدلالها، مبتنی بر اقتدار نیست»/۹
میگوید در این روش، آموزش مسئلهساز است و طرح معضلهای بنیادین میکند. پروسه رهاییبخشی آموزش در همین تلاش بابت یافتن پاسخ به پرسشهای ساختاری است. میگوید:
«تنها از این طریق است که معلمان و دانشآموزان قادر میشوند تا بر استبداد و روشنفکری بیگانهکننده نظام آموزشی غلبه کنند»/۱۰
مینویسد:
«چیزی به نام فرآیند آموزشی بیطرف و خنثی وجود ندارد.
آموزش یا به عنوان ابزاری برای تسهیل ادغام و انطباق نسلها در سیستم کنونی تبدیل میشود و یا میتواند به “تمرین آزادی” از طریق آموزش و نهادینه کردن تفکر انتقادی و مشارکت در دگرگونی ساختارهای نظم موجود عمل کند»/۱۱
از همینرو در گفتگو با استیو مککانهی در توضیح اصطلاح “معلم یادگیر” گفت:
«معلم بودن به معنای مبلغ بودن یا صاحب حکم حقیقت نیست. او کسی است که باید بطور دائم و با تجدید ظرفیت خود با فروتنی آماده یادگیری و با سخاوت آماده یاددهی باشد…
و گرنه گرفتار بوروکراتیزاسیون ذهنی میشود»/۱۲
در مصاحبه با نشریه “هنرهای زبان” در ۱۹۸۵ گفت که آموزش بهطور همزمان دارای سه ساحت؛ عمل دانستن، عمل سیاسی و رویدادی هنری است.
و همواره باید به یاد داشت که نظام آموزشی موجود در خدمت یک دستور کار سیاسی و توجیه ایدئولوژی حاکم است.
ایدئولوژیی که میگوید همین وضع موجود را تابآور! /۱۳
از همینرو بود که هم در “آموزش ستمدیدگان” و هم در سخنرانیهای مختلف، نظیر “کنفرانس جهانی سواد آموزی” در ۱۹۹۵ در آمریکا گفت که نظام آموزشی بانکی موجب نهادینه شدن ترس در ناخودآگاه دانشآموزان و حتی معلمان از آزادی میشوند.
«موجب وحشت از فکر کردن به امکان تغییر شکل دنیا»/۱۴
شاهکار فریره که خود فرزند فقر بود و از نوجوانی با مرگ پدرش، کارگری کرد و دکترایش را با بومی کردن نظریات جان دیویی، فیلسوف آمریکایی، در حوزه آموزش به کارگران تکمیل کرد، در تشخیص نکتهای بود که کمتر کسی بدان توجه نشان داده بود؛
«چرا ستمکشان پس از قدرت خود ستمگران بعدی میشوند؟» /۱۵
در “آموزش به ستمدیدگان” میگوید زیرا ساخت فکری ستمدیدگان در نتیجه تضادهای درونی وضع عینی که در آن سنگر گرفتهاند و نظام “آموزش بانکی” که نهاد فکری آنان را شکل داده است تنها الگوی قابل شناخت را برایشان به همان شکل و شیوه پیشین تعریف کرده است:
«انسان بودن یعنی ستمگر بودن!»/۱۶
جهان برایشان در همان دو قطب حاکم و محکوم، ستمگر و ستمکش، تعریف شده و الگوی دیگری که در آن همگان آزاد و توانمند باشند، ممکن نیست.
از همینروست که در “این ساختار” وقتی دگرگونی و انقلابی رخ میدهد، هیولاکشهای پیشین، خود هیولاهای بعدی میشوند و سرکوب شدگان امروز، سرکوبگران فردا/۱۷
«اینکه خواهان اصلاحات ارضیاند نه به آن دلیل میخواهند انسانهایی آزاد شوند؛ بلکه برای مالک شدن و حاکم بر سرنوشت دیگران است…
نادر است دهقانی که به عنوان مباشر ارتقای مقام یابد، نسبت به رفقای سابق خود از مالک فعلی ظالمتر نباشد»
فریره اما آموزش واقعی را راه چاره میدانست!/۱۸
آموزشی که به سرکوبشدگان بیاموزد، آزادی تنها در صورت بهم زدن این چرخه معیوب ستمگر و ستمکش محقق میشود.
تنها در صورت به چالش کشیدن ساختار جهان موجود، نه برای بازتولید مناسبات قبلی و بجابجایی سرکوبشده دیروز در مقام سرکوبگر فردا.
و این حاصل نخواهد شد، جز با انقلاب در ساختارها/۱۹
در گفتگویی که پس از بازگشت از تبعید انجام داد، گفت:
«متأسفانه فضیلت فروتنی بسیاری از معلمان و اساتید توسط ایدئولوژی حاکم نابود شده و برخی از آنها تمایل دارند نگاه خود به جهان را به عنوان تنها حقیقت موجود به بچهها تحمیل کنند»
و بزرگترین خطر را تشویق حکومت به “نخواندن” دانست/۲۰
به مککانهی میگوید وظیفه ما این نیست که رویاهای خود را به بچهها تحمیل کنیم:
«باید اجازه دهیم تا آنها رویای خود را داشته باشند و با فروتنی رویای آنها را به چالش بکشیم و اجازه دهیم تا آنها نیز از حق انتخاب و به چالش کشیدن رویای ما و نسل پیشین به همان اندازه برخوردار باشند»/۲۱
و این اتفاق نمیافتد جز با “خواندن” و پرسشگری انتقادی.
آنچه فریره «خواندن جهان» نامید!
که بازخوانی و بازنویسی زندگی است به قصد برهم زدن ساختارهای معیوب فعلی و تلاش برای احیاء انسانیت در انسان از خود بیگانه امروز:
«زیرا خواندن جهان، همواره فراتر رفتن از جهان موجود است»/۲۲
میگوید خواندن همیشه شامل درک انتقادی، تفسیر و “بازنویسی” آنچه خوانده میشود، است.
و به همین دلیل استبداد، سانسور میکند. زیرا با خوانش انتقادی آنچه در متن پنهان است، آشکار میشود:
«من همیشه به دانشآموزانم میگویم؛ خواندن، راه رفتن روی کلمات نیست، چنگ زدن به روح آنهاست»/۲۳
در آخرین مصاحبهاش با رادیوی ملی برزیل گفت فروتنی از مهمترین خصوصیات یادگیری و یاددهی است.
«اما متواضع بودن به این معنا نیست که تحقیر شدن را بپذیرید. فروتنی به معنای درک درد دیگران است»
و گفت از همینروست که نه دیکتاتوران و نه نظامهای آموزشی مطلوبشان فروتن و متواضعاند! /۲۴
و در حاشیهی سخنرانیش در “همایش جهانی سواد آموزی” در فیلادلفیای آمریکا گفت:
«ما نیامدهایم تا دنیا را آنطور که هست نگه داریم.
ما به این دنیا آمدهایم تا دنیا را با آموزش از خطاهای گذشته، از نو بسازیم. دنیایی که در آن انسان، انسانی زندگی کند»
پائولو فریره ۱۰۳ ساله شد!
۲۵/۲۵
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
در رساله درخشان “اتمیزه شدن انسان توسط وحشت” #لیو_لوونتال مینویسد زندگی تحت حکومت ترس، به انسان دمادم، حس دو گانهای تحمیل میکند:
تنها تو نیستی، همه میترسند.
وحشتزدهای چون میدانی تنهایی!
میگوید بقای حکومتهای توتالیتر در القای همین حس است./۱
زیرا زیستن در میان مردمان دهشتزده موجب میشود تا انسان نه فقط نسبت به دیگران بیحس و کرخت، که نسبت به زندگی خود نیز بیتفاوت گردد.
ترس، توان ذهنی و واکنش عاطفی فرد را زایل میسازد.
#لوونتال مینویسد پیامد ناگزیر زندگی در چنین شرایطی، گسترش بیماری گیجی دائمی و تعلیق اخلاقی است/۲
همین است که میگوید:
«در چنین جامعهای، فکر کردن تبدیل به جنایت میشود و جان انسان را براحتی به خطر میافکند»
بنابراین، با شیوع مرض مُسری “بلاهت جمعی” در میان جامعه اتمیزه و مردمان وحشتزده، دیکتاتور تمامیتخواه، برای بقای حکومت خود، زندگی یکایک شهروندان را تباه میسازد./۳
۱۹ ساله بود در دوبلین که چند جلسهای پای موعظهای کشیشان اونجلیست آمریکایی نشست.
وقتی از او پرسیدند نظرت راجع به دین چیست، پاسخش را سرگشاده در روزنامه پاپلیک اوپینیون، ۳ آوریل ۱۸۷۵ نوشت:
«اگر مذهب این است من، جورج برنارد شاو، از اساس کافرم!»/۱
بعدها در نمایشنامه “جان بول” نوشت:
«هرگاه قصد شوخی دارم، حقیقت را بیان میکنم. حقیقت بزرگترین شوخی جهان است»
و ۱۲ سال بعد در “آناجانسکا” نوشت:
«کلیه حقایق بزرگ جهان در ابتدا کفر محسوب میشدند»
شاو میگفت یاد گرفتهام که از زندگی توقع زیادی نداشته باشم؛ این رمز شاد زیستن است/۲
نمونه چنین نگاهی را در این بند از نمایش کمدی “خواستگاری به سبک روستایی” ببینید:
«شما ازدواج کرده اید؟
نه چطور؟ قصدی دارید؟
چه عجلهای دارید! ما هنوز ۱۰ دقیقه هم نیست که همدیگر را میشناسیم.
فکر میکنید اگر ۲۰ سال دیگر هم با من حرف بزنید در شناختتان تغییری حاصل خواهد شد؟» /۳
در دوره رکود اقتصادی بزرگ در آمریکا، دوروتیا لانگِ عکاس در راه بازگشت به خانه اتفاقی عکسی از یک زن کارگر و فرزندانش در چادرشان کنار جاده گرفت.
عکسی که “نماد فقر” شد، شهرت لانگ را جهانی کرد، ولی موجب بدبختی بیشتر آن مادر شد./۱
روزی در نیمه ماه مارس ۱۹۳۶، لانگ در مسیر خانهاش به سمت نیپومو کالیفرنیا متوجه چادری کنار جاده در کمپ کارگران مهاجر میشود، با تابلویی که روی آن نوشته بود «کارگر فصلی برای برداشت نخود» میگوید:
«اهمیتی ندادم و رد شدم اما بعد از ۲۰ مایل دور زدم و برگشتم به امید گرفتن چند عکس»/۲
ابتدا دو عکس از چادر، مادر، دختر نوجوان و سه فرزند خردسالش میگیرد. اما متوجه میشود که عکسها فاقد نقطه تمرکز هستند:
«تصمیم گرفتم زاویه و کانون عکس را تغییر دهم»
و عکس سوم همان چیزی شد که ایالاتمتحده و شخص فرانکلین روزولت را تکان داد؛ عکس از آنانی که مقصر سرنوشتشان نیستند./٣
در جایی از “مرگ خوش” آلبر کامو از زنی میگوید که سرشار از زندگی بود اما گرفتار بیماری شد و «رنجش آنقدر طولانی که اطرافیان به آن خو کردند و از یاد بردند که او سخت بیمار است و در عذاب» /۱
کامو بعدها در گفتگویی که با روزنامه محلی لیون داشت، تاکید کرد که مسئله در زمانهای که «در غبار دروغ در حال خفگی هستیم» نه از نو ساختن آدمی، که «تحقیر نکردن انسان است!»
زیرا شاید همانطور که در “مرگ خوش” گفته بود:
«در نهایت برای زیستن، جسارت بیشتری نیاز است تا خودکشی»/۲
پرسش اما این بود؛ چگونه زیستنی است که شجاعت بیشتری میطلبد تا پذیرش مرگ؟
و شاید پاسخ همان بود که کامو در سوگ آندره ژید در ۱۹۵۱ نوشت:
«اهمیت ژید در آن است که در میانه تردیدها، هرگز غرور انسان بودنش را از دست نداد و به هاویه همان چهره و رخی را برگشود که به زندگی نشان داده بود»/۳