آدورنو Profile picture
«آزادی، انتخاب بين سفيد و سياه نيست، دقيقا نفی اين انتخاب تحميلی است»
پادکست رشتوخوان Profile picture 2 subscribed
Apr 27 44 tweets 18 min read
“خندیدن مردم به رنج تو”

۵ ساله بود که یکی از تماشاچیان چیزی به سمت مادرش پرتاب کرد، سرش شکست و نمایش متوقف شد. او را بجای مادرش روی سن فرستادند.

«لای فریادها و دود سیگار گم بودم. شروع کردم به خواندن آواز “جک جونز” و…
مردم خندیدند»

و خنده و رنج، او را ساخت؛ و شد چارلی چاپلین/۱ Image نوشته با آن‌که درآمد ۲۵ پوندی مادرش چندان کفاف زندگی را نمی‌داد، اما تا زمانی که در نتیجه همان ضربه به سرش، مجنون و بستری نشد “خوب” زندگی می‌کردیم.

بهترین خاطره‌اش رفتن به آکواریوم سلطنتی بود که مادرش او را بلند کرد تا پاکت ارمغان را بردارد؛ «سوت سوتکی در آن بود که سوت نمی‌زد»/۲ Image
Apr 22 16 tweets 7 min read
“نمی‌خواست بیشتر بداند، حق هم داشت!”

در سوگ سپهری می‌نویسد که مرگ مثل خون در رگ‌های سهراب می‌دوید و چنان درد می‌کشید که کوچک شده بود و می‌گفت «بعضی وقت‌ها زندگی کردن غیرممکن است»

شاهرخ مسکوب رو به او می‌گوید امیدوارم این درد زودتر تمام شود اما «از امیدی که دادم، وحشت کردم» /۱ Image می‌نویسد چه آرزوی هولناکی کردم در حق دوستی معصوم، که «آدم به‌دنبال دروغ تا کجاها کشیده می‌شود»

و می‌پرسد در مرگ دوست چه می‌توان گفت؟

که آدم نمی‌خواهد قبول کند و قدرت نخواستن به‌حدی است که آن دانسته بی‌تردید، که با سرسختی تام چشم در چشم نگاه‌مان می‌کند، انکار می‌شود و فراموش./۲ Image
Apr 20 37 tweets 15 min read
“استبداد در خلوت حساب تک‌تک‌تان را می‌رسد”

در بچگی به او “خنگ” می‌گفتند. تا ۹ سالگی جملات را درست ادا نمی‌کرد. عاشق یادگیری بود و از مدرسه متنفر. امتحان ورودی دانشگاه را مردود شد و اساتید حاضر به نوشتن توصیه‌نامه استخدامی برایش نشدند.

تنها یک تفاوت با سایرین داشت؛ نابغه بود!/۱ Image بعدها گفت «به‌عنوان یک پدر و یک معلم، معتقدم ما نمی‌توانیم چیزی چندانی به فرزندانمان بیاموزیم؛ نه دانش و تجربه خود از زندگی، نه حتی اصول ریاضیات را!
که هر کس باید خود، مسیر و درسش را از نو بیاموزد»

سفر و مسیر آلبرت اینشتین، با یک قطب‌نما که هدیه تولدش در ۶ سالگی بود، آغاز شد./۲ Image
Apr 18 27 tweets 15 min read
“برای مردن، باید زندگی کرده باشی”

تولدش “غیر شرعی” بود و مادرش کنیز. پدرش از ثروتمندان فلورانس بود که مخارجش را پذیرفت، اما کفالتش را نه رسما.

در غربت مُرد. نه محل تولد و نه دفنش مشخص است و آثار معدودی از او باقی مانده!

اما او مشهور‌ترین هنرمند تاریخ شد؛ لئوناردو داوینچی! /۱ Image او را که تصویرگری بی‌همتاست نماد “انسان رنسانسی” خوانده‌اند. در ۱۴۵۲ در همین روزها در شهر وینچی، توسکانی به‌دنیا آمد.

پدرش پی‌یرو فروزینو دی آنتونیو از سرشناسان منطقه بود و مسئول ثبت املاک و اسناد که با یکی از خدمتکارانش، کاترینا، رابطه داشت و حاصل این ارتباط، لئوناردو شد./۲ Image
Apr 2 14 tweets 6 min read
“از عشق تهی شدن!”

«پدرم ترسو بود. بدون هیچ دلیلی خودکشی کرد. با یک شلیک کار خودش را ساخت، بی‌آنکه نیازی به این کار باشد»

این را در نسخه اولیه “تپه‌های سبز آفریقا” ۳۴ ساله بود که نوشت. اما تصمیم گرفت به احترام پدرش که چند سال پیش خودش را در ۵۷ سالگی خلاص کرده بود، چاپش نکند./۱ ارنست همینگوی همراه با پدرش دکتر کلارنس همینگوی (۱۹۱۸) همینگوی جوان‌تر بود که در نامه‌ای پس از جنگ‌جهانی که در ایتالیا به‌عنوان راننده آمبولانس در انفجاری مرگبار بطور معجزه‌آسا زنده ماند و ماه‌ها بستری شد، نوشت:

«علت اصلی اینکه دست به خودکشی نمیزنی این‌ست که امیدواری!
امیدواری که زندگی پس از این دوره جهنمی دوباره زیبا و شیرین شود»/۲ Image
Mar 30 28 tweets 12 min read
«هنر، تسلی به کسانی است که زندگی درون‌شان را شکسته است»

در چند سال پایانی از هر سو مصیبت بر او آوار شد. ناکام در عشقش به کریستین، بیوه‌ای فقیرتر از خودش که بابت وعده‌ای غذا برای کودکش باید مقابل نقاشان عریان می‌شد، تا فشار روحانیون برای اخراجش از شهر، ون‌گوگ را مجنون کرده بود./۱ Image پیش‌تر برای دوستش برنار نوشته بود دوست دارم مردم با دیدن کارهایم بگویند «او حسی لطیف و درکی عمیق دارد»

اما زندگی او را شکست!

در پاسخ به کسانی که گفته بودند تابلوهای ون‌گوگ “روستازده” است، به برادرش، تئو نوشت با دیدن رنج مردم، روح من همان‌جا شکست و بخشی از آن برای همیشه دفن شد/۲ Image
Mar 27 53 tweets 17 min read
«مجنون نبود، فقط بی‌اندازه رنج کشیده بود»

هجوم طلبکاران، آوارگی در اروپا، مرگ فرزند، حملات بی‌امان صرع و باخت همه چیز، از مالش تا امیدش در قمار، پنج مرتبه بیرون ریختن‌شان از خانه‌های مختلف بابت تنگدستی از داستایفسکی همان مجنون رنج کشیده‌ای را ساخت که در “ابله” سرگذشتش را نوشت./۱ Image براساس یادداشت‌هایش نوشتن “ابله” از همه رمان‌هایش دشوارتر بود.

در کنار فقر، داغ فرزند سه ماهه، دربدری در کشورهای مختلف، شدت گرفتن بیماری صرع، اعتیاد به قمار و گرو گذاشتن همه چیزشان، به شدت بدبین و مردم‌گریز شده بود.
هرچند داستایفسکی بود، اما کمتر ناشری حاضر به چاپ “ابله” شد./۲
Mar 23 16 tweets 5 min read
نه ژنرال شد، نه پاپ؛ شد پیکاسو!

این ۱۴ پرتره خودنگاره؛ از نوجوانی تا آخرین اثرش “چشم در چشم مرگ” است.

نوشته‌اند آخرین جمله پیش از مرگش این بود:
«بنوشید به سلامتی من»

مادرش در کودکی به او گفته بود پابلو اگر کشیش شوی پاپ، و اگر سرباز شوی ژنرال خواهی شد.

و البته او پیکاسو شد!
Image پیکاسو جایی گفته معتقد نیستم که سبک و شیوه نقاشی‌ام در طول زندگی، تکامل یافته و پیشرفت کرده باشد.
هر تغییری می‌بینید محصول گذر زمان است و ردپای روزگار بر چهره‌ام.

در ۱۵ سالگی (۱۸۹۶) Image
Mar 21 7 tweets 3 min read
«تفاوت ما با بقیه دنیا تنها در نداشتن یک‌چیز است؛ عدالت!»

در اولین و آخرین روز یک‌سال متولد شدند. قمر اول فروردین و عبدالحسین ۲۹ اسفند ۱۳۰۱، در کنکور دکترا هم نفر اول و دوم بودند و در ۱۳۳۲ با یکدیگر ازدواج کردند؛ از نوادر فرهنگ‌ساز ایران معاصر، دکتر قمر آریان و دکتر زرین‌کوب./۱ دکتر آریان و دکتر زرین‌کوب با کبوتری نشسته بر دستش (اروپا) اولین‌بار یک‌دیگر را در کلاس درس “عطار” بدیع‌الزمان فروزان‌فر دیدند.

دکتر آریان می‌گوید «عبدی در کلاس از بهترین و پرکارترین شاگردان بود. ولی خیلی بد لباس می‌پوشید.
من از مشهد آمده بودم و با برادرهایم در پانسیونی در تهران بودم که میانه‌های ترم ناخوش شدم و سه ماه تمام نیامدم»/۲ بدیع الزمان فروزانفر و عبدالحسین زرین کوب (در مرکز تصویر) پاکستان.
Mar 20 52 tweets 16 min read
«در تاریکی همه ما شبیه یکدیگریم»
(بخش سوم)

در “یادداشت‌ها” نوشته بود:
«اگر می‌دانستی در آن سوی سکوت چه اقتداری نهفته است برای همیشه گفتن را رها می‌کردی…
که من سرتاسر تراژدی‌های زندگی را ساکت زیسته‌ام»

و حالا در “جنایت و مکافات” این خود رنج است که به سخن می‌آید تا رستگارت کند/۱ Image با پیش‌پرداختی که از کاتکوف، سردبیر مجله پیک روسی، گرفت به روسیه بازگشت تا کار روی قصه‌ای که «شرح روانشناختی جنایت است» را آغاز کند.

داستایفسکی در بخشی از یادداشت‌هایش درباره “جنایت و مکافات” نوشته «آناتومی اصلی رمان اهمیت حیاتی دارد… با این‌که انگیزه قتل گنگ و دو پهلوست»/۲
Mar 16 52 tweets 16 min read
“‌زندگی‌ام کشیدن بار اندوه بر زمین است”
(بخش دوم)

تنگدستی و صرع امانش را بریده بود. حالا باید جور درمان ماریا را هم می‌کشید.
دست به دامن مقامات عالیرتبه شد.
نوشت متحول شده و دیگر “داستایفسکی خرابکار” نیست فقط یک فرصت دوباره «اجازه دهید دوباره بنویسم»

نوشت!
اما فراموش شده بود!/۱ Image پیش‌تر بابت اولین رمانش “مردمان فقیر” (بیچارگان) شهرتی برای خود دست‌وپا کرده بود و امیدوار بود علیرغم بی‌توجهی منتقدین و مخاطبان به “همزاد” و “خانم میزبان” رمان “نیه توچکا” ورق را به سود او برگرداند.
حاصل دو سال نوشتنش اما با دستگیری و تبعیدش، آن اثر را برای همیشه ناتمام گذاشت./۲
Mar 13 50 tweets 15 min read
«نام من بیش از یک میلیون میارزد»

این را در نامه‌ای پس از چاپ “خاطرات خانه اموات” به دوستش نوشت. رمانی که از تالستوی تا تورگینیف آن را بهترین اثر او می‌دانستند.
اما بهترین اثر داستایفسکی زندگیش بود. زیرا تمامی آن رنج‌ها را خودش تجربه کرد؛ از ایستادن برابر جوخه اعدام تا زوال عشق/۱ Image کمتر نویسنده‌ای تا این حد با واکنش‌های متضاد روبرو بوده است؛ ولادیمیر ناباکوف و دیمیتری میرسکی، منتقدان بزرگ ادبی، داستایفسکی را نویسنده‌ای متوسط و دغل‌کار می‌دانستند و لنین می‌گفت «مجالی برای خواندن چنین مهملاتی ندارم»
ماکسیم گورکی نیز با اینکه او را می‌ستود می‌گفت شکست‌گراست!/۲
Mar 5 51 tweets 19 min read
«نوری تاریک می‌بینم!»

این آخرین جمله ویکتور هوگو، خالق “بینوایان” و “گوژپشت نوتردام” و شاعر بزرگ فرانسه در بستر مرگ بود.

توصیف کامل آن‌چه در زندگیش تجربه کرد؛ از درخشش در ادبیات، شعر و سیاست تا تن دادن به هیولای تاریک درونش؛ از خیانت به همسر و پدرش تا احضار روح دختر مُرده‌اش./۱ Image هر حادثه‌ای را در زندگیش تجربه کرد. از تولد در خاندانی سرشناس تا زوال زندگی والدینش، از هواداری سلطنت تا جمهوری‌خواهی، از عشق آتشین تا خیانت‌های مدام، از نمایندگی پارلمان تا تبعید، از عشق به فرزند تا دیدن مرگش.

با این همه در روز تشییع هوگو بیش از یک میلیون نفر به خیابان آمدند./۲ Image
Mar 2 25 tweets 9 min read
“قلب شوپن”

وقتی روبرت شومان نواختن او را دید در مقاله‌ای نوشت «کلاهتان را از سر بردارید. نابغه‌ای در مقابل شماست!»
پاسخ داد که «از من احمقی ساخته است»

تنها وحشت زندگیش یک چیز بود؛ زنده بگور شدن!

برای همین فردریک شوپن ۳۹ ساله وصیت کرد قلبش را از تن جدا کنند تا هرگز بیدار نشود/۱ Image شوپن را شاعر پیانو خوانده‌اند اما به گفته هارولد شوئنبرگ «رمانتیکی بود متنفر از رمانتیسیسم»

جرالد آبراهام نیز در “تاریخ موسیقی دانشگاه آکسفورد” می‌نویسد:
«شوپن به هر‌چه دست می‌زد، از آن شعر می‌ساخت. حتی تمرینی ساده برای دست راست که فقط بر کلیدهای سیاه پیانو نواخته می‌شود»/۲ Image
Mar 1 10 tweets 4 min read
“رام کردن این غریبه وحشی”

«بعضی‌ها کمبودهای خودشان را در زندگی با پناه‌بردن به آدم‌های دیگر جبران می‌کنند؛ اما هیچ وقت جبران نمی‌شود… بخصوص در این دوره!»

و ادامه می‌دهد خودش در شعر چیزی را جستجو نمی‌کند بلکه «تازه خودم را پیدا می‌کنم»
زیرا برای فروغ “خالی زندگی” وحشتناک است./۱ Image فروغ فرخزاد در آخرین گفتگویش با “آرش” تابستان ۱۳۴۳، از رابطه‌اش با شعر که نظیر پنجره‌ای‌ست می‌گوید؛ روبرویش می‌نشیند، نگاه می‌کند، آواز می‌خواند، داد می‌زند و گریه می‌کند و می‌داند آن‌سو کسی خواهد شنید، شاید شاید ۲۰۰ سال بعد.
و کسی خواهد دانست که «من هم هستم یا روزگاری بوده‌ام»/۲ Image
Feb 9 47 tweets 16 min read
“هیچ سئوالی نپرس تا دروغی نشنوی!”

شاید اگر در روزی که از مدت‌ها پیش منتظرش بود تا برای آزمون بازیگری تئاتر‌ راهی جلسه امتحان شود، تب نمی‌کرد، امروز جهان نامی از او نشنیده بود.

نه قصد داستان‌نویسی داشت و نه حوصله‌اش را، اما تبدیل شد به یکی از درخشان‌ترین‌ها؛ به چارلز دیکنز. /۱ Image در سی سالگی در “یادداشت‌های آمریکایی” نوشت:
«برخی آدم‌ها با هیچ‌کس دشمنی ندارند، جز خودشان»

که خودش مصداق همین جمله بود.
از رفاه در کودکی، به کارگری و پرداخت بدهی پدر زندانیش در نوجوانی، از ثروت و شهرت در میان‌سالی تا تکرار مجدد گرفتاری‌های اجتماعی؛ این عصاره زندگی دیکنز بود./۲ Image
Feb 3 19 tweets 7 min read
“قدیس تمامی مطرودین”

در آخرین نامه‌اش پیش از مرگ به والدینش نوشت که با دیدن نمایش “شاه لیر” شکسپیر متوجه شده که در این جهان هستند افرادی که به منتهی درجه خفت رسیده‌اند، به وضعی بدتر از گدایان و هولناک‌تر از مطرودین.

«اما تنها کسانی که قادرند حقیقت را بگویند، همین‌ها هستند» /۱ Image سیمون وی ۳۴ ساله است و در بستر مرگ در آسایشگاهی در انگلیس که می‌نویسد؛ جنبه تراژیک قصه این‌جاست که نه تنها آن‌ها از همه ملاحظات اجتماعی حذف شده‌اند، که آنان را دیوانه می‌خوانند.
زیرا که هیچ‌کس را دل مواجهه با حقیقت نیست.

زیرا «که مابقی همه دورغ می‌گویند» /۲
Feb 1 49 tweets 16 min read
“که ابتذال ما را خواهد کشت”

مجموعه آثار و هزاران نامه‌اش ۳۰ مجلد شده است. وصیت کرد از درآمد آثارش همچنان مدرسه بسازند!
فقرا را رایگان درمان می‌کرد و در جهنم ساخالین با تبعیدیان زیست تا راوی رنجشان باشد.
با مرگش در۴۴ سالگی نوشتند
«آنتون چخوف چهره داستان‌نویسی جهان را تغییر داد»/۱ Image مورد انتقاد بود که نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی روسیه ساکت است. اما او روش دیگری در کاستن از رنج انسان‌ها برگزیده بود.
از راه نوشتن خانواده‌اش را از فقر نجات داد. ده‌ها بیمارستان، مدرسه، آسایشگاه و یتیم‌خانه ساخت. برای روستاییان جاده کشید و هزینه تحصیل فرزندان فقرا را تقبل کرد/۲
Jan 12 6 tweets 3 min read
“جامعه‌ای که رمان می‌خواند، سخت‌تر فریب می‌خورد”

هر چند دیگر شیفته ژان‌پل سارتر نیست، اما هنوز با او موافق است که رمان می‌تواند بر زندگی مردم تاثیر بگذارد و زمینه تغییر جامعه را فراهم کند.

زیرا رمان به شما نشان می‌دهد که «این زندگی به مراتب حقیرتر از آن‌چیزی است که می‌بینید» /۱ Image ماریو بارگاس یوسا در گفتگو با مجله Salmagundi به دل‌بستگی دوران جوانی خود به سارتر اشاره می‌کند که می‌گفت:

«با نوشتن می‌توان تاریخ را تغییر داد، اگر خود را به ارزش‌های انسانی متعهد بدانی و از آنها دفاع کنی، می‌توانی بر تاریخ و جامعه اثر بگذاری و سهمی در تغییر جهان داشته باشی» /۲ Image
Jan 10 8 tweets 3 min read
«انگار دوره ما پیش از خودمان تمام شده»

شاهرخ مسکوب در مصاحبه با مجله کلک می‌گوید «ما مردمی هستیم با فرهنگ، اما در زندگی اجتماعی نادان و ناتوان!»

و تاریخ‌مان گواه همین ادعاست که «با وجود این پشتوانه غنی، یاد نگرفته‌ایم که با همدیگر چطور کنار بیاییم و در زندگی اجتماعی عاجزیم» /۱ Image در نگاه مسکوب ما در مناسبات خصوصی و فردی با گذشت و فداکاریم اما در روابط اجتماعی به آسانی دشمن یکدیگریم.
هرکس که مثل ما فکر نکند خائن و گمراهی است که باید از هستی ساقط شود.

یاد نگرفته‌ایم مخالفت را تحمل کنیم. نافی غیریم و از همین‌روست که هرچند «مردمانی شریف هستیم اما ناموفقیم»/۲
Jan 7 26 tweets 9 min read
“از نام گل‌سرخ تا سکس در کلیسا”

می‌گوید عجیب‌ترین چیزی که پس از موفقیت جهانی رمانش “نام گل‌سرخ” شنید، عنوان ترجمه غیرقانونی رمان در تونس بود؛ سکس در کلیسا!

اومبرتو اکو نشانه‌شناسی شناخته شده بود که در ۵۰ سالگی تصمیم گرفت اولین رمانش را بنویسد.
نوشت و یک شبه ره صد ساله پیمود./۱ Image می‌گوید هر چند مثال نقض رمان‌نویسی زودرس است، اما همیشه داستان‌گو بوده.

از ۸ سالگی که اولین قصه‌اش را نوشت تا رساله دکترایش در دانشگاه بولونیا درباره نظریه زیبایی‌شناسی توماس اکویناس قدیس، که در جلسه دفاع یکی از استادان داور می‌گوید این پایان‌نامه نیست، یک داستان پلیسی است./۲ Image