آدورنو Profile picture
«آزادی، انتخاب بين سفيد و سياه نيست، دقيقا نفی اين انتخاب تحميلی است»
Nov 12 11 tweets 5 min read
«من آدم راه خودم»

در نامه ای به برادرش، مهر ۱۳۰۷ نیما نوشته است:

«می‌خواهم چشم‌هایم را ببندم و در حالتی که باد بالای سرم آواز می‌خواند به خواب بروم. پاییز برگ‌های زرد خود را به من هدیه دهد و من غمگینی خود را به او»

پیش‌تر هم برای سعید نفیسی و میرزاده عشقی از این غم گفته بود./۱ Image نیما به عشقی نوشته بود؛ من تقصیر ندارم اگر “افسانه” نفوذ و رواج عمومی را پیدا نکند و می‌گوید:

«ما باید بدون اینکه به حرف آن‌ها وقعی بگذاریم، مشغول کار خودمان باشیم»

می‌نویسد که جای تأسف است که صدها سال است، ایران از یک طرز و یک خیال شاعرانه در شعر و نثر خود پیروی می‌کند./۲ میرزاده عشقی.
Nov 4 7 tweets 3 min read
“همیشه کار به سرکشی می‌رسد”

در رساله درخشان “اتمیزه شدن انسان توسط وحشت” #لیو_لوونتال می‌نویسد زندگی تحت حکومت ترس، به انسان دمادم، حس دو گانه‌ای تحمیل می‌کند:

تنها تو نیستی، همه می‌ترسند.
وحشت‌زده‌ای چون می‌دانی تنهایی!

می‌گوید بقای حکومت‌های توتالیتر در القای همین حس است./۱ Image زیرا زیستن در میان مردمان دهشت‌زده موجب می‌شود تا انسان نه فقط نسبت به دیگران بی‌حس و کرخت، که نسبت به زندگی خود نیز بی‌تفاوت گردد.
ترس، توان ذهنی و واکنش عاطفی فرد را زایل می‌سازد.

#لوونتال می‌نویسد پیامد ناگزیر زندگی در چنین شرایطی، گسترش بیماری گیجی دائمی و تعلیق اخلاقی است/۲ Image
Nov 3 8 tweets 4 min read
«زنی که برای آزادیش می‌ایستد، زیباترینِ زنان است»

- مری وُلستون‌کرافت

دل‌باخته این سطر از نامه وُلستون‌کرافت به ویلیام گادوین بود که شاید طنین کتاب خودش “جنس دوم” را داشت.

جایی که دو بووار نوشته بود:

«مرد همواره محق است تنها بخاطر مرد بودن. این زن است که در حالت بی حقی است»/۱ Image می‌نویسد هر زنی بخواهد از خود و خواسته‌هایش بگوید:

«ابتدا باید اعلام کند که من زن هستم و هر تأیید دیگری بر این نکته بنا می‌شود»

زیرا در طول تاریخ تنها یک الگوی انسان مطلق وجود دارد «انسان مذکر!»

از این‌رو هیچ مردی به صرافت نوشتن کتاب درباره “موقعیت فرودست مذكرها” نیفتاده است/۲ Image
Nov 2 27 tweets 11 min read
“رنج، چون درختی در جانم قد می‌کشد”

۱۹ ساله بود در دوبلین که چند جلسه‌ای پای موعظ‌های کشیشان اونجلیست آمریکایی نشست.
وقتی از او پرسیدند نظرت راجع به دین چیست، پاسخش را سرگشاده در روزنامه پاپلیک اوپینیون، ۳ آوریل ۱۸۷۵ نوشت:

«اگر مذهب این است من، جورج برنارد شاو، از اساس کافرم!»/۱ برنارد شاو در ۵۷ سالگی. بعدها در نمایشنامه “جان بول” نوشت:

«هرگاه قصد شوخی دارم، حقیقت را بیان می‌کنم. حقیقت بزرگترین شوخی جهان است»

و ۱۲ سال بعد در “آناجانسکا” نوشت:

«کلیه حقایق بزرگ جهان در ابتدا کفر محسوب می‌شدند»

شاو می‌گفت یاد گرفته‌ام که از زندگی توقع زیادی نداشته باشم؛ این رمز شاد زیستن است/۲ Image
Oct 31 13 tweets 6 min read
«از دست شده‌ایم در میان طوفان اشک‌ها»

- تئودور روتکه

در دوره رکود اقتصادی بزرگ در آمریکا، دوروتیا لانگِ عکاس در راه بازگشت به خانه اتفاقی عکسی از یک زن کارگر و فرزندانش در چادرشان کنار جاده گرفت.
عکسی که “نماد فقر” شد، شهرت لانگ را جهانی کرد، ولی موجب بدبختی بیشتر آن مادر شد./۱ Image روزی در نیمه ماه مارس ۱۹۳۶، لانگ در مسیر خانه‌اش به سمت نیپومو کالیفرنیا متوجه چادری کنار جاده در کمپ کارگران مهاجر می‌شود، با تابلویی که روی آن نوشته بود «کارگر فصلی برای برداشت نخود» می‌گوید:

«اهمیتی ندادم و رد شدم اما بعد از ۲۰ مایل دور زدم و برگشتم به امید گرفتن چند عکس»/۲ Image
Oct 29 8 tweets 4 min read
«ما درماندگان می‌خواستیم فریاد سردهیم، لیک فریادرسی نبود»

- روبرتو بولانیو (تعویذ)

در جایی از “مرگ خوش” آلبر کامو از زنی می‌گوید که سرشار از زندگی بود اما گرفتار بیماری شد و «رنجش آن‌قدر طولانی که اطرافیان به آن خو کردند و از یاد بردند که او سخت بیمار است و در عذاب» /۱ Image کامو بعدها در گفتگویی که با روزنامه محلی لیون داشت، تاکید کرد که مسئله در زمانه‌ای که «در غبار دروغ در حال خفگی هستیم» نه از نو ساختن آدمی، که «تحقیر نکردن انسان است!»

زیرا شاید همان‌طور که در “مرگ خوش” گفته بود:

«در نهایت برای زیستن، جسارت بیشتری نیاز است تا خودکشی»/۲ Image
Oct 15 25 tweets 10 min read
«تفنگ لاشه را تحویل می‌دهد نه پرنده را»

می‌گوید یکی از شیوه‌های اساسی حکومت‌های استبدادی این است که هرگاه مجبور شوند دست از سیاست ستیزه‌جویانه خارجی بردارند، این روش در ظاهر صلح‌طلبانه را با سرکوب بیشتر علیه ملت خود تلافی می‌کنند. زیرا:

«استمرار پرخاشگری نباید هرگز متوقف شود»/۱ Image هانا آرنت در همان کتاب “انقلاب مجارستان؛ مقاومت مردمی علیه توتالیتاریسم” می‌نویسد:

«ما حق نداریم فراموش کنیم که در این دیکتاتوری‌ها تمامی تغییرات حاصله، موقتی و گذرا هستند»

زیرا اساس چنین حکومت‌هایی بر “اطاعت محض” است و حفظ اقتدار رهبر ولو به قیمت خطاهای پی‌درپی و رواج خشونت/۲ Image
Oct 12 29 tweets 11 min read
«بلاهت خطرناکتر از شر است، زیرا شر هر از گاهی تخفیف می‌دهد، بلاهت هرگز»

در “جزیره پنگوئن‌ها” نوشت:
«آدمیزاد بی‌دلیل شک نمی‌کند فقط بی‌دلیل باور می‌کند»

متفکری بود برنده نوبل که به گفته ژان‌پل سارتر «بار عصر خویش را بدوش کشید»

منتقد کلیسا بود و بلاهت!
و در عصر حماقت فراموش شد/۱ Image آناتول فرانس را از الگوهای پروست در نوشتن “در جستجوی زمان از دست رفته” و شخصیت برگوت نامیده‌اند.

جورج اورول می‌گفت فرهنگ جامعه‌ای که کسی مثل او را داشته باشد، تضمین است.

از امیل زولا متنفر بود اما بخاطر “حقیقت” کنارش ایستاد و آلبر کامو گفت که وجدان روشنفکری را از او آموخت./۲ Image
Oct 4 58 tweets 23 min read
“هر کس سزاوار بخشش است اما نه برای تکرار همان خطا”

می‌گفت فقط بعد از آن که فهمیدی دیگر هیچ چیز نمی‌تواند کمکت کند، فقط آنگاه، دیگر به هیچ کمکی نیاز نداری.

وقتی خبرنگار از او پرسید عده‌ای می‌گویند سه مرتبه آثار شما را خوانده و نفهمیده‌اند، فاکنر پاسخ داد:

«چهار مرتبه بخوانند»/۱ Image می‌گوید زندگی از این فیش حقوقی به آن فیش حقوقی رسیدن نیست؛ غرور و شرافت است که ارزش زندگی و آدم‌ها را نشان می‌دهد.

و در “مزاحم در غبار” نوشت:

«بعضی چیزها را هرگز نباید تحمل کنید؛ بی‌عدالتی، ظلم و تحقیر!
مهم نیست از شما تقدیر می‌شود یا نه.
مهم این‌ست که آن‌ها را تحمل نکنید!» /۲ Image
Sep 23 25 tweets 10 min read
“متواضع بودن، تحمل تحقیر نیست!”

وقتی ادعا کرد در ۶ هفته کارگران بی‌سواد را قادر به خواندن و نوشتن خواهد کرد، روزنامه “مردم” تیتر زد: توهمات ذهن یک معلم!

۴۵ روز بعد، ده‌ها کارگر و کشاورز فصلی، متون ساده روزنامه مردم را می‌خواندند و نامه‌ای جمعی به شورای سردبیری نوشتند./۱ Image دو سال بعد در ۱۹۶۴ نام پائولو فریره که به ریاست “کمیته ملی فرهنگ عمومی” انتخاب شده بود در صدر لیست بازداشتی‌های دولت کودتاچیان نظامی برزیل آمده بود.
جرم “آقای معلم” که بابتش ماه‌ها شکنجه و پس از آن ۱۵ سال تبعید شد، این بود:

تلاش برای براندازی حکومت از طریق باسواد کردن کارگران!/۲ Image
Sep 18 26 tweets 9 min read
“بیشتر از حقم رنج کشیده‌ام”

وقتی اعضای کمیته مرکزی دست‌نویس “آدم‌های مطرود” را خواندند در «توصیه‌ای رقت انگیز گفتند شما هنوز خیلی جوانید چرا این‌قدر بدبینید؟»

ایوان کلیما در “نه فرشته نه قدیس” جواب داد:

«من نمی‌دانم آدم خوبی هستم یا نه. ولی می‌دانم که بیش از سهمم رنج می‌برم»/۱ Image در گفتگو با استیون دلبوس می‌گوید بیشتر عمرش را در نظام‌های دیکتاتوری سپری کرده و در “قرن دیوانه من” نوشته تا جایی که به‌یاد دارد، همه عمر در آرزوی آزادی بود؛ از انتظار در نوبت مرگ و حمل گاری اجساد در اردوگاه نازی‌ها تا زندان، سرکوب و نظافت خیابان‌ها و توالت‌ها در دوره استالین./۲ Image
Sep 3 20 tweets 9 min read
“موسیقی و آزادی؛ جهانی بساز شایسته زیستن”

شاعر نبود اما در شعر “ترانه آزادی” از گوری گفت که کسی در آن نمی‌میرد و آفتابی که هرگز غروب نمی‌کند و از طلب آزادیی گفت بدون زخم!

آهنگساز “زوربای یونانی” می‌گفت:

«دنیایی بساز شایسته‌ی زیستن.
که این‌جا دیگر سخن بر سر زندگی خود توست»/۱ Image گفتند که زندگیش در دو چیز خلاصه می‌شد؛ موسیقی و مبارزه برای آزادی!

خودش اما گفت که این هر دو یکی‌ست؛ موسیقی بدون آزادی، هر چیزی‌ست جز موسیقی!

میکیس تئودراکیس آهنگساز “زد” و “حکومت نظامی” می‌گفت تنها اصل زندگیش این‌ست:

«هر کس با هر بهانه‌ای طرف سرکوبگران بیایستد، دشمن من است»/۲
Aug 18 31 tweets 12 min read
“بی‌خیال گذشته‌های خوب، نکبت امروز را دریاب”

در “آدم خوب سچوآن” نوشت خوب زیستن در دنیای پلید غیرانسانی ممکن نیست.

معروفترین نمایشنامه‌نویس و شاعر آلمانی چپ بود اما مورد نفرت استالین، بعدها معلوم شد چرا.
برشت در مرگ استالین سرود:

«شیطان یکی از بهترین مشتری‌هایش را از دست داد»/۱ Image وقتی به عنوان دانشجوی پزشکی به جنگ‌جهانی اول رفت و دهشت مرگ را دید، آنارشیست شد.

کمی بعد با خواندن آثار مارکس، مارکسیست شد اما مثل کاری که در تئاتر کرد، مارکسیسم‌اش هم متفاوت بود.

سروده بود:
«براستی چه تفاوتی‌ست
میان بانک زدن
و زدن بانک»

که در هر دو مردم‌اند که مال باخته‌اند/۲ Image
Aug 14 25 tweets 11 min read
«کارکرد هیچ دینی ساختن انسان بهتر نیست، ساختن انسان منتظر است»

- الیاس کانتی

نامش در لیست سیاه نازی‌ها بود و باید همان اول بازداشت میشد اما افسر مسئول، شیفته رمان “کیفر آتش” او بود و فرارش داد.

به همین سادگی زنده ماند. کتاب‌ها نوشت و ۴۶ سال بعد بابت همان رمان جایزه نوبل گرفت/۱ Image سال‌ها بعد در کتاب “توده و قدرت” که تحلیلی جامعه‌شناسانه از ریشه‌های فاشیسم بود و آکادمی نوبل آن را «گنجینه‌ای از ایده‌ها» نامید، نوشت آن‌چه که میان تمامی رهبران دیکتاتور و حکومت‌های فاشیستی مشترک است:

«نیاز به خلق دشمن است تا به نام او، افراد را سرکوب و جنگ‌ها را آغاز کنند»/۲ Image
Jul 30 23 tweets 10 min read
“زندگی مرا شکست”

به خودش شلیک کرد اما نمُرد!

با سینه‌ای شکافته، پای پیاده تا Auberge Ravoux رفت تا مداوا شود ولی دیر شده بود.

دو روز در تب سوخت تا برادرش، تئو بر بسترش حاضر شود. آخرین کلامش این بود:

«غم و اندوه تا ابد باقی خواهد ماند»

و ۱۳۴ سال پیش در این روز ون‌گوگ درگذشت/۱ “ون‌گوگ” اثر جان پیتر راسل ۱۸۸۶. صبح دو روز قبل، ۲۷ ژوئیه، آخرین نامه‌اش را برای تئو با این سطر به پایان برده بود:

«تو هم انسانی، چه می‌توان کرد»

پیش‌ترها در در پاسخ به کسانی که گفته بودند تابلوهای ون‌گوگ روستازده است به برادرش نوشته بود:

«با دیدن رنج مردم روح من همان جا شکست و بخشی از آن برای همیشه دفن شد»/۲ Image
Jul 28 51 tweets 18 min read
“دردها فراموش نمی‌شوند، نه به سادگی”

در خاطراتش نوشته است که اولین کشف بزرگ زندگیش را زمانی کرد که از روستا به شهر رفتند و دریافت که چقدر فقیرند.

«دریافتم که ما فقیریم و من نیز چیزی فراتر از پسر فقیر کشیش نیستم با کفش‌های سوراخ و جوراب‌های خیس که باید تمام روز را تاب بیاورم»/۱ Image شاید از این‌رو بود که کارل گوستاو یونگ در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش در ۱۹۶۰ به ساندی تایمز، گفت که هیچ زندگی‌ای وجود ندارد که فارغ از ذره‌ای تاریکی باشد؛ اگر چنین بود شادی و سعادت بی‌معنا میشد.

و در پایان مصاحبه گفت:

«هر چه بیشتر در پی خوشبختی بگردید، کمتر ردی از آن می‌یابید»/۲ Image
Jul 23 63 tweets 25 min read
“کمکم کن واژگون نشوم!”

بهترین کتابش “پیرمرد و دریا” نبود که بخاطرش نوبل گرفت، زندگیش بود؛ مملو از زمین‌خوردن‌ها و برخاستن‌ها، عشق‌ها و مبارزات، کامیابی‌ها و ناکامی‌ها.

تا انتها رفت!
خسته شد و از همه چیز ناامید؛ بیش از هر چیز از خودش.

اما گفت «انسان برای شکست آفریده نشده است»/۱ Image در انتهای آخرین نامه‌ای که برای همسرش مری، از بیمارستان نوشت، می‌گوید:

«کمکم کن تا سقوط نکنم، نمی‌خواهم واژگون شوم»

این سطر را پس از دوازدهمین “شوک‌درمانی” با برق به سرش نوشته بود.

خسته بود؛ آن‌قدر که دیگر حتی به نزدیکانش هم اصرار نمی‌کرد که مطمئن است FBI او را تحت‌نظر دارد./۲ Image
Jul 15 41 tweets 16 min read
“زخم‌هایت را به خانه ببر و در خاک پنهان کن!”

در نوجوانی دل‌باخته دختر در همسایه می‌شود. برایش پاسبان می‌آورند. وقتی پدرش که مردی خوش لباس بوده وارد کلانتری می‌شود، پاسبان‌ها به‌خیال آن‌که بازرس است خبردار می‌ایستند. پدر اما می‌گوید:

«من خودم شاکی هستم؛ آقا شعر نو هم می‌گوید»/۱ Image احمدرضا احمدی می‌گفت از همه فرصت‌های نایاب، سکوت سهم ما شد.

و سیمین بهبهانی درباره‌اش گفت:

«در ذاتْ شاعر به‌دنیا آمده. در کارش نه از گذشتگان تاثیر یا شباهتی به‌چشم می‌خورد و نه از معاصران شرقی و غربی.

تافته‌ای‌ست جدابافته که اگر نمی‌بود ادبیات معاصر ما بی‌شک چیزی کم می‌داشت»/۲ Image
Jul 11 8 tweets 4 min read
“آن‌که با تو می‌خندد شاید دشمن تو باشد”

در توضیحی که بعدها بر رمان “خنده و فراموشی” نوشت، گفت از همان دوره جوانی و زندگی ذیل سرکوب و وحشت استالینی آموخت که می‌توان از نوع لبخند زدن کسی فهمید که آیا هوادار حکومت اختناق و شخص دیکتاتور هست یا نه.

و آیا باید از او ترسید یا نه! /۱ عکاس: که سه شرر دختران منهتن نیویورک (۱۹۵۹) میلان کوندرا در رساله “رمان، خاطره و فراموشی” می‌نویسد اگر می‌خواهید توتالیتاریسم و زندگی در جهنمی را که برپا می‌کند درک کنید، باید توجه خود را به وعده رسیدن به بهشت که حکومت به هوادارانش می‌دهد، معطوف نمایید.

از این‌روست که می‌گوید:
«هر جهنمی پیشاپیش ریشه در رویای بهشت دارد!»/۲ Image
Jul 3 31 tweets 13 min read
«هر چه جلوتر می‌روید، تنهاتر می‌شوید»

دو روز پیش‌تر دوره روان‌درمانی‌اش تمام شده بود و روانپزشکان گفتند حالش خوب است.

دو روز بعد، ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ به اتاق کارش رفت، طلوع آفتاب را با نوشیدن جرعه‌ای کنیاک همراه کرد، تفنگ مورد علاقه‌اش را برداشت و راس ساعت ۷ صبح به صورت خود شلیک کرد/۱ Image نیویورک تایمز به نقل از مری، همسر ارنست همینگوی گزارش داد که او به طور تصادفی هنگام تمیز کردن اسلحه کشته شده است.

فرانک هویت، کلانتر شهر کچام هم گفته خانواده را تایید کرد.

اما کمتر کسی این روایت را باور کرد. چرا که خودش پیش‌تر در جمعی گفته بود:

«تحمل این روزهای سخت را ندارم»/۲ گزارش مرگ همینگوی در نیویورک تایمز ۶۳ سال پیش در همین روز (۳ ژوئن ۱۹۶۱)
Jun 22 7 tweets 3 min read
«اگر زندگی عالی‌ست، چرا این‌قدر دردآور است؟»

- بوریس پاسترناک

میخائیل توخاچفسکی تنها ژنرال مدرن در ارتش روسیه بود و محبوبیتش آن‌قدر زیاد که سربازان به او لقب “ناپلئون سرخ” داده بودند.

و همین محبوبیت مردمی باعث وحشت استالین شد، پس تصمیم گرفت با پرونده‌سازی او را اعدام کند./۱ Image در روند تصفیه‌های دوران استالین تنها یک انتخاب وجود داشت، یا تن‌دادن به دروغ حکومت یا حفظ شرافت به قیمت حذف یا تبعید.

همه می‌دانستند که توخاچفسکی بی‌گناه است اما کسی جرات اعتراض نداشت و نامه محکومیت او را بسیاری از افراد بزرگ و سرشناس امضاء کردند تا نوبت به پاسترناک شاعر رسید./۲ Image