آدورنو Profile picture
«آزادی، انتخاب بين سفيد و سياه نيست، دقيقا نفی اين انتخاب تحميلی است»
پادکست رشتوخوان Profile picture 2 subscribed
Jul 3 31 tweets 13 min read
«هر چه جلوتر می‌روید، تنهاتر می‌شوید»

دو روز پیش‌تر دوره روان‌درمانی‌اش تمام شده بود و روانپزشکان گفتند حالش خوب است.

دو روز بعد، ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ به اتاق کارش رفت، طلوع آفتاب را با نوشیدن جرعه‌ای کنیاک همراه کرد، تفنگ مورد علاقه‌اش را برداشت و راس ساعت ۷ صبح به صورت خود شلیک کرد/۱ Image نیویورک تایمز به نقل از مری، همسر ارنست همینگوی گزارش داد که او به طور تصادفی هنگام تمیز کردن اسلحه کشته شده است.

فرانک هویت، کلانتر شهر کچام هم گفته خانواده را تایید کرد.

اما کمتر کسی این روایت را باور کرد. چرا که خودش پیش‌تر در جمعی گفته بود:

«تحمل این روزهای سخت را ندارم»/۲ گزارش مرگ همینگوی در نیویورک تایمز ۶۳ سال پیش در همین روز (۳ ژوئن ۱۹۶۱)
Jun 22 7 tweets 3 min read
«اگر زندگی عالی‌ست، چرا این‌قدر دردآور است؟»

- بوریس پاسترناک

میخائیل توخاچفسکی تنها ژنرال مدرن در ارتش روسیه بود و محبوبیتش آن‌قدر زیاد که سربازان به او لقب “ناپلئون سرخ” داده بودند.

و همین محبوبیت مردمی باعث وحشت استالین شد، پس تصمیم گرفت با پرونده‌سازی او را اعدام کند./۱ Image در روند تصفیه‌های دوران استالین تنها یک انتخاب وجود داشت، یا تن‌دادن به دروغ حکومت یا حفظ شرافت به قیمت حذف یا تبعید.

همه می‌دانستند که توخاچفسکی بی‌گناه است اما کسی جرات اعتراض نداشت و نامه محکومیت او را بسیاری از افراد بزرگ و سرشناس امضاء کردند تا نوبت به پاسترناک شاعر رسید./۲ Image
Jun 18 11 tweets 5 min read
“تنها ابلهان به این وضعیت خوشبین‌اند”

در یادداشت‌هایش نوشته کمی پس از گرفتن جایزه نوبل در کنفرانسی کسی با لحنی متکبرانه در جمع به او می‌گوید:

«براوو! خیلی در زندگی پیشرفت کرده‌ای»

و ژوزه ساراماگو بلافاصله جواب می‌دهد:

«نه آقا، اشتباه می‌کنی!
زندگی است که با من پیشرفت کرده» /۱ Image چند سال پیش از مرگش در بهار ۲۰۰۴ در مصاحبه‌ای به جمانه حداد گفت که هدفش در زندگی این بود که مردمی که در کنار ما به این روزگار نکبت‌زده پای می‌گذارند، در تاریکی رها نشوند.

و بارها در پاسخ به این پرسش که چرا این‌قدر بدبینی، می‌گفت:

«من بدبین نیستم. جهان ما بد است!» /۲ Image
Jun 14 32 tweets 13 min read
“ما مردمان بی‌قهرمان!”

هر چه کردند، نشکست؛ اعدام همسر، حصر خانگی، خودکشی دوستان، ممنوع‌القلم شدن، تحقیرش با لقب “شاعره بدکاره” توسط حزب و…

اما حکم اعدام تنها فرزندش را که دادند، مجبور شد تا شعری در مدح استالین بسازد.

ساخت، هر چند دیکتاتور بعدها فهمید که چه کلاهی بر سرش رفت!/۱ Image آخماتووا بیش از هر چیز غم از دست رفتن عزیزانش را دید؛ از شاعرانی نظیر مارینا تسوتایوا، مایاکوفسکی و سرگئی یسنین با خودکشی تا الکساندر بلوک با جنون.

از اعدام همسر سابقش نیکلای گومیلیوف و مرگ عشق‌اش نیکلای پونین در تبعید تا نابودی دوست شاعرش ماندلشتام در سیبری به خواست استالین./۲ Image
Jun 12 43 tweets 18 min read
“دریا نیز می‌میرد”

در آخرین بازجویی‌اش فرماندار دولت فاشیستی گرانادا، سرهنگ والدس می‌گوید که دیگر حق نوشتن ندارد.
لورکا پاسخ می‌دهد؛ بدون نوشتن و سرودن ترجیح می‌دهد زنده نباشد.

و در سحرگاه روز بعد در مسیر “چشمه اشک‌روان” به شاعر بزرگ اسپانیا از پشت شلیک و همان‌جا دفنش می‌کنند/۱ Image فدریکو گارسیا لورکا ۳۸ سال بیشتر عمر نکرد. اما همین برایش کافی بود تا بزرگترین شاعر و نمایشنامه‌نویس اسپانیای معاصر شود.

در کودکی بخاطر فلج موقت امکان راه رفتن نداشت، و همین باعث شد تا با دل دادن به قصه‌ها و افسانه‌های کولی‌ها، بزرگترین سرمایه زندگیش را پیدا کند: تخیل کردن./۲ Image
Jun 6 35 tweets 14 min read
«آزادی یعنی آزادی از بند و زندان، از قید بردگی، باقی همگی حاشیه است»

- آیزایا برلین

در “متفکران روس” با ارجاع به آرخیلوخوس نوشت روباه بسیار چیزها می‌داند اما خارپشت تنها یک چیز بزرگ، مثل خواست آزادی!

و از این‌رو «روباه با همه حیله‌اش در برابر یگانه دفاع خارپشت شکست می‌خورد» /۱ Image شیفته این جمله از بنژامین کنستان بود و در چند کتابش از جمله “چهار مقاله درباره آزادی” و همچنین “آزادی و خیانت به آزادی” آن را نقل کرده بود:

«انسان‌های واقعی را فدای موجودات موهوم می‌کنند و فرد را در برابر توده قربانی!»

ولی معتقد بود خواست آزادی بر هر ننگ و مکری پیروز خواهد شد/۲ Image
May 31 14 tweets 5 min read
«اینک شما را به مراسم اعدام خودم دعوت می‌کنم»

می‌دانست استالین شیفته اشعارش است و از این‌رو برای بخشش ماندلشتام، پونین و دو شاعر گرجی به کرملین رفت.

بعدها “توبه‌نامه” هم نوشت اما آنها اعدام شدند و خودش ممنوع‌القلم.

دستور استالین این بود: #پاسترناک زنده بماند اما تحقیرش کنید!/۱ Image می‌دانست هزینه استقلال رای و مقاومتش، تیرباران خواهد بود.

وقتی انتشارات “نووی‌میر” جرات چاپ “دکتر ژیواگو” را به بهانه «عدم همخوانی با روح انقلاب» نکرد، دستنویس رمان را با این توضیح به انتشارات فیلترینلی ایتالیا تحویل داد:

«از هم اکنون شما را به تماشای اعدام خودم دعوت می‌کنم» /۲ Image
May 30 11 tweets 5 min read
“مزخرف گفتن و حرف مفت بدتر از دروغ‌گویی است”

برای تحمل رنج حماقت و درک بلاهت در گفتگو با دیگران، رساله “در باب مزخرف‌گویی” را نوشت.

و گفت وقتی در مورد نکته‌ای که از آن اطلاعی ندارید حرف می‌زنید ناگزیر تنها یاوه خواهید بافت و چرند!

زیرا «مزخرف‌گویی خطرناک‌تر از دروغ‌گویی است»/۱ Image عمده شهرت هری فرانکفورت، فیلسوف آمریکایی، به همین رساله کوچک “در باب حرف مفت و چرندگویی” باز می‌گردد که در آن استدلال کرد:

«یاوه‌گویی از بارزترین مشخصات فرهنگ‌ امروزی‌ست…
و با این‌که همه حرف مفت را می‌شناسیم، اما گویی مایلیم با مزخرف‌گویی سر کنیم»

و اتفاقا خطر اصلی همینجاست./۲ Image
May 19 38 tweets 14 min read
«غربت وحشتناک است بخصوص وقتی در کشور خودت باشی»

وقتی هرچه نوشت به تیغ سانسور گرفتار آمد در نامه‌ای از استالین خواست تا اجازه دهد همسرش برود و خودش را به‌عنوان گروگان نگه دارند.

نه اجازه دادند و نه پاسخ نامه را.

و بولگاکف نوشت:
«توانم درهم شکسته و نای زندگی ندارم، خلاصم کنید»/۱ Image وقتی بخشی از رمان را برای دوستانش خوانده بود، با گفتن «زنده‌ات نمی‌گذارند!» از ترس خانه‌اش را ترک کردند.

پیش از تصمیم استالین برای زجرکش کردنش البته خودش از نارسایی کلیه مُرد تا شاهد شهرت جهانی “مرشد و مارگاریتا” نباشد که تمامش نکرده، از شدت درد و مصرف مرفین، خودش را تمام کرد./۲ Image
May 8 28 tweets 10 min read
«مثل یک سگ وفادار بود، مثل یک سگ او را کشتند!»

- استانیسلاو یرژی لتس

زخمی بود که نازی‌ها در جنگل دستگیرش کردند. قرار شد همانجا اعدام و دفنش کنند. شروع به کندن گور خود کرد که در یک آن غفلت ِافسر نازی که داشت سیگار می‌کشید با بیل او را کشت و اینگونه شاعر لهستانی خود را نجات داد/۱ Image بعدها همین را در مجموعه “تکرار از هابیل تا قابیل” و در شعر “او که قبر خودش را کنده بود” سرود که چگونه افسر نازی با دقت به کار اعدامی گورکن می‌نگرد بی‌آنکه بداند:

او حفر می‌کند
گور را
اما نه برای خود

این داستان یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر لهستان است که جملات قصارش جهانی شد/۲ Image
May 2 15 tweets 6 min read
“شما برای قصابی مردم از هیچ رذالتی فروگذار نمی‌کنید”

آخرین جمله‌اش خطاب به جلادان حاکم این بود:
«روزی خواهد آمد که سکوت ما قدرتمندتر از صدایی است که امروز سرکوبش می‌کنید»

طناب دار بر گردنش نشست و یادمان اعدام “نا حق” آگوست اسپایز بابت عدالت و آزادی‌خواهی #روز_جهانی_کارگر شد./۱ Image ۱۳۸ سال پیش هزاران کارگر در سراسر ایالات متحده و بیش از ۸ هزار نفر در شیکاگو، با درخواست حداکثر ۸ ساعت کار روزانه به رهبری آگوست اسپایز در “هی‌مارکت” شیکاگو دست به اعتصاب زدند.

اعتصابات تا سوم ماه می بدون هیچ‌گونه خشونتی ادامه یافت و حتی شهردار شیکاگو در جمع کارگران حاضر شد./۲ Image
May 1 6 tweets 3 min read
«وقتی آینده‌ای نیست، امید به آینده چه ارزشی دارد»

- پل استر (سانست پارک)

در “کشور آخرین‌ها” نوشت:
«ما همیشه در پایان به سر می‌بریم و همواره بر آستانه لحظه واپسین ایستاده‌ایم»

بدرود آقای نویسنده!
بدرود جناب پل استر!

خودت گفته بودی خوشی‌ها ناپایدار و تنها، رنج پایدار است.
پل استر (۲۰۰۹) عکس: تاد هایسلر در “شب پیش‌گویی” نوشت:
«حکومت‌ها همیشه به دشمن نیازمندند ولو اینکه در حال جنگ نباشند» اگر دشمن واقعی نداشته باشند خواهند ساخت تا مردم بترسند.

زیرا «آدم‌ها وقتی بترسند از خط خارج نمی‌شوند»

در زندگیش کم سختی ندید، در جایی نوشت:
«حقایق زندگی پایدارند؛
زندگی می‌کنی و بعد می‌میری»/۲ Image
Apr 30 49 tweets 19 min read
“کریه‌ترین نویسنده!”

در مبارزه با دیکتاتور اسلحه دست گرفت، شکست خورد و فرار کرد. کارش به جمع‌آوری زباله کشید و نظافتچی شد.
جوان بود که مریض شد و فهمید بزودی خواهد مرد. خواست برای فرزندانش میراثی بجا گذارد؛ رمان نوشت!

نوشت، مُرد و شد «مهمترین نویسنده آمریکای لاتین پس از مارکز»/۱ Image هم در خیابان شکست خورد هم در زندگی. بدنبال تغییر واقعیت موجود بود و با همه مخالف!
از یوسا و مارکز گرفته تا ایزابل آلنده که درباره‌اش گفت «روبرتو بولانیو کریه‌ترین نویسنده است»

انقلاب کرد اما در ادبیات. واقعیت موجود را تغییر داد اما نه با اسلحه، با زندگیش که مهمترین اثرش بود./۲ Image
Apr 27 44 tweets 18 min read
“خندیدن مردم به رنج تو”

۵ ساله بود که یکی از تماشاچیان چیزی به سمت مادرش پرتاب کرد، سرش شکست و نمایش متوقف شد. او را بجای مادرش روی سن فرستادند.

«لای فریادها و دود سیگار گم بودم. شروع کردم به خواندن آواز “جک جونز” و…
مردم خندیدند»

و خنده و رنج، او را ساخت؛ و شد چارلی چاپلین/۱ Image نوشته با آن‌که درآمد ۲۵ پوندی مادرش چندان کفاف زندگی را نمی‌داد، اما تا زمانی که در نتیجه همان ضربه به سرش، مجنون و بستری نشد “خوب” زندگی می‌کردیم.

بهترین خاطره‌اش رفتن به آکواریوم سلطنتی بود که مادرش او را بلند کرد تا پاکت ارمغان را بردارد؛ «سوت سوتکی در آن بود که سوت نمی‌زد»/۲ Image
Apr 22 16 tweets 7 min read
“نمی‌خواست بیشتر بداند، حق هم داشت!”

در سوگ سپهری می‌نویسد که مرگ مثل خون در رگ‌های سهراب می‌دوید و چنان درد می‌کشید که کوچک شده بود و می‌گفت «بعضی وقت‌ها زندگی کردن غیرممکن است»

شاهرخ مسکوب رو به او می‌گوید امیدوارم این درد زودتر تمام شود اما «از امیدی که دادم، وحشت کردم» /۱ Image می‌نویسد چه آرزوی هولناکی کردم در حق دوستی معصوم، که «آدم به‌دنبال دروغ تا کجاها کشیده می‌شود»

و می‌پرسد در مرگ دوست چه می‌توان گفت؟

که آدم نمی‌خواهد قبول کند و قدرت نخواستن به‌حدی است که آن دانسته بی‌تردید، که با سرسختی تام چشم در چشم نگاه‌مان می‌کند، انکار می‌شود و فراموش./۲ Image
Apr 20 37 tweets 15 min read
“استبداد در خلوت حساب تک‌تک‌تان را می‌رسد”

در بچگی به او “خنگ” می‌گفتند. تا ۹ سالگی جملات را درست ادا نمی‌کرد. عاشق یادگیری بود و از مدرسه متنفر. امتحان ورودی دانشگاه را مردود شد و اساتید حاضر به نوشتن توصیه‌نامه استخدامی برایش نشدند.

تنها یک تفاوت با سایرین داشت؛ نابغه بود!/۱ Image بعدها گفت «به‌عنوان یک پدر و یک معلم، معتقدم ما نمی‌توانیم چیزی چندانی به فرزندانمان بیاموزیم؛ نه دانش و تجربه خود از زندگی، نه حتی اصول ریاضیات را!
که هر کس باید خود، مسیر و درسش را از نو بیاموزد»

سفر و مسیر آلبرت اینشتین، با یک قطب‌نما که هدیه تولدش در ۶ سالگی بود، آغاز شد./۲ Image
Apr 18 27 tweets 15 min read
“برای مردن، باید زندگی کرده باشی”

تولدش “غیر شرعی” بود و مادرش کنیز. پدرش از ثروتمندان فلورانس بود که مخارجش را پذیرفت، اما کفالتش را نه رسما.

در غربت مُرد. نه محل تولد و نه دفنش مشخص است و آثار معدودی از او باقی مانده!

اما او مشهور‌ترین هنرمند تاریخ شد؛ لئوناردو داوینچی! /۱ Image او را که تصویرگری بی‌همتاست نماد “انسان رنسانسی” خوانده‌اند. در ۱۴۵۲ در همین روزها در شهر وینچی، توسکانی به‌دنیا آمد.

پدرش پی‌یرو فروزینو دی آنتونیو از سرشناسان منطقه بود و مسئول ثبت املاک و اسناد که با یکی از خدمتکارانش، کاترینا، رابطه داشت و حاصل این ارتباط، لئوناردو شد./۲ Image
Apr 2 14 tweets 6 min read
“از عشق تهی شدن!”

«پدرم ترسو بود. بدون هیچ دلیلی خودکشی کرد. با یک شلیک کار خودش را ساخت، بی‌آنکه نیازی به این کار باشد»

این را در نسخه اولیه “تپه‌های سبز آفریقا” ۳۴ ساله بود که نوشت. اما تصمیم گرفت به احترام پدرش که چند سال پیش خودش را در ۵۷ سالگی خلاص کرده بود، چاپش نکند./۱ ارنست همینگوی همراه با پدرش دکتر کلارنس همینگوی (۱۹۱۸) همینگوی جوان‌تر بود که در نامه‌ای پس از جنگ‌جهانی که در ایتالیا به‌عنوان راننده آمبولانس در انفجاری مرگبار بطور معجزه‌آسا زنده ماند و ماه‌ها بستری شد، نوشت:

«علت اصلی اینکه دست به خودکشی نمیزنی این‌ست که امیدواری!
امیدواری که زندگی پس از این دوره جهنمی دوباره زیبا و شیرین شود»/۲ Image
Mar 30 28 tweets 12 min read
«هنر، تسلی به کسانی است که زندگی درون‌شان را شکسته است»

در چند سال پایانی از هر سو مصیبت بر او آوار شد. ناکام در عشقش به کریستین، بیوه‌ای فقیرتر از خودش که بابت وعده‌ای غذا برای کودکش باید مقابل نقاشان عریان می‌شد، تا فشار روحانیون برای اخراجش از شهر، ون‌گوگ را مجنون کرده بود./۱ Image پیش‌تر برای دوستش برنار نوشته بود دوست دارم مردم با دیدن کارهایم بگویند «او حسی لطیف و درکی عمیق دارد»

اما زندگی او را شکست!

در پاسخ به کسانی که گفته بودند تابلوهای ون‌گوگ “روستازده” است، به برادرش، تئو نوشت با دیدن رنج مردم، روح من همان‌جا شکست و بخشی از آن برای همیشه دفن شد/۲ Image
Mar 27 53 tweets 17 min read
«مجنون نبود، فقط بی‌اندازه رنج کشیده بود»

هجوم طلبکاران، آوارگی در اروپا، مرگ فرزند، حملات بی‌امان صرع و باخت همه چیز، از مالش تا امیدش در قمار، پنج مرتبه بیرون ریختن‌شان از خانه‌های مختلف بابت تنگدستی از داستایفسکی همان مجنون رنج کشیده‌ای را ساخت که در “ابله” سرگذشتش را نوشت./۱ Image براساس یادداشت‌هایش نوشتن “ابله” از همه رمان‌هایش دشوارتر بود.

در کنار فقر، داغ فرزند سه ماهه، دربدری در کشورهای مختلف، شدت گرفتن بیماری صرع، اعتیاد به قمار و گرو گذاشتن همه چیزشان، به شدت بدبین و مردم‌گریز شده بود.
هرچند داستایفسکی بود، اما کمتر ناشری حاضر به چاپ “ابله” شد./۲
Mar 23 16 tweets 5 min read
نه ژنرال شد، نه پاپ؛ شد پیکاسو!

این ۱۴ پرتره خودنگاره؛ از نوجوانی تا آخرین اثرش “چشم در چشم مرگ” است.

نوشته‌اند آخرین جمله پیش از مرگش این بود:
«بنوشید به سلامتی من»

مادرش در کودکی به او گفته بود پابلو اگر کشیش شوی پاپ، و اگر سرباز شوی ژنرال خواهی شد.

و البته او پیکاسو شد!
Image پیکاسو جایی گفته معتقد نیستم که سبک و شیوه نقاشی‌ام در طول زندگی، تکامل یافته و پیشرفت کرده باشد.
هر تغییری می‌بینید محصول گذر زمان است و ردپای روزگار بر چهره‌ام.

در ۱۵ سالگی (۱۸۹۶) Image