یه مدلی باب شده بین بعض رانندهتاکسیها: تلفنشون زنگ میخوره و با کسی اونور خط حرف میزنن. داستانی تعریف میکنن از رنجهای زندگی، از بیماری فرزند، بیپولی و شرمندگیشون درهمین شب گذشته، از "ناصرجون فکر میکنی بتونی اون پولی رو قول دادی برسونی بهم؟ نه.. ایراد نداره. خدا بزرگه"
اوایل دوسهباری گول خوردم. دوبار از راننده، یهبار از یه مسافر تو اتوبوس خط خ طالقانی.
بعدها شدم فقط شنونده.
حرفم اینه که اینا که من شنیدهام، بسیار جذاب و خلاقانه است. یعنی چنان ریزهکاریهایی دارن، مکثهایی، کلمات حسابشدهی منقطعی، که به نظرم نوش جونشون باشه. بابت هنرشون.