آقا سید حبیب Profile picture
گفتم یه بیو بذارم باهاش بشه پز داد، بگم تا حالا سه تا کتاب منتشر کردم #هی_نام_تازه‌ی_چیز، #پت، #با_اینکه_چاپ_شدم، ولی پز #پرسپولیس بیشتره خداییش
May 23, 2023 36 tweets 8 min read
۱
مرداد سال ۸۶ دومین سالگرد مادر و خواهرم و اولین سالگرد داییمو با هم گرفتیم
داییم بعد از تصادف اینقد که خودشو مقصر میدونست و غصه میخورد بد از چند ماه سرطان گرفت و سریع تسلیم شد
هفتم داییم و سالگرد مادرم و خواهرام و زن دایی و دختر داییمو با هم گرفتیم
منم حالم خوب نبود ۲
تا وقتی داییم زنده بود بابام کسیو داشت که مقصر تصادف بدونه
بعد از مرگ داییم اما یه مدت گیج بود و بعد تصمیم گرفت من مقصر اون تصادف باشم تا بتونه عقده‌هاشو خالی کنه
میگفت تو اگه میخواستی میتونستی جلوی مامانتو بگیری با ماشین داییت نره تهران که تصادف کنن
May 21, 2023 6 tweets 2 min read
یه فامیل داریم، تو ماه‌های آخر قبل از انقلاب ۵۷ از کارمندای ارشد مایکروویو مخابراتی بابل بود
میگفت یه روز بابل شلوغ میشه، شاه شخصا زنگ میزنه به فرمانده شهربانی بابل، اینام بخاطر شغلشون امکان شنود مکالمه رو داشتن
میگفت شاه تأکید داشت نباید خون از دماغ کسی بیاد
↓ ↑
یه جمله شاه خیلی رو فامیلمون تأثیر گذاشته بود، گفته بود من برای دونه دونه این جوونا کلی هزینه کردم
فرمانده‌ی شهربانی هم جواب داده مطمئن باشید، مأمورین ما فقط دارن کنار تظاهر کننده‌ها راه میرن
میگفت دقیقا وقتی این حرفو میزد صدای تیراندازی از بیرون میومد و چند نفر کشته شدن
Apr 20, 2023 12 tweets 3 min read
۱
خب
درسته که از ایمپرشنش راضی نیستم، اما چون لفظشو اومدم دیگه میگم
کین دوکونه یا دل دوکونه و بانجان گوده و به قول فارسا بادمجون کباب یکی از خوشمزه‌ترین غذاهای گیلکیه به نظر من
یه غذای وگانی کامل که برای وگانایی که فسنجون دوس دارن تداعی اونو میکنه البته به نظر من خوشمزه‌تره ۲
یه جور بادمجون شکم پره که خیلی خاصه
بادمجونای قلمی ریز براش انتخاب کنین
مایه داخلش:
پیاز ( ترجیحا سفید و تند )
گردو چرخ کرده
رب انار ترش
بعضیا یه سبزی محلی به اسم چوچاق ( چیچاق، شیشاق ) هم میسابن و تو مایه قاطی میکنن که من خودم دوس ندارم و توصیه هم نمیکنم
Jan 23, 2023 20 tweets 5 min read
۱
آخرای تابستون ۸۹ دیگه ناامید شده بودم
ماجرای حصر محکم شده بود، ریخته بودن رورنامه اعتماد و بچه‌ها رو گرفته بودن و کلا جنبش سبز دیگه معلوم بود تموم شده
یه جور سکوت سیاه ریخته بود تو فضا که همه چیز باعث شکنجه میشد
برگشته بودم گرگان، ولی عملا جایی برای زیستن پیدا نمیکردم ۲
یه روز قرار بود برم جلسه شعر، زد به سرم که بعدش برم جنگل، ولی یهو دیدم جای مسیر جلسه دارم میرم طرف جاده ناهارخوران
فقط یه کبریت داشتم، یه بسته سیگار و یه دفتر که شعرام توش بود
عصر رسیدم نورالشهدا و رفتم بالای منبع آب نشستم، حس کردم دوس دارم آتیش کنم
آتیش درست کردم
Jan 20, 2023 13 tweets 3 min read
۱
خیلیا اومدن گیر میدن چرا من با مشروطه سلطنتی مخالفم، فکر میکنم توضیحاتی لازمه، اگرچه میدونم فایده‌ای نداره و بازم یه سری حتما بدون خوندن کامل این فحش میدن ولی باز چون ازم پرسیده شده اونم چندین بار توضیح میدم

۱- من مخالفتی با ایده‌ی مشروطه سلطنتی به طور کلی ندارم ۲
به نظرم جاهایی که سنت دموکراسی توشون اینقد قوی و ریشه داره که فرد امکان اعمال نظر بدون نظارت و کنترل نداره، در عین حال مردم نقش سمبلیک خانواده سلطنتی در حد همون نقش سمبلیک پذیرفتن و به شاه امکان دخالت در امور مملکت نمیدن چیز خوبی هم میتونه باشه به عنوان نماد وحدت ملی
Jan 7, 2023 10 tweets 2 min read
۱
دیروزش مادر و خواهرامو دفن کرده بودیم، داشتم از جمعیت دیوونه می‌شدم
بهترین کار ماهیگیری بود، رفتم تو اتاقی که چوب ماهی‌گیریم بود، سال‌ها بود همونجا بی‌کار افتاده بود
دیدم شکسته
اومدم به پسرعموم گفتم بریم کلاچای، میخوام خیزران بگیرم
یه پیرمرد شیک اومده بود تسلیت
نمیشناختمش ۲
پرسید لَلیک خه‌نی زه‌ی؟ ( نی می‌خوای بچم؟ )
گفتم آره
گفت بیه بشیم می خانه ور، دو ته للیک بزن، مو خور داس ده‌رم ( بیا بریم خونه من دو تا نی بزن، خودم داس دارم
رفتیم طرف بالا بی‌بالان، نرسیده به جاده سلاگجان رفتیم تو یه حیاط یه محوطه بود که دورش پر بود از خیزران
Dec 31, 2022 63 tweets 13 min read
۱
اگه بری امامزاده امیربنده، درست جلوی زائر سرا، سه تا سنگ قبر هست با مرمر سیاه برزیلی، نوشته‌های روشون شبیه همن
یه مصرع شعر
یه عبارت که با این جا مزار... شروع میشه
یه اسم
آمدن
گذشتن
تاریخ گذشتن هر ۳تا یکیه
سمت راستی خواهر بزرگمه
وسطی مادرم
سمت چپی خواهر کوچیکمه ۲
رو سنگ خواهر کوچیکه نوشته گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
عاشق مولانا بود، برای همین یه مصرع از دیوان کبیر رو سنگشه
پایینش نوشته اینجا مزار سرزندگی‌ست
آخه اگه تو فامیل میخواستن یه آدم شیطون و سرزنده مثال بزنن اون بود
زیرشم اسمشو نوشتن
معصومه سادات موسوی بی‌بالانی
Dec 29, 2022 16 tweets 4 min read
۱
سهیلا فامیل دورمون بود، یعنی خیلیم دور نبود، ولی کلا خانوادشون خیلی اجتماعی نبودن
یه دختر بور و خوشکل و سرخ و سفید
ما که بچه بودیم با خاله پری گاهی میومد خونمون، دختر عمو خاله پری بود ( خاله پری همون دخترعممه که دهه شصت گم شد و دیگه پیداش نشد ) ۲
روز ۳۰ تیر سال ۶۰ بی‌بالان یه درگیری سنگین شد، سپاه از کلاچای نیرو فرستاد بی‌بالانو مهار کنه، ولی زورشون نرسید، برای همین از مسیر واجارگا خودشونو رسوندن رحیم آباد، اونجا یه سری گالش رو اجیر کردن از مسیر نعمت‌سرا و سلاگجان اومدن بالا بی‌بالانو بستن
Dec 27, 2022 16 tweets 4 min read
۱
کلاس دوم ابتدایی برام دیگه سرویس مدرسه نگرفتن
گفتن مرد سرویس نمیخواد
مادرم خودش منو میبرد مدرسه برمیگردوند
دو ماه از مدرسه گذشت که مادرم گفت ازین به بعد خودت باید بری بیای
منو رسوند، ولی گفت دنبالت نمیام
هیچ وقت ترس اینکه از مدرسه اومدم بیرون و ندیدمش یادم نمیره ۲
بعد ازون خودم میرفتم میومدم
روزی دوتومن به من میداد، یه تومن پول تاکسی رفت و برگشت یه تومنم برا خودم که معمولا از مغازه جعفر بیسکویت میخریدم برای زنگ تفریح
خودش یه بلٌه نون پنیر و یه سیب برام میذاشت هر روز
مدرسمونم از خونمون دور بود، بخصوص برای یه بچه که مسافت‌ها براش بزرگترن
Dec 19, 2022 15 tweets 3 min read
۱
آخرای تابستون سال ۶۷ یه شایعه تو خانواده‌هایی که زندونی داشتن پیچیده بود که دارن همه رو می‌کشن
مادرم نگران احمد بود
احمد دایی رضاعی ما بود، درست با مادرم یه روز دنیا اومده بود، چون مادربزرگم مریض بود و نمیتونست شیر بده، مادرم از مادر احمد شیر خورده بود ۲
مادر احمد زن یکی از برزگرای بابابزرگم بود، خودشم تو کارای خونه کمک کار بود
مادرم سه ساله بود که مادر احمد تب کرد و یهو مرد
بابای احمدم بچه رو گذاشت و رفت
مادربزرگم احمدو عین بچه خودش نگه داشت، تا این که دو سال بعد خودشم از دیابت مرد
ولی احمد تو خونه موند و شد دایی احمد
Jul 30, 2022 27 tweets 6 min read
۱
فردا شونزده سال میشه که دیگه مادر ندارم
فقط مادر نه، خواهرامم دیگه نیستن، از پارسال پدرمم نیست
الان از یه خانواده‌ی پنج نفره فقط من موندم
نمیخوام بنویسم چطور شد از دست دادمشون، قبلا نوشتم، مفصل و با جزئیات
حالا فقط میخوام دلتنگیامو خالی کنم
بهانه پیدا کنم برای سبک شدن ۲
وقتی میبینم بقیه دارن آرزوی تنهایی میکنن با خودم میگم اینا نمیدونن تنهایی چیه، کاش طبیعت آرزوشونو نشنوه
اینا نمیدونن وقتی دلت برای به لبخند لک بزنه و کسی نباشه مهمونت کنه به اون لبخند یعنی چی
اینا نمیدونن حسرت این که به یکی بگی داری میای یه لیوان آبم برای من بیار یعنی چی
Apr 22, 2021 10 tweets 3 min read
۱
به نظر من بادمجون کباب یا به قول خود گیلانیا بانجان‌گوده یکی از خوشمزه‌ترین غذاهای شمالیه
می‌خوام طرز تهیش و بهتون بگم، با قلق‌هاش، تا اونجایی که خودم بلدم البته
امیدوارم بپزینش و خوشتون بیاد
اینم دست پخت منه که این زیر هستد ۲
اول بگم اسم بادمجون کباب هیچ ربطی به بادمجون کبابی نداره و فقط یه اسمه
بادمجون کباب بادمجون شکم پر با گردو و پیاز و رب انار ترشه، همون مواد فسنجون
بعضیا جای گردو، فندق به کار می‌برن که واقعا خوشمزه میشه
بادمجونی که انتخاب میکنین نباید زیاد درشت، پلاسیده و تخمی باشه
Jan 16, 2021 82 tweets 17 min read
۱
قول داده بودم ماجراهای کارتون‌خوابیم و بنویسم
الوعده وفا
سعی میکنم از کسی اسمی نبرم تا آبروی اشخاص حفظ بشه
از طرفی یه سری ماجراها رو نمیتونم بگم چون میتونه برای خودم دردسر بشه و برای همین ممکنه یه جاهایی سؤال پیش بیاره ۲
سعی کردم تو این یادداشت بی‌طرفی رو هم رعایت کنم
اگرچه واقعا از نظر عاطفی به بعضیا وابستگی داشتم و از بعضیا نفرت
همین اولم بگم با همه تقلام برای خلاصه کردن ماجرا متن بلند شده و میدونم خوندنش تو این فضا میتونه سخت باشه
ولی من امیدوارم بخونین