#مهاجرت
بالاخره نوبت من رسید. سال ۹۱ بود که اولین موج مهاجرت داشت دوستامو میبرد. یادمه یکی از دوستای صمیمیم توی کافیشاپ کاخ نیاوران گودبای پارتی گرفته بود. آخرش نتونستم خودمو کنترل کنم و اومدم بیرون زدم زیر گریه. بارون میومد و کلی گریه کردم. سرمو که بالا اوردم دیدم یه سرباز
داره نگاهم میکنه. هیچ وقت اون نگاهو یادم نمیره. همون شب این شعرو گفتم:
“دردآور است کوچ پرستوی خانگی
دلکندن از میان جمع و پریدن به سادگی
اما چه خانهای، که ویران و خاک شد
افسانهای که از دل تاریخ پاک شد
ویرانهای که کرکسانِ پستِ بیصفت
پر میزنند بر فراز بام آبیاش
Nov 30, 2020 • 13 tweets • 3 min read
#رشتو درباره به تعویق انداختن کارها ((#Procrastination
"باید" یه پروژه رو تحویل بدی. به خودت میگی برم یه چرخ کوچیک تو نت بزنم. چندتا تب جدید باز میکنی که سرت گرم شه. یکی از این تبا یه مقاله خیلی مهمه که احساس میکنی "باید" بخونیش. حالا یه وظیفه جدید برای خودت تعریف کردی و
برای فرار از این وظیفه خودتو سرگرم مرتب کردن اتاقت میکنی. ظاهرا ذهنت رو از کاری که باید انجام بدی رها کردی اما اشتباه میکنی. اون کار فقط توی ذهنت مینیمایز شده ولی اون پشت داره قست زیادی از سیپییوی مغزت رو مصرف میکنه.
اما ما چرا هربار تو این لوپ میافتیم؟