امیر ناظمی | Amir Nazemi Profile picture
پژوهشگر، علاقه‌مند به حوزه نوآوری و سیاست‌گذاری عمومی| ما محکوم به امیدیم!
Jun 21 10 tweets 17 min read
از قطعی اینترنت ۹۸ در حدود ۵ سال می گذرد. روایت این قطعی به دلایل زیادی اهمیت دارد. آبان۹۸ اما تنها سرآغاز سلسله اتفاقاتی است که بعدترها ما را رساند به این‌جا، همین‌جایی که «مایوس‌تر از این حرف‌ها باشیم که به آینده امید داشته باشیم».

من هم می‌خواهم روایت خود را از آنچه دیدم و انجام دادم، داشته باشم. روایت نسلی که خیلی‌هایشان سرنوشت‌هایی کم‌وبیش مشابه داشتند و شاید برای آنان که امروز انتخابات را دنبال می‌کنند، تکرار شود. من از سال‌ها قبل‌ترش شروع می‌کنم.

سال‌ها قبل‌تر
این روزها که انتخابات ریاست‌جمهوری در حال برگزاری است، برای من یادآور روزهایی دورتر است، انتخابات سال ۹۲. این‌که این حادثه چگونه با سرنوشت من و هم‌نسل‌های من پیوند خورد.

احمدی‌نژاد که انتخاب شد، کارشناسی ارشد ما تمام شده بود. شبی که انتخابات مرحله دوم ۸۴ بود، گودبای‌پارتی رضا و سمیرا بود. آن‌جا بود که اولین بار کسی از هم‌نسلان ما می‌گفت «دیگر این کشور جای زندگی کردن نیست». تا پیش از آن هم خیلی‌ها مهاجرت کرده بودند، اما قرار بود بروند درس بخوانند و برگردند. حداقل آن روزها چنین فکر می‌کردیم.

انتخابات ۸۸ اما دیگر اغلب اطرافیان و هم‌کلاسی‌هایم را برای رفتن مصمم کرده بود. ما خس‌وخاشاک، در خیابان‌ها کتک خورده بودیم، دستگیر شده بودیم و کشته شده بودیم. در راهپیمایی‌های بعد از ۸۸ بارها از زیر کتک و باتوم نجات پیدا کرده بودم، با مرگ وحشتناک ندا آقاسلطان بارها گریسته بودیم. در عاشورای ۸۸ وقتی مرا داشتند می‌بردند، این سونیا بود که مرا از دست ماموران نجات داد. در همان روزها خواهرم و همسرش هم از ایران رفتند.

و حالا ما داشتیم مناظره‌های انتخاباتی ۹۲ را از تلویزیون می‌دیدیم. روحانی که روزی ما از او متنفر بودیم، حرف‌هایی می‌زد که اندکی برایمان امید داشت. شعارش آن بود: بهاری که پشت زمستان مانده است.

ولی هیچ‌وقت نمی‌دانستم که چند ماه بعد، از دفتر او به من تلفن خواهد شد. من که در کل خانواده‌ام، از عموها و خاله‌ها و دایی‌ها و عمه‌ها و فرزاندانشان هیچ‌کدامشان هیچ‌گاه در نظام جمهوری اسلامی حتی یک رییس اداره هم نبودند و در هیچ سازمان حکومتی نیز استخدام نشده بودند. حتی در میان عموها و خاله‌ها و دایی‌ها و عمه‌های پدر و مادرم و فرزندان آن‌ها هم چنین کسی نبود. درست مثل خانواده‌ی همسرم، سونیا.

سال ۹۲ پس از آن سال‌های ناامیدی، کمی امید به نسل ما برگشته بود. امید به یک زندگی نرمال در یک کشور نرمال. برای همین بود که رفته بودیم رای داده بودیم و در کمال تعجب انتخابات را برده بودیم. می‌گویم ما برده بودیم، چون ما ناامیدهایی که سلاح‌مان امید بود، رای داده بودیم. من و دوستان و همکارانم شاد آن شب به خیابان ریخته بودیم. بعدش هم برجام به ما امید داد و فکر می‌کردیم می‌توانیم تغییراتی در نظام حکمرانی ایران بدهیم. فکر می‌کردیم دولت می‌تواند خیلی چیزها را تصحیح کند. من با همین رویاها به دولت رفته بود.

در دوره اول همه چیز بهتر بود، اینترنت به سرعت داشت رشد می‌کرد. تا سال ۹۵ هنوز 3G هم حتی حرام بود و اینترنت بالای ۱۲۸Kbit/s ممنوع. و کل کسانی که همان سال ۹۲ اینترنت بالای ۱۲۸ کیلو داشتند فقط ۳۰۰هزار نفر بودند، از جمعیت ۸۵ میلیونی.
وقتی به دولت رفتم و کار را شروع کردیم همه‌ی کارها با سرعت جلو می‌رفت. اکوسیستم استارت‌آپی شکل گرفت. شرکت‌های بزرگ به وجود آمد و همه‌ی این‌ها دلیل‌های بزرگی بودند که به من و ما نشان می‌داد می‌شود کارهایی کرد. مصمم‌ترمان می‌کرد تا در دولت بمانیم، هرچند موانع زیادی هم پیش رویمان بود.

بعضی چیزها هم از قبل مانده بود و میراث گذشته بود، که نمی‌شد از بین بردش، تنها می‌شد تا حد ممکن آن‌ها را کم‌خطر کرد، مانند سیستم فیلترینگ، مانند فیلترینگ شبکه‌هایی مانند یوتیوب و توییتر، مانند تفکیک ترافیک داخل و خارج. اما آن سرعت بالای نفوذ اینترنت و شکل‌گیری شرکت‌های فناوری آن‌قدری خوبی داشت برای ایران که بتوانیم خودمان را راضی کنیم که باید ماند و ساخت. شاید این تنها فکر من نبود. شاید فکر خیلی‌های دیگری که آمده بودند به دولت تا بسازند، مثل کاوه مدنی و تیم خوبش، مثل محمد فاضلی، محمد درویش، مهدی آهویی و یک فهرست طولانی که از نوشتن‌اش پرهیز می‌کنم.

تا آن‌که رسید به آبان ۹۸. رسید به شروع روزهای تلخ، آغاز یک تسویه حساب سیاسی که حالا نسل ما هم ناخواسته درگیرش شده بود. البته ماجرا از روزها قبل‌ترش شروع شده بود. به نظرم نشانه این تغییر از زمانی بود که کاوه مدنی مجبور شده بود از ایران خارج شود. سرنوشتی که شاید منتظر خیلی‌هایمان بود. آنان در شب‌نامه‌ها، بولتن‌ها و تلویزیون بی‌پروا به ما می‌گفتند نفوذی و جاسوس و تهدید می‌کردند. همان‌هایی که هنوز هم هستند و می‌گویند.

رسیده بود به آبان ۹۸ و من که تمام سال‌های زندگی‌ام برای تغییر این فضا جنگیده بودم، حالا در آن طرف میز نشسته بودم. به یاد کتاب «هیاهوی زمان» افتادم، زندگی شوستاکوویچ آهنگساز روشنفکر و آزادی‌خواه روسی در دوران استالین و خروشچف، که از قضا روزها مسوول فرهنگستان شوروی بود و شب‌هایش در کابووس دستگیری. جایی که می‌گوید: «و حالا به نظر خودِ جوانش چه می‌آمد که کنار جاده ایستاده بود و بهت‌زده رد شدن اتومبیلی دولتی را تماشا می‌کرد؟ شاید این یکی از تراژدی‌هایی است که زندگی برای ما در آستین دارد: تقدیرمان این است که در پیری تبدیل به همان چیزی شویم که در جوانی بیش از هرچیز دیگری از آن بیزار بودیم».

و من برای رهایی از این تراژدی باید تصمیم‌هایی می‌گرفتم که فردا بتوانم به وجدان خودم پاسخ بگویم، حتی اگر هزینه‌های بزرگی داشته باشد. بسیاری از آن جوانانی که در طول دولت روحانی با همین تلفن‌ها به دولت دعوت شدند، سرنوشت‌شان کم‌وبیش مشابه من بود.

حالا که تجربه‌های تلخی ماند یورش ماموران امنیتی به خانه را از سر گذارنده‌ام، حالا که بارها وسایل شخصی‌ام مانند موبایل و لپ‌تاپ‌هایم جلب شده و هر بار خریده‌ام دوباره جلب شده است. حالا که تجربه کرده‌ام که ماموران امنیتی سوشال‌هایت را می‌گیرند و جای تو می‌نشینند به خواندن پیام و پیام فرستادن، حالا که برای مدت‌ها هیچ کلاسی در دانشگاه نداده‌اند و ممنوع‌الکار بوده‌ام، حالا که تجربه ده‌هاساعت بازجویی داشته‌ام و تمامی این‌ها نه تنها برای من، بلکه برای همه‌ی آن‌هایی که من بهشان تلفن زدم و دعوت به کارشان کردم، روی داده است، مثل معاونم در سازمان فناوری، باید گفته شود.

حالا که پس از چند سالی ممنوع‌الخروجی توانسته‌ام از ایران بیرون بیایم. هرچند این یادداشت‌ها هیچ چیز افشاگرانه‌ای ندارد، تنها روایت من است از ماجرا. شاید مرتب‌شده‌ی همان چیزهایی که پیش از این گفته شده است. تنها روایت می‌کنم، چراکه شاید از آن تراژدی‌هایی که زندگی در آستین دارد، الان در انتظار زندگی شما نشسته باشد.

هرچند خوب می‌دانم که این روایت هم یعنی حمله‌های نیروهای سیاسی. چون هیچ واقعیت، نه سیاه مطلق است و نه سفید مطلق، چیزی است میان این دو. و کسانی که انتظار دارند، این روایت سراسر سیاهی باشد، به همان اندازه برآشفته می‌شوند که کسانی که انتظار دارند، سراسر سفید باشد. من تنها می‌توانم روایت‌گر شخص خود و تجربه‌هایم باشم. هرچند شاید احساس یا عملکرد دیگران را دیده باشم، اما نمی‌توانم روایت‌گر آنان باشم، چرا که برداشت من می‌تواند به هزاران دلیل اشتباه باشد. پس من تنها تلاش می‌کنم در مرزهای روایت شخص خود باقی بمانم.

کسانی که تجربه بازجویی‌های بلندمدت را داشته باشند، خوب می‌دانند که بازجو در ذهن‌شان باقی می‌ماند، زندگی می‌کند، تغییر می‌کند ولی همواره یک بازجو می‌ماند. این بازجو است که می‌نشیند و از تو بازجویی می‌کند، فرقی ندارد کجا باشی، یا حتی از طرف چه کسی بازجویی کند، تنها می‌نشیند و بازجویی می‌کند. پس پرسش‌ها ابتدا مثل بازجوها پرسیده می‌شود و بعد من روایت خود را نیز بر آن اضافه می‌کنم. روایت‌ها در {} آمده است و جواب بازجوی همیشه حاضر من که اکنون سه سالی است با من زندگی می‌کند، در ادامه سوال. ۱-تو در آبان۹۸ رییس سازمان فناوری بودی. این سازمان چه نقشی در قطعی اینترنت داشت؟

وزارت ارتباطات چندین سازمان اصلی زیرمجموعه دارد که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از: سازمان تنظیم مقررات (CT)، سازمان فناوری اطلاعات (IT)، زیرساخت، پست، فضایی.

هر سازمان مستقل از دیگری است و رئوسای این سازمان‌ها همگی معاون وزیر و هم‌سطح هستند، یعنی تصمیم‌گیری‌هایشان مستقل از همدیگر است.

درگاه ورودی اینترنت مربوط به شرکت زیرساخت است و اساسا در حوزه‌ی کاری سازمان فناوری قرار ندارد. اساسنامه هر دو سازمان بر روی سایت‌های این سازمان‌ها قابل دسترسی است.

{خوب می‌دانم که این پاسخ حقوقی است، در برابر دادگاه. بله من به لحاظ قانونی نه در حیطه‌ی اختیاراتم بود و نه نقش داشتم، اما بازیگری انسان فراتر از نقش‌های تعریف‌شده در اساسنامه‌ها و قانون‌ها است. برای همین است که باید از آن‌ها هم بگویم.

از این‌که اگر این ظلم یا حماقت یا فاجعه یا هرچیزی که شما می‌نامیدش را دیدی و نتوانستی کاری بکنی، پس چرا ماندی؟ این را بازجو از شما نمی‌پرسد، این را وجودان شما می‌پرسد. بازجو فقط با واقعیت‌ها کار دارد. اما من جواب این پرسش‌های وجدان را نیز روایت خواهم کرد.}
Apr 30 12 tweets 3 min read
#جامعه_آونگی ایران در ۲۰۰ سال اخیر مدام میان دوگانه #استبداد و #هرج‌ومرج حرکت کرده است.

وقتی حکومت‌ها فشارها را از حد گذارنده و از آستانه‌ی تحمل جامعه (یا همان حدِ نهایی قدرت حکومت) عبور می‌کنند، یک ضربه‌ی سخت دریافت می‌کنند.

رشتویی به مناسبت چاپ کتاب #ضربه_سخت
Image ضربه‌ی سخت به حکومت است که منجر به تغییر حکمرانان در ایران می‌شود.

به دنبال این ضربه‌ی سخت است که جامعه‌ی ایرانی به دنبال سهم خود از قدرت حرکت می‌کند، اما به دلیل آن‌که جامعه، ظرفیت نهادی لازم برای حکمرانی و مدیریت این قدرت را ندارد به سرعت در دام یک هرج‌ومرج دست‌وپا می‌زند.
Image
Mar 10 8 tweets 2 min read
این فیلم تاسف‌بار از رفتار غیرمدنی یک روحانی، نه تنها دردآور است، بلکه نشانه ۸ آسیب #ایران_امروز هم هست:

۱-مردان منفعل

حداقل انتظار از #مردان_تماشاچی حمایت از #انسانیت است.
کاش مردان به جای آن چیزی که #غیرت می‌نامند، و با آن #زنان خود را می‌کشند، کمی به انسانیت حساسیت داشتند! ۲-فقدان احترام به #حریم_خصوصی

فیلم گرفتن از زنی که پشت دیوار فرزندش را به آغوش گرفته است، نشان‌دهنده است که این فرد هیچ ادراکی از حریم خصوصی ندارد، هرچند بیشتر اشکارکننده یک #انحراف_جنسی تهوع‌آور هم هست. Image
Feb 18 6 tweets 3 min read
سال ۱۳۳۹ جمعی از اسلام‌شناسان، از جمله آیت‌الله #مکارم_شیرازی، کتاب «زن و انتخابات» منتشر کردند.

بر اساس استدلال‌های کتاب زنان از لحاظ جسمی، روحی و عقلی نه تنها حق شرکت در انتخابات ندارند، بلکه #مشارکت اقتصادی و اجتماعی آنان نیز دارای مشکل است.

رشتویی درباره این کتاب
Image در ابتدا از جنبه‌های مختلف پایین‌تر بودن #زن از مرد استدلال شده است! برخی از این جنبه‌ها قابل توجه است مانند توانایی بویایی با آزمایش #بوی_لیمو!
آنان مدعی هستند که حتی حس شنوایی یا لامسه زنان نیز ضعیف‌تر از مردان است و همین‌ها پایه‌های علمی عدم صلاحیت زنان در انتخابات می‌شود!
Image
Jan 22 11 tweets 3 min read
از سال ۱۳۲۰ تاکنون، ایران تنها در ۲ دوره توانسته است #رشدـاقتصادی مثبت را برای حداقل ۵سال تجربه کند و این رشد به پایین‌تر از سال آغازین هم نرسد.
یادداشتی به مناسبت زادروز #عالیخانی برجسته‌ترین #تکنوکرات ایرانی است که رشد اقتصادی دهه ۴۰ به شدت وابسته به نگاه و تفکر او بوده است./۱ Image این ۲دوره (۸-۱۳۴۲ و ۸۴-۱۳۷۶) دارای ویژگی‌های کم‌وبیش یکسانی هستند؛ که برخلاف انتظار به هیچ عنوان اقتصادی نیستند! بلکه ویژگی‌هایی فراتر از اقتصادند.
سیاست‌های اقتصادی هر ۲دوره بارها و بارها نیز آزمون شدند و البته به همان نتایج نرسیدند، چون به سیاست‌هایی فراتر از اقتصاد نیاز بود/۲ Image
Oct 7, 2021 13 tweets 4 min read
سریال کره‌ای «بازی مرکب» #SquidGame این روزها تبدیل به یکی از محبوب‌ترین سریال #نتفلیکس شده است. موفقیت یک سریال کره‌ای، با بازیگران و زبان کره‌ای، بر پایه فرهنگ عامیانه کره‌ای حاصل یک اتفاق نیست، بلکه حاصل یک نگاه راهبردی است/۱:

vrgl.ir/RcipJ نتفلیکس در همان اوایل کارش متوجه یک واقعیت بیرونی شده بود: فیلم‌های بالیوودی در میان جوامع مهاجر آمریکایی بازار خوبی دارد. همین واقعیت کافی بود تا آن‌ها راهبرد جدیدی برای فعالیت خود پیدا کنند: توجه به بازارهای خاص (Niche Market)./۲
Sep 10, 2021 14 tweets 4 min read
مراسم خاکسپاری #بلموندو را می‌بینم؛ از آن‌هایی که نیست که خیلی علاقمندش بوده باشم. اما همین تکه فیلم کوتاه چند دقیقه‌ای ذهن‌ام را به سمت مقایسه می‌برد؛ مقایسه‌ای میان دو جامعه، میان فرانسه و ایران که انگار در یک مراسم، می‌توان بخشی از تفاوت‌هایشان را مرور کرد و یاد گرفت/۱ ۱-شکوه مراسم در برابر درهم‌ریختگی‌ها

همان فیلم کوتاه نشان‌دهنده نظم و زمان‌بندی است؛ در مقایسه با مراسم‌های هنرمندان ایرانی که ترکیبی از به‌هم‌ریختگی است. نظم و زمان‌بندی خودش می‌تواند از دل همین رویدادها به جامعه تزریق شود./۲
Aug 19, 2021 16 tweets 3 min read
کتاب «بادبادک‌باز» تازه چاپ شده بود، سال ۸۴ بود. چمن هفته‌ای یک بار می‌آمد به خانه‌مان برای تمیزکاری. چمن اسم‌اش بود؛ انگار از شعر حافظ آمده بود بیرون./۱

روایت کوتاه و واقعی‌ام از چمن:
vrgl.ir/tNGFM آن روز کتاب بادبادک‌باز افتاده بود روی میز. با همان لهجه افغانستانی‌اش پرسید: داری می‌خوانی‌اش؟
- آره
-این ترجمه‌اش خوب نیست.
-چرا؟
-ایرانی‌ها در ترجمه‌هاشان فرهنگ افغانی را نادیده می‌گیرند. به ایرانی ترجمه می‌کنند نه افغانی. فارسی هست، اما افغانی نیست./۲