samuel Profile picture
علاقه‌مند به تاریخ معاصر●

Feb 9, 2022, 55 tweets

«روشنفکر» پیانیستی که ایران را به خاک سیاه نشاند!#رشته_توییت

گریبایدوف و ماجرای عهده نامه ترکمانچای

جوانی بلند قامت بود با سیمایی جذاب و هوشی سرشار اما با خلق و خویی آتشین و رفتارهایی به شدت متناقض. تحت تاثیر افکار «مولیر» و آزادیخواهان انقلابی فرانسوی قرار داشت و کردار و...

2. شمایلش به قهرمانان عاصی و عجول رمانهای قرن نوزدهم می مانست، اما در همان حال همفکران غربی خود را به خاطر انسان‌دوستی و دستگیری از سِرف ها و دهقانان استهزاء می‌کرد. رفتارهای ستیزه جویانه اش با غرب و روشنفکران غربی زبانزد حلقه های روشنفکری روسیه بود...

3. جمله «روسیه به پوشاک و غذا و الگوهای فرانسوی هیچ نیازی ندارد!» از زبانش نمی افتاد.
با اینهمه فرزند حقیقی عهد «رمانتیسم» بود و همان میراث فکری را به ارث برده که هر جوان اروپایی دیگری در آن عصر: آزادیخواه، ایده آلیست، رمانتیک و مرگ جو...

4. به طرز غریبی به نظر می‌رسید که از دلِ داستانهای درخشان داستایوفسکی بیرون جسته است!
در هنر موسیقی_خاصه آهنگسازی و نوازندگی ساز پیانو_ استعدادی ناب داشت و در «هنر نمایش» و «نویسندگی» هم چیزی از آن بیشتر؛ اما «سیاست» و «حکومت» برایش نخستین دغدغه‌ بود...

5. همنشین همیشگی جمعی از بزرگترین شعرا و ادیبان روسیه چون «لِرمانتوف» و «چادایِف» و «نیکلای گوگول» بود و رفیق گرمابه و گلستان «الکساندر پوشکینِ» کبیر. دوستانش با آن همه استعدادی که یکجا در وی جمع شده بود، برایش نامی جاودان در ادبیات و هنر روسیه را پیشگویی می‌کردند...

6. اما هیچ یک از آنها_حتی پوشکین نمیدانستند که دست سرنوشت به زودی راهی دیگر را پیش پای او خواهد نهاد.
از آنجایی که مردی بسیار دان بود و در بسیاری از امور فردی صاحب نظر، منتج به آن گشته بود که رفتاری به شدت مغرورانه پیدا کند و جز نزدیکان خویش، احدی را داخل آدم به حساب نکند...

7. چون سرش برای سیاست  درد می‌کرد، به جرگه «دِکابریست های» دو آتشه(مشروطه خواهان) وارد شد و نه تنها چندبار برای «تزار نیکلای اول» زبان درازی کرد که در جنگ جانشینی تزار همراه با بسیاری دیگر از اشراف معترض دربار بر علیه او شمشیر هم کشید...

8. با این اوصاف فکر می‌کنید در آن روزگار چه سرنوشتی در انتظارش بود؟
بله، احتمالا درست حدس زدید! او در همان جنگ دستگیر شد و برای مدتی هم به زندان افتاد، اما با وساطت دوستان درباری و‌ ادیبش خیلی زود آزاد شد. آنها حتی آنقدر از او پیش پادشاه جدید تعریف کردند که ...

9. تزار هم کم کم از او خوشش آمد و به این صرافت افتاد که او را بیازماید؛ بنابراین تصمیم گرفت تا به شیوه شاهان بر سر این جوان نابغه و طاغی دست تفقد بِکشد. به همین سبب مرد جوان با وجود جرم سنگینش آزاد شد و در کمال شگفتی در بخش دیوانی دربار به وی پست  نسبتاً مهمی محول گردید..

10. اما «نیکلای اول» که خود تزاری با کیاست و بسیار دانا بود، چون در سٙکٙنات و وٙجٙنات جوانک مغرور و گستاخ دقیق شد، به فراست دریافت که ماندن او در مسکو و در میان حلقه دوستانش اصلأ به صلاح او و دربار روسیه نیست؛ او را به همراه «ژنرال یرمولوف» فرماندار نظامی قفقاز به «طهران» فرستاد.

11. نام این مرد جوان «الکساندر سرگیوویچ گریبایدوف» بود. او که با حکم تزار به سمت «سفیر کبیر» روسیه برگزیده شده بود، همراه با هیأتی بلندپایه راهی ایران عهد قاجار گردید. گریبایدوف در واقع مسئول اصلی و نویسنده قرارداد ننگین و کمرشکن «ترکمنچای» بود...

12. تا آنجا که در توان داشت سعی در تحقیر ایرانیان نمود.
گریبایدوف بر خلاف نگاه سرتاسر ستایش آمیزش نسبت به اروپاییان، با آسیایی ها و به ویژه «ايرانيان» همچون بربرها برخورد می کرد و مردم و سرزمينی که دو قرن پيش برای مردان اندیشه و سياست و نويسندگان سفرنامه های غربی جذابيت داشت...

13. از نظر او چندان ملال آور می نمودند که نمی شد به خاطر آنها لحظه ای از «همنشينی با زنان دلربا» محروم کرد. او اغلب درباره ایرانیان می گفت:

"اگر می شد اين قليان کِش ها(اشراف و اربابان) و نوکران چٙرسی شان(معتاد) را مجبور به پاک کردن جاده ها از گِل و برف کرد، بسيار معقول تر بود!"

14.گريبايدوف، با نمایش چنین دشمنی هايی آشکار و اهانت آمیزی در حساس ترين سالهای عهد قاجار وارد ایران شد و در اداره مناقشات ايران و روس که منجر به تنظیم عهدنامه خفت بار ترکمانچای گردید، شرکت کرد و در نوشتن این عهدنامه که در نظر هر روشنفکری، «ننگين ترینِ قراردادها» بود، اصلی‌ترین...

15. نقش را بر عهده‌ گرفت.

آرا ‌و عقاید نژادپرستانه، اهانت آمیز و فئودالیستی اش در قبال «ایران» و دیگر ملل قفقاز، سویه ویرانگر و تاریکِ ذهنِ او_ که یکی از سرشناس ترین روشنفکران روس قرن نوزدهم بود_ را بر ما آشکار می‌سازد و او را کاملا از همفکران معاصرش در غرب متمايز می نماید...

16. تزارِ آلمانی تبار اگرچه به او چنین پست حساسی را واگذار کرده بود، اما قصد داشت او را از روسیه دور نگاه دارد، مبادا زبان آتشین و قلم بُرای او آرامش شکننده پایتخت را برهم زند و برای آنکه توأمان جوانک متکبر را به خاطر پرده دری سابقش گوشمالی دهد و محترمانه تحقیرش نماید..

17. به ژنرال پاسکوویچ برای پیروزی در نبرد با ایران «یک میلیون روبل» و به گریبایدوف تنها «چهل هزار روبل» پاداش داد!

اندکی بعد گریبایدوف راهی ایران شد، اما با وجود ناشکیبایی ذاتی اش، برای عزیمت به طهران و شرفیابی به حضور «سلطان باباخان»(فتحعلی شاه قاجار) هیچ تعجیل نکرد...

18. در عوض چند روزی را در تبریز مهمان «عباس میرزا ولیعهد» بود و تا آنجا که توانست با نواختن پیانو_با اجازه و بی اجازه_در کاخ ولایتعهدی حسابی خود را سرگرم ساخت؛ شاهدان ماجرا می‌گفتند که بی ادب است واعتقادی به آداب دیپلماتیک و احترام به «دشمن» شکست خورده اما بزرگ خود ندارد.

19. عباس میرزای محجوب و بینوا هم دندان بر جگر گذاشته بود و هیچ نمی‌گفت تا مردک مُزٙلف روس شٙرٙش را هرچه زودتر کم کند و راهی پایتخت شود.
در خلال اقامتش در تبریز، یک روز صبح مانند جن زدگان از خواب بیدار شد و به هیأت همراه و ایرانیان تحت فرمانش دستور داد راهی اردبیل شوند...

20. شنیده بود که شاه عباس صفوی گنجینه ای ارزشمند را نذر بارگاه جدش «شیخ صفی‌الدین اردبیلی» کرده است؛ پس به تاخت به سراغ گنج بی قیمت رفت. تا به کتابخانه مجلل اردبیل رسید، چشمان حریصش برقی زد؛ فی الفور دستور داد ده ها قاطر را خورجین و افسار کنند و هرچه کتاب و دست‌نوشته و...

21. نسخ خطاطی در آنجاست را یکجا و حتماً به «آکادمی علوم سنکوفسکی» بفرستند. وقتی از او پرسیدند چرا به آنجا و به کلکسیون های سلطنتی تزار در مسکو یا سنت پترزبورگ نه؟ به تندی پاسخ داد:

"این کتابها به چه کار مشتی نادانِ از خودراضی می آید؟!"...

22.آخرالامر هم بر کسی معلوم نشد اصلأ کی را آدم به حساب می آورد. کاتب و مترجم ایرانی اش که با دیدن رفتار وحشیانه و بی پروای گریبایدوف از ترس بر خود می لرزید، پنهانی به منشی اش گفت:
"این قرمساق که قیصر روس را پیش چشم همه ابله می‌خواند، پایش به طهران برسد با خلق خدا چه خواهد کرد؟

23. رفت و روبِ کتابخانه شیخ صفی که تمام شد، به تبریز بازگشت. چند روز بیشتر در آنجا ماند و در تمام مدت با همراهان و قزاقهای بی تربیتش مشغول سورچرانی شد؛ اگرچه مدام شکایت داشت که غذاهای ایران خیلی بد و چرب است و چند برابر توان هضم معدۀ اوست!..

24. هفته‌ی بعد با ناز و غمزه راهی طهران شد. برنامه ای که شخصاً برای تأمین مایحتاج سفرِ هیأت همراه و سربازانش تدارک دیده بود، به معنای واقعی کلمه خانه خراب کن بود:
يک رأس گاو، يک رأس گوساله، سی قطعه مرغ و اردک، دويست عدد تخم مرغ، چهل و پنج کیلو برنج، پنج رأس گوسفند، صد کیلو نان،..

25. صد و هشتاد کیلو هیزم و ۳۰۰ بطر شراب و عرق و بسیاری مخلفات دیگر!

«ژنرال یِرمولوف» سردسته قزاقهایش که دیگر دلش به حال ایرانیان می سوخت به او می‌گفت:
"جناب سفیر نباید مردم مغلوب را خانه خراب کرد، چون معلوم نیست اگر سر به شورش بردارند با ما چه خواهند کرد...

26. اما گریبایدوف مگر گوش اش به این حرفها بدهکار بود؟! به یرمولوف که با چشمان نگرانش به او خیره شده بود با بی خیالی تمام پاسخ داد:
"یرمولوف عزیز! ایرانی جماعت نفهم است و فقط حرف زور را می‌فهمد. به سربازانت اعلام کن هر کجا که رسیدند، از «بیخ» شخمش بزنند!"

27. یِرمولوف که با شنیدن این دستور کنترلش را از دست داده بود، با صدایی عصبی خطاب به گریبایدوف گفت:
شخم و شیار زدن چیز دیگری است قربان. این جنگ است یا اخاذی!؟ شما در واقع دارید به این بینواها می گویید: یا پول بده یا جانت را!"...

28. و پیش از آنکه سخن قزاق به اخر برسد، ناگهان گریبایدوف با خشم فریاد زد:
"کافی است ژنرال. منتظر اجرای دستوراتم هستم. مرخص هستید!"

سرهنگ بورتسف که از جانب ژنرال پاسکویچ مأمور مطالعه و بررسی طرح گریبایدوف برای تنظیم قرارداد صلح ترکمنچای با ایران شده بود...

29. در زیر طرح گریبایدوف جمله ای به طعنه نوشت که هنوز هم گزش آن را می شود احساس کرد: "آیا هیچ کس آنقدر زنده می ماند که آزادی نهایی خود را از طرف ایرانی کسب کند؟!"...

30. این شمایل واقعی یکی از روشنفکرانی بود که پا به عرصه سیاست گذاشته بود، البته بهتر آن بود که هرگز سیاستمدار نمی‌شد!
اینکه شاعر بزرگی چون «الکساندر پوشکین» جملاتی زیبا درباره او نگاشته بود یا روزنامه نگار جوانی روزگاری درباره او نوشته بود که «در روسیه از همه باهوش تر است...

31. همه از شنیدن حرف هایش مفتون خواهید شد» چه چیزی را در ارتباط با نگاهمان به «الکساندرگریبایدوفِ» بیرحم و تاراج‌گر تغییر خواهد داد؟! بدون شک هیچ چیز!
به قول یکی از مورخ و نویسندگان معاصر ایرانی، احتمالاً در تاریخ جهان، تصویر هیچ «روشنفکری» در هیچ کجای جهان هرگز تا این حد...

32. تاریک و زشت نبوده است.
گریبایدوف سرانجام به طهران رسید، ولی حتی با وجود رسیدن به پایتخت برای شرفیابی به حضور شاه ‌و برای تحقیر کردن او عامدانه تعلل کرد.بعد از دیدار با فتحعلیشاه بالاخره دیدار کرد و قرارداد امضا شد؛ از آن «بدتر و خفت بارتر» نمی توانست باشد.

33. به احتمال فراوان، تقریباً همه ما از چند و چون آن با خبریم؛ شاید اگر کیاست عباس میرزا و فراست چند مرد با تجربه و سیاستمدار ایرانی در کار نبود٬ تبریز و زنجان و گیلان و تهران هم همان وقت از دست رفته بود.

جدای از رفتار زشت و زننده گریبایدوف با شاه و درباریان، فرامین غریب و...

34. گوناگونی بود که هر روز در تهران صادر می‌کرد .

همه_هم ایرانیان و حتی روس ها_ را جان به لب کرده بود؛ اما این روشنفکرِ جوانِ نمایشنامه نویس و موسیقیدان پُر تفاخر روس نمی‌دانست که عاقبت باید تاوان یکی از همین فرامین نابخردانه اش را با جانش بدهد.

35. سفیر روس اما زمانی حکم مرگ خود را امضاء کرد هنگامی که گریبایدوف برای مراسم خداحافظی به حضور شاه رفته بود. تا آن زمان مسئلۀ بازگشت زندانیان سابقا مسیحی و تازه مسلمان، به رغم بی مهری ها و دلخوریها، مشکل بزرگی نیافریده بود. در آن شب یکی از خواجگان سرشناس شاه به نام...

36.«میرزا یعقوب» به سفارت روسیه آمد و خواستار حمایت سفیر از خود شد.
میرزا یعقوب که به هنگام محاصرۀ قلعۀ ایروان به دستور ژنرال تسیتسیانوف اسیر شده بود، بعداً به اسلام گروید و به مقام خزانه دار شاه و مسئول امور مالی «حرم» ارتقاء یافت....

37. هنوز این مشکل حل نشده، که مشکل بسیار بزرگتری هم به آن اضافه شد: بازجویی از دو زن بردۀ ارمنی که به اندرون «اللهیارخان» یکی از سرداران شاه تعلق داشتند.

38. وقتی اللهیارخان با اکراه فراوان به آن دو زن اجازه داد برای سوال و جواب به محل سفارت بروند، هر دو گفتند که حاضر به خروج از منزل نیستند، اما «رستم بیگ» مباشر گرجی تبار گریبایدوف، او را ترغیب کرد آنان را به زور به سفارتخانه بیاورد و پس از ورود به سفارت، چند روزی نگاهشان دارد..

39. تا شاید تغییر عقیده بدهند
آنها را عاقبت وارد سفارتخانه نمودند، اما آخرین ضربه زمانی بود که به دستور رستم بیگ، دو زن ارمنی را به یکی از گرمابه های مجاور سفارت بردند...

40. به نوشته کاتب ایرانی ماجرا، "هیچ کاری احمقانه تر از این نمی شد انجام داد. گرمابه رفتن یا تن شستن یکی از مراسم مهم قبل از ازدواج به شیوۀ اسلامی بود."
خبر این واقعه چون به گوش مردم و علما و کسبه بازار رسید، مانند حریق تمام «طهران» را در بر گرفت...

41. شایع شده بود که روس ها دو زن مسلمان را به زور نگاه داشته اند؛ می خواهند زنان را وادار به ترک دینشان کنند و «میرزا یعقوب» خائن به دین اسلام است.
در هجوم نخستِ جمعیت چند هزار نفره که به تحریک «میرزا مسیح» مجتهد تهران به پا خاسته بودند، افزون بر چند تنی از مهاجمان...

42. میرزا یعقوب، «داداش بیگ» مباشر گرجی، یک قزاق و یکی دو نوکر کشته شدند. اما "پس از یک ساعت و نیم آرامشِ شکننده، گلوله ای بدفرجام از تپانچۀ یکی از قزاقان که گریبایدف به آنها دستور داده بود شلیک نکنند، جوانی تقریباً شانزده ساله را در میان جمعیت از پای در آورد و...

43. با این شلیک، فرمان مرگ گریبایدوف و هیأت همراهش نیز صادر شد.

پایان ماجرا سریع بود. زمانی که جمعیت افسارگسیخته نعره کشان و با قمه و خنجر از آستانۀ در به سمت سالن هجوم برد و البته که روس ها هم تصمیم گرفتند تا جان خود را ارزان نفروشند.

44. «دکتر مالمبرگ» که شمشیرکشان به سوی حیاط دویده بود در نخستین حمله دست چپش قطع شد. او به سالن بازگشت و پس از توقفی کوتاه برای پیچیدن پارچۀ پرده به دور بازوی خون آلودش به صحنۀ زد و خورد بازگشت٬ اما به سرعت قطعه قطعه شد! و کاتب با «قاطی جمعیت شدن»، جان خود را نجات داد...

45. پس از لحظه ای با موج جمعیت به طرف سالن رانده شد. جایی که کاتب چشمش به بدن گریبایدوف افتاد که سینه اش با ضربات مکرر چاقو سوراخ شده بود. در پایین پای گریبایدف جنازۀ قزاق ارشدی به چشم می خوردکه ظاهراً سعی کرده بود تا آخرین لحظه خود را سپر جان او سازد.

46. بدن شانزده تن از همردیفان او نیز در همانجا افتاده بود. کاتب وحشت زده و نیمه جان دید که چگونه جمعیت وحشی بر سر جنازه ها ریخته اند و آنها را پس از لخت کردن از پنجره به بیرون می اندازند تا روی هم تلنبار شوند. کاتب نوشته است:
"خدای بزرگ! آیا این اعمال عقوبت ندارند!؟...

47.من هرگز نمیدانستم که بدن انسان گنجایش این همه خون را داشته باشد. خون جاری شده از بدن آنان، تمام کف سالن را پوشانده و سپس راه خود را به سوی حیاط گشوده بود."
بدن تکه و پاره «میرزا یعقوب خان» و جسد «گریبایدوف» باشد را در خیابان ها و بازارهای شهر به روی زمین کشیدند.

48. جماعت جنون زده با راه انداختن دستجات به تکرار فریاد می زدند:
مردم! برای سفیر روس که میخواهد به دیدار شاه برود راه بازکنید! به نشانۀ احترام برایش خبردار بایستید! کلاه از سر بردارید و مثل فرنگی ها به او سلام بدهید! تا می توانید هم به صورتش تف بیاندازید!"

49. زمانی که حاکم شهر می خواست جماعت معترض را بر سر عقل آورد مورد اصابت سنگ و کلوخ و دشنام پی در پی قرار گرفت. آنها فریاد می زدند:

"برو برای روس ها جاکشی زنانت را بکن حرامزاده‌! همان بهتر که دایم به ریش درازت گلاب بزنی! بزن به چاک! والا قیمه قیمه ات می کنیم...!

50. فتحعلی شاه و درباریان از ترس خشم مردم حدود یک هفته  پشت درهای ارگ سلطنتی تهران زندانی شدند و تنها بعد از آن بود که اندکی جرأت یافتند و بیرون آمدند. شاه دستور داد تا پنج تن از سران شورش را برای تنبیه دیگر مردم گردن بزنند...

51. ماجرای الکساندر گریبایدوف، روشنفکر جاه طلب روس به شکلی فاجعه بار به پایان رسید، اما شاه ایران از ترس انتقام دولت روسیه و حمله مجدد آنها به خاک ایران، هیئتی بلندپایه به سرکردگی خسرو میرزا نوه اش و غرامت مالی و نامه ای صلح آمیز به سوی روسیه گسیل داشت.

52.از قضا میرزا تقی خان فراهانی (امیرکبیر) نیز جزو همان هیئت پنج نفره بلندپایه بود.

تزار نیکلای اول نیز با وجود مکدر شدنش از شنیدن این ماجرا، پنهانی بخاطر مرگ گریبابدوفِ پر مدعا نفس راحتی کشید و از آنجایی که در تدارک نبرد با عثمانی بود از خیر انتقامجویی گذشت و به یک..

53. عذرخواهی خشک و خالی دولت ایران توسط هیئتی که همراه نوۀ شاه به «سن پطرزبورگ» آمده بودند، قناعت کرد.
فتحعلیشاه الماس ۸۸٫۷ قیراطیِ، معروف به «الماس شاه» را که اکنون در صندوق الماس در شهر مسکو نگهداری می‌شود به خاطر خونبهای سفیرکبیر به دولت روسیه اهدا نمود.

54. این الماس به هنگام فتح هند توسط نادرشاه افشار به ایران آورده شده و جزو جواهرات سلطنتی ایران به حساب می آمد، اما تقدیر بر آن بود که حتی مرگ الکساندر گریبابدوف_این روشنفکر متکبر جانی_هم برای ایرانیان مخارج کمرشکن یه بار آورد.

*اگر مایل بودید #رشتو رو #ريتويت کنید*

منابع :
کلی، لارنس، دیپلماسی و قتل در تهران، ترجمۀ غلامحسین میرزا صالح

هرولد بی. سیجل، «الکساندر سرگییویچ گریبایدوف» ترجمهٔ مژده دقیقی

قتل وزير مختار، نگاهی به کتاب ديپلماسی و قتل در تهران، سیروس علی نژاد

جناب «سفیر کبیر» و ماجرای عهدنامه ترکمنچای ،به کوشش رضی الدین طبیب

Share this Scrolly Tale with your friends.

A Scrolly Tale is a new way to read Twitter threads with a more visually immersive experience.
Discover more beautiful Scrolly Tales like this.

Keep scrolling