یک #داستان
تازه ، یکی دوماهی بود که اومده بودن #آبادان ، تبریزی بودن و با لهجه غلیظ ترکیفارسی حرف میزدن . شوهر سرهنگ ارتش بود و تازه منتقل شده بود آبادان و همسرش که همه محسور زیبائیش شده بودند ، پوست خیلی سفید و چشمای میشی و قد بلند ، در بین زنای عموماً سبزه آبادان ، حسابی
۱.
تو چشم میخورد .
تو کوچه حموم جَرمَن خونه گرفته بودن و شوهر صبح ها میرفت سر کار و غروبها میمود خونه ، حالا دیگه یاد گرفته بودن که مثل همه آبادانیها ، جاشون رو می آوردن رو پشت بوم و مینداختن و پسر خوشگلشون که کمک پدر و مادرش میکرد ، در آوردن تشک و بالشت و رختخوابها
۲.
اون روزها در تمام جنوب ایران ، همه مردم روی پشت بومها میخوابیدن و بچه های تُخس محل ، که زور میزدن ببینن میتونن بلکه ی گوشه دامن بالا رفته زن رو ببینند ؟
چند ماهی از اقامتشون نگذشته بود که ملک خانم ، زن جناب سرهنگ دیگه حسابی با زنهای محله آشتا شده بود ، بهشون پختن
۳.
کوفته تبریزی یاد داده بود و ازشون قلیه ماهی و ماهی صبور با هَشو یاد گرفته بود . اون موقع ها مثل حالا نبود ، زنها صبح به صبح چادرچاقچور میکردن و میرفتن بازار ، خرید و بعد که میومدن خونه همه مشغول پخت و پز میشدن و بعدم که همه تو دالون خونه جمع میشدن به غیبت کردن .
۴.
تا صدای دستفروش رو هم میشنیدن میریختن سرش و یکی ۱ قرون میدادن به دستفروش و ی پاکت پر میگو خشک میگرفتن و بجای تخمه شکستن مشغول میگو خوری میشدن .
۱۱تا ماهی زبیدی ، ۱ تومان بود .
بعضی وقتها هم همه زنها پول میدادن به کَل بی بی ناز خانم که از بازار براشون ماهی خارو بخره و ماهیارو
۵.
سرخ میکردن و دور هم خالی خالی میخوردن ، ملک خانم هم دیگه یاد گرفته بود . کم کم بجز لهجه اش ، یپا آبادانی شده بود .
تا اون روز ، نحس
حدودای غروب بود که در خونه ملک خانم به صدا درومد ، ملک خانم که حالا دیگه شده بود ننهٔ علی ، صدا زد علییییی ببین کیه ؟ علی هم رفت درو
۶.
باز کرد که یهو دالون شلوغ شد و
- علی ننه کیه ؟
چادرشو کشید سرش و از مطبخ سرشو کرد ببینه کیه که یهو دید حیات خونه پرشده از سرباز و همه مسلح ، ریختن تو اطاق شوهر و چند لحظه بعد ، وی رو دستبند به دست بردن .
چند ماهی ننهٔ علی از این کلانتری به اون کلانتری ، از این زندان
۷.
به زندان به دنبال شوهرش رفت تا بالاخره فهمید شوهرش رو برای بازجوئی بردن به زندان مرکزی #اهواز .
رفت دنبال شوهرش و خلاصه ، روزها یپاش #آبادان بود و ی پاش اهواز . کمکم تو محله شایع شد که شوهرش از افسران حزب توده بوده و افسران دیگه کهلو رفته بودن ، اسم شوهر ننهٔ علی رو
۸.
هم لو داده بودند .
چند ماهی گذشت ، و بالاخره شوهر رو فرستادن تهران ، برای محاکمه .
سرهنگ در تهران محاکمه شد و به اعدام محکوم شد ، سپس با نوشتن توبه نامه یک درجه تخفیف بهش دادن و حکم حبس ابد بهش دادن .
ملک خانم به تبریز رفت اما از سوی خانواده اش ترد شد ، چرا که پدرش
۹.
بهش هشدار داده بود که اگه با سرهنگ ازدواج کنه ، دیگه حق نداره اسم خانواده اش رو بیاره .
به آبادان برگشت و به هر دری زد که کاری گیر بیاره . اما در ایران دهه ۳۰ ، مگه به این راحتی کار گیر یک زن بیوه با یک پسر میومد ، خلاصه که ملک خانم بعد از یکی دوماهی صبح ها از خونه میزد
۱۰.
بیرون و غروب با درومدن ستاره ها برمیگشت خونه ، کم کم تو مردم پیچید که ملک خانم صبح ها میره دوب ، تن فروشی و اتفاقاً کارش حسابی هم گرفته و مردم برای هم آغوشی با وی سر و دست میشکونن .
ی شب که تازه از سر کار برگشته بود خونه ، زنگ درو باز زدن . دل ننهٔ علی باز هُری ریخت
۱۱.
بسم الله ، دوباره کیه ؟
چادرشو انداخت سرش و اینبار خودش رفت پشت در و گفت :
- کیه ؟
+ غریبه نیست خاله
- شما ؟
+ همساده شما هستوم ، قطبی
ملک خانم آرام لای درو باز کرد و با لهجه ترکی گفت بیفرمائید
+ خواهر مو قطبی هستوم (اسم قطبی واقعیه) . دفترخونه داروم ، همه اهل آبودان
۱۲.
مونِه میشناسن . و در حالی که به در خونه نزدیک میشد ، آروم دستشو کرد تو جیب کتش و ۲ تا بلیط از جیبش در آورد و داد دست ملک خانم و گفت :
+ اینا ، ۲ تا بلیط هواپیماست برای فردا ۸:۰۰ صلح به مقصد #تهران ، خودومم باهات میام خواهر ، تا بریم پیش سرهنگ
- چرا ؟
+ میریم تهران
۱۳.
زندان قصر پیش سرهنگ ، اونجا جلوی شوهرت همه چیزو بهت میگم که هردو بفهمین .
صبح روز بعد رفتن تهران و فرداش هم برگشتن آبادان ، کسی نمیدونست برای چی رفتن و چی گفتن و چی شد ، فقط ۳ ماه بعد ، ملکخانم زن قطبی شد .
اونجا بود که معلوم شد قطبی ملک رو برده تهران پیش شوهرش و
۱۴.
حلوی ملک خانم بهش گفته بود .
- کوکا ، برای آرمانهای استالین ، خروشچف یا هر مادرقحبه دیگه ای خودت رو انداختی به این روز ، انگ وطنفروشی هم به خودت زدی ، مو نمیدونوم چی تو کله شوما کرده بودن که ای جوری به اب و خاکتون خیانت کردین ، اما این زن و این پسر طفل معصوم گناهی
۱۵.
نکردن ، میدونوم که استالین و ... هم خرج زندگیشونه نمیدن و الان زنت تو دوب آبودان افتاده به فاحشگی ، آقاشم ایقد خره ، که نکرد دختر و نوه اش رو نگهداری کنه .
حالا مو ی پیشنها بهت میدوم ،
این زنو طلاقش بده ، مو عقدش میکونوم ، پسرت رو هم مث پسرام ازش نگهداری میکنوم ، اگه ی روزی
۱۶.
بهت عفو خورد و آزاد شدی ، مونه تو آبودان همه میشناسن . بیا امانتیهاتو بگیر و برو اگرم آزاد نشدی ، این زن و پسر ی سرپناه میخان که من بهشون میدم .
فی المجلس ، خود قطبی صیغه طلاق رومیخونه و ۳ ماه بعدم ملک خانم رو عقد کرد .
از اون روز ۱۵ سال گذشت تا سال ۱۳۵۴ که یروز صبح
۱۷.
ی مرد مسنی وارد دفتر قطبی تو #آبادان میشه و میره پیش منشیش و میگه به آقای قطبی بگو ، الوعده وفا ، امانتیامو بده .
منشی میره به قطبی میگه و قطبی فوراً طرف رو میبره اطاقش و فی المجلس زنگ میزنه به ملک خانم و میگه آب دستته بزار زمین و علی رو بردار بیار دفتر .
ملک خانم ۴۲ ساله
۱۸.
حالا با علی پسر ۲۲ ساله اش به دفتر که میان ، به محض ورود حالش بد میشه ، رو صندلی نشوندنش و انگشتر خودشو انداختن آب و دادن بهش خورد و حالش که جا اومد ، قطبی ازش هیچی نپرسید ، درجا صیغه طلاق رو خوند و به سرهنگ گفت :
- کوکا ، امانتیهات ، دست خودت سپرده .
وقتی سرهنگ
۱۹.
با پسر و همسرش میرفتن ، چشم هرسه شون خیس خیس بود .
همه شاهد بودن که قطبی طی ۱۵ سال حتی ۱ شب هم وارد خونه ملکخانم نشد ، او فقط خرجی ملک خانم و خرج تحصیل علی رو داد . علی دبیرستان عنصری دیپلمش رو گرفته بود و حالا سال دوم مهندسی نفت در دانشگاه نفت آبادان بود وملک
۲۰.
خانم به پسرش خیلی میبالید ، تازه ی دوماهی بود که قطبی بهش گفته بود سریعتر درستو تمام کن تا بفرستمت پیش کوکاهات آمریکا ، فوق و دکترا بخونی .
این داستان ، ی داستان واقعی بود ، از دورانی که غم بود ، اما کم بود ، روزهائی که مردانی بودن که زنهای بی سرپرست رو سرپرستی
۲۱.
میکردند ، من کودک بودم که قطبی رو دیدم ، پیر شده بود و جنگ آواره اش کرده بود ، قطبی در اصفهان بود که مرد ، در حالی که پسرا و دخترهاش التماسش میکردن که بره آمریکا ، اما آبودانش رو هرگز ترک نکرد تا وقتی که دیگه نمیتونست رو پاهاش بایسته و اونوقت بودکه آوردنش اصفهان .
۲۲.
امشب یاد زنده یاد قطبی افتادم ، یاد روزهائی که با مکافات علی رو فرستاد پیش کوکاهاش آمریکا و کوکاهاش که چه تلاشی کردن تا کوکا علیشون برسه آمریکا .
خلاصه که شاه رفت ، مردانگی رفت ، غیرت رفت ، انسانیت هم رفت
#غم_بود_اما_کم_بود
قطبی بچه زمین خاکی بود ، مثل خود ما بود ، ارزوی وکلیل و وزیر شدن هم نداشت
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
داستان بردهدارهای قدیم و جدید :
تاریخ به روایت من ؛
خدمتتون عرض کنم که اگر از شما بپرسن که جنگهای داخلی آمریکا چرا و چگونه آغاز شد ، پاسخ ۹۹.۹۹٪ شمایی که ادعای تاریخ دونیتون میشه با قاطعیت و اطمینان این خواهد بود که :
وقتی جناب حضرت پرزیدنت آبراهام لینکلن قَدَسَالله به مقام پرزیدنتی ایالات متحده انتخاب شدند ، قانون لغو بردهداری رو امضاء کردند و چون ایالات جنوبی مخالف لغو بردهداری بودند از اتحادیه ایالات متحده خارج و اعلام استقلال کردند و برای همین جنگ شروع شد .
در حالی که کل این توضیحات حتی ۰.۰۵٪ واقعیت جنگ داخلی هم نبوده و نیست . درواقع فاتحان قانون رو اونجوری که دلشون خواست نوشتن ، هرچند که در این فقره دروغ ننوشتن و تاریخ رو صادقانه نوشتن ، فقط نقطه گذاریهاشون و تاکیداتشون منطبق بر واقعیت نبوده .
درواقع علل واقعی جنگهای داخلی آمریکا اصلاً مسئله سیاهان و بردهداری نبود . داستان چیز دیگری بود که به ابراهام لینکلن ارث رسید و آبراهام لینکلن وقتی دید که بحران داره اوج میگیره ، به ایالات جنوبی اخطار داد که اگر زیادی برسر مواضعتون اصرار کنید ، من هم قانونی را میبرم مجلس که بردهداری رو ملغی میکنه تا به این ترتیب ضربه سنگینی به اقتصاد شما جنوبیهای دهاتی گرهگوری بخوره .
خوب میدونم که هنوز تعداد مونگول وعقب افتادهای که حتی واضحات رو نمیفهمند و مجبوری براشون شرح و بسط کنی تا سادهترین مطالب رو بفهمند خیلی خیلی زیاده .
پس باید توجه اون دسته از عقب افتادههای
۱.
عزیز رو به این نکته جلب کنم که :
نه ایالات جنوبی و نه ایالات شمالی دعوایی سر بردهداری نداشتند . دعوا سر ی چیز دیگه بود و در ابتدای کار آبراهام لینکلن اومد برای مجازات اقتصادی جنوبیها و ایجاد اغتشاش در ایالات جنوبی و به هم زدن اتحاد ۱۱ ایالت موئتلفه استقلال خواه بر علیه شمالیها ، این حرف رو پروند که بردهداری رو ملغی خواهد کرد .
و اتفاقاً بردهداری رو هم ملغی نکرد مگر تا اندکی پیش از نبرد معروف #گتیزبورک (اگه یادم مونده باشه)
پس علت واقعی اختلافات و مشاجرات که با شروع ریاست جمهوری لینکلن منجر به جداشدن ۱۱ ایالت از آمریکا شد چه بود ؟
داستان برمیگرده به چند دهه پیش و حدودای سالهای ۱۸۲۵ به بعد .
۲.
در ایالات شمالی ، حرف سر این بود که باید
مرزها ، کار و بازار آزاد و باز مطلق باشند ، تعرفههای گمرکی بالا برای حمایت از تولیدکنندگان تصویب بشه ، و یک بانک سراسری برای ایالات متحد تاسیس بشه . و منافع بردهداران درست نقطهٔ مقابل و در تضاد با اینها بود .
و نخبگان جنوبی به لینکلن و جمهوریخواهان همچون سد و مانعی برای روش زندگی خوشایند و پررونق خودشان در آینده نگاه میکردند .
خوب ، همین الان و در سال ۲۰۲۴ هم میبینید که عیناً همین اختلافات قدیمی در دعوای ترامپ و بایدن داره خودش رونشون میده .
خیلی ساده که بخام براتون بگم ، اصل قضیه این بود که شمالیها میگفتن که جنوبیهای دهاتی خیلی خیلی عقب افتاده هستند و بلکل برده داری بلد نیستند .
درواقع ، خوب که حساب کتاب کنید ، متوجه میشید که حق با شمالیها بوده چرا که بردهداری به سبک جنوبیها ، هزینههاش خیلی بالا بود و تهش چیزی برای بردهدار باقی نمیگذاشت .
و این چیزی بود که بردهداران جنوبی متوجهش نمیشدن یا نمیخواستن بفهمند .
چرا ؟
همه صداش میکردن #خانم_باشی ، اسمش باشی نبودا ، صداش میکردن باشی .
بنده خدا ۱۲ سالش بود که شاه ۵۷ ساله دیدش و همون موقع از پدرش که باغبون امین اقدس در کاخ اقدسیه بود خواستگاریش کرد و خانم باشی شد زن صیغهای شاه .
از همون موقع هم همه در دربار صداش میکردن دختر باغبان باشی و به مرور زمان کلمات «دختر» و «باغبان» رو فاکتور گرفتن و شد #باشی .
خلاصه که قبله عالم دخترک رو صیغه کرد و دست بچه رو گرفت و رفت تو اندرونی و کل مملکت رو ول کرد به امون خدا .
اما به گزارش لرد کُرزُن در اون ایام کفگیر شاه حسابی خورده بود به ته دیگ و دیگه آه در بساط نداشت .
۱.
کرزن نوشته که ناصرالدینشاه عادت داشت همیشه در اندرونی حداقل ۴ تا ۵ میلیون تومن پول داشت که دست امین اقدس ، امین شاه بوده . اما پس از سفر سوم شاه به فرنگ ، شاه فهمید که کلاً عمرش رو به هدر داده و اصلاً جوونی نکرده .
این بود که به راهنمایی میرزا علی اصغرخان اتابک دستهای وارد دربار شدند که شدند مهمان دائمی شبهای جمعه شاه .
کار این جماعت هم این بود که هر شب جمعه خدمت قبله عالم میرسیدند که از سر شب میزدن و میرقصیدن و شراب و جوج میزدن بر بدن و در انتهای شب مشغول سکس دسته جمعی (اورجی پارتی) میشدن تا صبح و صبح روز بعد این دسته پس از دریافت مبلغی کلان , از خدمت شاه شیعهٔ اسلام پناه مرخص میشدند .
۲.
القصه که به زودی صندوق شاه ته کشید و دیگه آهی در بساط نموند و برای پول درآوردن ، فکر مشعشعانهای به سرش زد و آن هم این بود که قبله عالم به زور بره مهمانی .
و با این ترفند شاه به زور خودش رو مهمان ی بنده خدایی میکرد و هولوپی میفتاد تو خونه طرف .
طرف هم مجبور بود پس از یک پذیرایی شاهانه ، به میمنت قدم شاهانه مبلغ کلانی هم خدمت ایشون بده . که عموماً این مبلغ کمتر از ۱۰.۰۰۰ تومن نبود .
هرچند که کار شاه به جایی کشید که در نهایت خودش رو دعوت کرد خانه یکی از خواجههای حرم که این بدبخت مجبور شد تمام دار و ندارش رو بتکونه و در نهایت تونست ۱.۰۰۰ قران پول سکه در یک صندوقچه بگذاره و تقدیم کنه و قبله عالم هم در کمال خوشحالی گفت :
خوشحالمان کردی ، مانده بودم از کجا
جنبش بابیه ، جنبشی که به دست بهائیان منحرف ، سانسور و در نهایت نابود و به دست ملایان سرکوب شد :
مقدمه :
اگر رابطه سازمان مجاهدین خلق با جمهوری اسلامی رو بعد از پیروزی فتنه ۵۷ نگاه کنید متوجه یک رابطه دوطرفه مابین آنها میشید .
و رابطه به این صورت شکل گرفت که طرفین با کوچکترین بهانهای سلاح دست گرفتن و به شدیدترین شکل ممکن شروع کردن به زدن و حذف و سلاخی همدیگه و روز به روز از کشته یکدیگر پشته میساختن .
اما ، نکته ماجرا اینه که پس از کشته شدن موسی خیابانی که یک احمق به تمام معنی بود ، و هنوز در ارمانها و رویای نجات خلقها و جامعه بدون طبقه توحیدی و تفسیر قرآن سیر میکرد ، دیگه هیچکس از رهبران و اعضاء کادر مرکزی سازمان کشته نشد .
کار تا اونجا پیش رفت که وقتی سعید شاهسوندی در عملیات مرصاد گلوله خورد و رو به مرگ بود ، با دستور مستقیم رئیس جمهور وقت (خامنهای) با پروازی ویژه به تهران منتقلش کردن ، یکی از کارکشته ترین تیمهای جراحی رو بالای سرش حاضر
۱.
کردن و با یک جراحی سخت از مرگ حتمی نجاتش دادند و حدودای ۳ سال بعد هم به دستور رهبر جدید انقلاب اسلامی ، سعید خان با فرستکلاس فرستاده شد آلمان و ی خونه هم براش خریدن و از همون سال ۱۳۷۰ تا امروز هم داره به خوشی و خنکا در آلمان زندگی و در کنارش با جمهوری اسلامی هم مبارزه میکنه .
نکته مهمتر اما ، اینه که مجاهدین خلق هم از زمان کشتن رجایی و باهنر دیگه هیچ ادعایی مبنی بر قتل رهبران و سران جمهوری اسلامی نکردن .
در واقع امر ، یک اتفاقی که افتاد این بود که در یک توافق مابین طرفین ، سران و رهبران هر دو طرف بعد از ترور و تصفیه رقیبانشون به دست یکدیگر ، در امنیت کامل جانی و مالی مجوز کشتار به پیروانشون دادن که تا میتوانند همدیگه رو به شدیدترین و خشنترین شکل ممکن سلاخی کنند .
که کردند .
حالا ، دیگه خودتون آمار بگیرید و ببینید که در تمام کشتارهای دهه ۶۰ یا اعدامهای سال ۶۷ چند نفر از مردم و هواداران و کادرهای ساده مجاهدین خلق اعدام شدند و چند نفر از رهبران و اعضاء کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق اعدام و حذف شدند ؟
۲.
تا اونجایی هم که یادم میاد ، آخرین گردن کلفتهایی هم که مجاهدین ادعا کردن ترورشون کردن ، صیادشیرازی و لاجوردی دادستان بودند .
معامله خوبیه ، طرفین داستان در یک توافق دوستانه چنان نمایشی از کشتار و خشونت برعلیه یکدیگر اجرا کردند که امروز دیگه مو لا درزش نمیره که مجاهدین دشمن خونی جمهوری اسلامی هستند و اگر ی آخوند بیفته دستشون تیکه تیکهاش میکنند ، اما واقعیت چیه ؟
واقعیت اینه که سازمان مجاهدین خلق یک شاخه برونمرزی از خود جمهوری اسلامی هستند که نه تنها از بودجه سپاه قدس استفاده میکنند ، بلکه از این پول استفاده میکنند تا هم سرپا بمونند ، هم هزینه کنند برای انحراف ملت ایران .
اما اگر فکر کردید این داستان یک داستان مدرنه و اتفاقی است که مابین آخوندها و تخم آخوندهای فوکولکراواتی به نام مجاهدین افتاده ، یا نسخه برابر اصل داستان حماس و اسرائیله باید بگم سخت در اشتباهید .
عین همین اتفاق در حدود ۱۷۰ سال پیش در ایران افتاده و در یک توافق مابین اشراف قاجار (خاندان نوری) با روحانیت وقت ، جنبشی در ایران راه افتاد که بلکل جنبش انقلابی و ضد مذهبی باب رو ابتدا سرکوب ، سپس سانسور و در نهایت برای همیشه به موزه تاریخ فرستاد .
حالا ، بعد از این مقدمه نسبتاً طولانی که مطمئنم خیلیاتون حتی زحمت خوندنش رو به خودتون ندادین ، باید بریم سر اولین توافق تاریخی مابین روحانیون و سنتگرایان ، برای نابودی جنبشی که هدفش نابودی سنتگرایان و آخوندها با یکدیگر بود .
چرا در ایران همیشه آخوند پیروزه ولی در عربستان زادگاه اسلام ، نه ؟
قسمت دوم :
مقدمه :
واقعاً مونده بودم که قسمت دومش رو بنویسم یا نه ؟
اولش گفتم
وقتی زیر سانسور شدید و بایکوت مامورین آخوند هستی ، و ملت هم همچنان به همون راهی میره که از قبل از ۵۷ براش ترسیم شده ، چرا باید نوشت ؟
درنهایت که این ملت سراز آستان آخوند برنخواهد داشت و نوکری ، بدبختی و سواری دادن به آخوند در سرشتش تنیده شده و این رو خودش هم میدونه و ازش راضیه ، به قول حاج سیاح که گفت :
قرنهاست که این ملت باور کرده که اسب و مرکب خوب ، زمین خوب ، باغ و خانه خوب و زنان زیبا یا مال آخوندهاست یا شازدهها و اگر دختر خوشگلی هم داشته باشند ، خودشون میبرن دودستی میدنش به فلان سید و آخوند ، یا فلان تخم و ترکه فتحعلیشاه .
این ملت ، نشان داده هنوز و در همین ۱۴۰۲ عاشق و دلسوخته آخوند و تشیع و باقی ماموراشه و اگر غیر از این بود که مثل ۵۷ که زیر خمینی خوابید فقط به صرف اینکه پیر بود و ریشش سفید بود و عمامه داشت ، الان هم که ۴۵ سال گذشته هنوز دنبال امیرطاهریهاست و با قدرت و از عمق وجودش از کون همینها میخوره ، چون بازم اینها پیرن و موشون سفیده ، اما اینبار کت و شلوار میپوشن و کراوات میزنند و براشون مشروطه مشروطه میکنند .
اما بعدش گفتم ، گور پدر این ملت کرده ، من مینویسم و بگذار این جماعت گلهای فحش بدن و بلاکت بکنند و از بودن در خریت خودشون شاد باشن ، تو بنویس و برای نسلهای بعدی بنویس ، شاید اونا مثل این جماعت نباشن( که همونم بعیده) .
این بود که گفتم قسمت دوم رو هم بنویسم دیگه الباقیشم خدا کریمه .
.
.
.
در این سال (۱۳۲۴) ، ی جلسهای در حوزه علمیه قم تشکیل میشه که معروفترین اعضاء شرکت کننده در آن عبارت بودند از جلال آل احمد ، حاج محمدتقی شریعتی ، مهندس مهدی بازرگان و آیتاللهبروجردی و چند بازاری گردنکلفت .(تاریخچه روحانیت شیعه ، محمد سعدی)
در این جلسه که به رهبری و ریاست شیخ مرتضی حائری یزدی (ریاست وقت حوزه علمیه قم) تشکیل میشه . شیخ مرتضی طی سخنانی به حضار میگه که در ۱۶ سال حکومت رضاشاه چه جنایاتی برعلیه روحانیت و بازاریان شریف و محترم صورت گرفته و چگونه امتیازات آنها ازشون سلب شده . وی سپس میگه که در این ۴ سال گذشتهٔ پس از سقوط رضاشاه هم معلوم شده که در همچنان برهمان پاشنه چرخیده و اگر پسر آن شاه موندگار بشه به زودی الباقی امتیازات مارو ازمون میگیرن .
حالا ، مشکل این جماعت چی بوده ؟
چرا اینها نتوانستند به رضاشاه افسار بزنند و رضاشاه رو تبدیل به یک آدم خنثی و بیخاصیتی مانند ناصرالدینشاه یا مظفرالدینشاه بکنند ؟
پاسخ در ۲ نکته است .
اول : رضاشاه ، یک چیزی داشت و با خودش آورده بود که برای آخوندها و روحانیون یک پدیده جدیدی بود و آنها نمیدونستند باهاش چکار کنند و ازش هم سردر نمیآوردن و نمیدونستن چگونه باهاش برخورد کنند ومهارش کنند آن هم ارتش نوین بود .
آخوندها و بازاریان میدونستند که با اقوام و عشایر و ایلات ینی صاحبان تفنگ و جنگجو چگونه برخورد کنند و از حدود ۱۰۰ ، ۱۲۰ سال قبل ، تمام سران عشایر و ایلات ایران دیگه نوکر همین آخوندها شده بودن و قبل از شاه ، این آخوندها بودن که افسار ایلات دستشون بود .
اما ساختار و شکل این ارتش نوین ی چیز دیگه بود و همچنین شلختگی ایلات و عشایر توش نبود و از سوی دیگه ، همین دیسیپلین نظامی موجب شده بود که اطاعت ، از مافوق صورت بگیره نه از فتوی فلان مجتهد و ملای محل . و اینجا اولین جایی بود که ایرانی توش کار میکرد ، ولی کفش آخوند را لیس نمیزد و برای آخوند دم تکون نمیداد و هست و نیست و ناموسش رو هم تو طبق نمیگذاشت بده آخوند محلش .
۱.
دوم : رضاشاه ، برعکس شاهان قجری و افشاری و زندی ، با یک گفتمان جدید وارد صحنه سیاست ایران شده بود . این جماعت برای این یکی هم هنوز پاسخی نداشتند و نمیدانستند با آن چگونه برخورد کنند و آن مدرنیسم و تجدد بود .
در نهایت ، نتیجه این جلسه و جلسات بعدی این میشه که با افکار قدیمی نمیشه به جنگ این پدیده پهلویسم رفت .
و در نهایت تصمیم گرفته میشه که با امتیازاتی که هنوز براشون باقی مونده و اصلاً هم چیز کمی نبود برن کار فرهنگی بکنند .
و به این ترتیب نطفه اولیه انقلاب ۱۳۵۷ بسته میشه .
از همین سال ، با پول عظیمی که مردم به آخوندها به اسم خمس و ذکاة و سهم امام و پول خوندن نماز و گرفتن روزه برای میت و.... میدادن ، صدها مدرسه در سرتاسر ایران ساخته شد که از لحاظ شکل و شمایل ، ساختار ، تنظیمات و مقررات عین مدارس مدرن بودند ، اما در آنها دروس مذهبی داده شد و به سرعت معلوم شد که مهمترین مراکز مغزشوئی نه مساجد و تکایا و حسینیهها ، که همین مدارس هستند .
چرا ؟
فارق التحصیلان این مدارس ، همگی کت و شلوار پوش بودن ، کراوت میزدند ، ریش و سبیل رو تیغ مینداختند اما از درون و در فکرشون کاملاً آخوند بودند .
آدمهائی به شدت خشک و مذهبی ، متعصب ، مقید و وسواسی نسبت به خرافات و اهل نجس ، طاهری و ....
به نظر شما این فارقالتحصیلان که الان و در اواخر دهه ۳۰ شمسی ابتدای ورودشون به بازار کار بود ، کجا رفتن ؟
بلااستثناء همه این آدمها جذب آموزش و پرورش شدن و درسخونترهاشون تمام مدارج و پستهای دانشگاههارو در اختیار گرفتن .
۲.
از حدودای ۱۳۳۵ به بعد ، این شبکه دانش آموختگان مدارس مذهبی چنان در سیستم آموزشی کشور نفوذ کردن و تمامی مناسب و مدارج رو در اختیار گرفتند که در ۱۳۴۰ وقتی محمد درخشش (بابای ستاره درخشش) که یکی از بچه دهاتیهای فارقالتحصیل همین مدارس بود به وزارت آموزش و پرورش رسید و وظیفه تالیف و نگارش کتب درسی رو دربست سپرد به آخوندهایی مانند سید محمد بهشتی و مطهری و مفتح ، ینی همون همنسلان خودش که علاوه بر درس خوندن در این مدارس ، دروس حوزوی رو هم خونده بودن و آخوند شده بودن .
از سالهای دهه ۱۳۴۰ به بعد شاخه علوم انسانی تمام دانشگاههای ایران هم مونوپل همین ادمها شد .
که این استیلا تا همین الان ادامه داره و به شدت و وسواس هم این آپارتاید عقیدتی رعایت میشه .
تمام رشتههای
علوم انسانی ، علوم اجتماعی ، جامعهشناسی ، تاریخ ، فلسفه ، مدیریت ، حقوق و ... دست همین بچه آخوندها بود .
بیخود نبود که خمینی به محض ورود به ایران اول به مدرسه رفاه که موسسین آن محمدجواد باهنر، محمدعلی رجائی، سید محمد بهشتی، اکبر هاشمی رفسنجانی و ابوالفضل توکلی بینا و برخی دیگر از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی مخالف با دولت پهلوی مانند سنجابی و غلامحسین صدیقی و بازرگان بودند رفت
و سپس به مدرسه علوی ، که موسسین آن حجتالاسلام علیاصغرکرباسچیان و رضاروزبه بودند و معلمین و سخنرانان آن هم مطهری ، بهشتی و محمدتقیجعفری و رجائی بودند .
سلاخی و کشتار امرای ارتش و سیاسیون زمان شاه هم در این مدرسه ، دقیقاً نماد پایان آن سیستم و بازگشتی شکوهمند به دوران پیش از رضاشاه به دست مردم ایران بود .
حالا ، ۳ نکته عجیب این داستان داره .
۱. تمام معلمین و استادان دانشگاه و .... که در آن زمان معروف شدن به چپی و کمونیست و سوسیالیست و مخالفین چپ شاه ، فارقالتحصیلان همین مدرسهها بودن ، یا رگ و ریشه و تبارشون به روحانیون و یا روستائیان سوپر مذهبی برمیگرده . و برای همینه که میبینید مابین کمونیسمی که این حیوانات میشناختند/میشناسند زمین تا آسمون با اون چیزی که مارکس و انگلس و لنین و ... میگفتن تفاوت است . در واقع اینها همگی ی ورژن از تشیع رو خونده بودن که قهرمانانش بجای حسن و علی و حر و مالک اشتر ، فیدلکاسترو و چگوارا و انورجه و ... بودند . و بیخود نبود که گلسرخی در دادگاهش گفت من که ی مارکسیست لنینیست هستم ، فلان و بهمان و امام علی و حسین رو چسبوند به مارکس .
چرا در ایران آخوند همیشه پیروزه اما در عربستان ، زادگاه خود اسلام ، نه ؟
مقدمه :
شب ۲۲ بهمنه ، بد نیست یکم از روحیات مردم ایران بگم براتون .
.
.
.
.
از نظر من ، ۶ شهر در ایران هست ، که خیلی خاص هستند . این ۶ شهر عبارتند از :
#اردبیل
#تبریز
#قزوین
#اصفهان
#شیراز
#تهران
و چرا این ۶ شهر خاص هستند ؟
چون این ۶ شهر ، ۶ پایتخت حکومتهای شیعه در تاریخ ایران هستند .
و از ۵۰۰ سال پیش تا الان ، سرنوشت ایران و ملت ایران را رقم زدهاند .
و نکته مهم این شهرها ، معماری مرکز قدرت در این شهرهاست .
معماری شیعی در این شهرها به این صورته که میبینید ۳ رکن اداره جامعه ینی بازار ، دربار و حوزه علمیه ، در کنار یکدیگر هستند .
و برای اینکه بدونید چی میگم ، میتونید به معماری میدان شاه اصفهان رجوع کنید .
که در میانه میدان ، عالیقاپوست ، در سمت راستش مسجد شاه قرارداره و پشتش و کنارش و جلو و عقبش ، چندین و چند حوزه علمیه و مدرسه حوزوی قرار داره و دورتادورش الا ماشاءالله بازاره و تمام فرعیها و بازارچهها و تیمچههاش .
این ۳ مرکز در ۵۰۰ سال گذشته به موازات یکدیگر ایران شیعی را تا سال ۱۳۰۴ ساختند .
و هر آنچه که در تاریخ مدرن ایران میبینید ، حاصل همکاری این ۳ نهاده و به مرور زمان ، میبینید که در کنار همکاری و همیاری یکدیگر ، قوانینی مابین این ۳ نهاد وضع شد که تا همون سال ۱۳۰۴ با کش و غوصهای فراوان توسط این ۳ نهاد رعایت شد و البته که هر سه به یکدیگر و به این قوانین احترام گذاشتند .
بگذارید یک مثال برای شما بزنم که بدونید این قوانین چگونه عمل میکرده .
شاردن ، تاورنیه ، کلاویخو و بسیاری دیگر از جهانگردانی که به ایران آمدهاند و در ضیافتهای شاهان صفوی شرکت کردهاند ذکر میکنند که :
در ضیافتهای بزرگ شاه ، همه براساس ترتیبی خاص مینشستند ، مثلاً شاه در مرکز مینشسته ، دست راستش نخست وزیر و وزرا ، در دست چپش روحانیون و حافظان بیضه اسلام و تشیع و به همین ترتیب تا انتها .
۱.
همه این جهانگردان مینویسند که مثلاً شام به فلان ترتیب و فلان شکل سرو میشده و در پایان ، شاه ۲ بار محکم دست میزده و با دست زدن شاه ، روحانیون و آخوندها همگی بلند میشدن و میرفتن و همزمان با خروج روحانیون ، سینیها و تنگهای شراب و جامها و قدحها وارد میشد و دیگه تا نزدیک صبح ، شاه و درباریان و تجار بزرگ به شرابخواری مشغول میشدند .
و شما در تمام دوران سلسلههای صفویه ، افشاریه ، زندیه و قاجاریه حتی ۱ خط ، یک جمله و حتی ۱ کلمه فتویٰ از هیچ آخوندی نمیبینید که برعلیه شرابخواری شاه ، یا نزولخوری فلان و بهمان تاجر و ملکالتجار حلقه عباسابادیها داده باشند .
و این با توجه به این مسئله است که الان ما از زمانی حرف میزنیم که عصر خیزش بزرگترین آخوندهای تاریخ تشیع در ایران از شیخ کرکی و شیخ بهائی و مجلسی بگیرید ، تا میرزامسیح مجتهد و میرزا مجاهد تبریزی و کاشفالقطاع و .... بوده است .
در تمام این دوران ، تقسیم کار به این صورت بود که تجار وظیفه غارت ملت رو برعهده داشتند و در کنارش خرج خاصه خرجیهای دربار و هزینه تبلیغات برای دین و خر کردن ملت در قالب پرداخت هزینههای تعزیه و شمایل گردونی و قمهزنی و ... رو برعهده داشتند .
روحانیون وظایف متعددی مانند دادگستری ، پروپاگاندای دولتی و گسترش تعداد رعایا برای شاه و سپس عالم تشیع را برعهده داشتند و از همه مهمتر ، وظیفه خرکردن و رام نگه داشتن مردم رو به نحو احسنت انجام میدادند .
و در نهایت ، نهاد پادشاهی ، که تنها ۱ وظیفه مهم داشت و آن ، حفاظت از کیان و وجود این ۲ نهاد دیگر بود خصوصاً که پس از جنگهای ایران و روس دیگه چیزی به نام ارتش و سپاه و ... هم بلکل رو به اضمحلال رفت و حتی وظیفه حفظ حدود و ثغور مملکت هم دیگه از حکومت ساقط شده بود .
تا سال ۱۳۰۴ که #رضا_شاه_کبیر به پادشاهی رسید . از این سال ، ترتیب جریانات به هم میخوره .
۲.
ینی رضاشاه برای اولینبار علاوه براینکه تلاش میکنه مدرنیته را وارد ایران بکنه ، یک اشتباه مهلک و مرگآور از نظر آن دو نهاد دیگر مرتکب شد و آن این بود که تصمیم گرفت که نهاد پادشاهی رو از یک نهاد محافظ و نوکر بازاریان و روحانیون ، تبدیل کنه به یک نهاد ملی که تمام آحاد ملت رو زیر چتر خودش بگیره و تبدیل بشه به یک نهاد ملی و فراقومی و قبیلهای .
خوب ، حالا دیگه اطالهکلامه که بگم رضا شاه در آن ۱۶ سال منتهی به ۱۳۲۰ چه کارهایی که نکرد و در مقابل اقدامات شاه ، چگونه روحانیت و بازار گام به گام عقب و عقبتر رفت .
باز ی نمونه بهتون بگم که متوجه مطلب بشید .
تا قبل از رضاشاه ، کالاهای استراتژیک در دست روحانیون و دربار و آخوندها بود و از قِبَل احتکار و گرانفروشی و ایجاد قحطیهای مصنوعی سود عظیمی رو به دست میآوردند .
یکی از مهمترین کارهای رضاشاه این بود که همه کشاورزان رو موظف کرد تا محصولات استراتژیکی مانند گندم ، جو و ... را به دولت بفروشند و وظیفه پخش و توضیع این محصولات رو هم در انحصار دولت قرار داد .
و دیگه خودتون فکرش رو بکنید که از بابت همین یک فقره ، آخوندها و بازاریان چه ضررهای عظیمی رو متحمل شدن .
مثلاً در جریان قحطی عظیم ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ آخوندها و بازاریان حدس زده میشه که چیزی حدود ۲۵ میلیون لیره استرلینگ «اما به روپیه» به قیمت کشته شدن ۹ میلیون ایرانی به جیب زدند .(که هنوز هم خیلیا میگن قحطی بزرگ کار انگلیس بود ، که البته هرگز نبود و البته که از مزدور و مامور و نوکر رژیم و ادم نادان انتظار دیگهای هم نیست) .
حالا رضاشاه این ترتیب رو به هم زده بود . از یکطرف انحصار خرید و توضیع کالاهای استراتژیک رو به دولت سپرده بود . از سوی دیگه با تاسیس وزارت تجارت و فواید عامه ، واردات کالاهای اساسی رو هم به دست دولت سپرد
و این ترتیبات جدید رضاخانی ، تا ۱۳۲۰ ادامه داشت .
در ۱۳۲۰ ، نظم رضاشاهی به دست قوای خارجی به هم خورد و روحانیون و بازاریان ، نفسی به راحتی کشیدن ، اما به زودی با اعلام جانشینی رضاشاه توسط محمدرضاشاه پهلوی ، معلوم شد که ظاهراً قراره در بر این پاشنه جدید که همان نظم رضاشاهی است بچرخه و خبری از نظم قدیمی نیست .
در ۱۳۲۴ .....
ولش کن دیگه
وقتی کار جنگ در ویتنام گره خورد و آمریکائیها فهمیدن که به دست دموکراتها تو بد غرقابی افتادن ، در حدود سالهای ۱۹۶۸ ، ۶۹ دکترین نیکسون رو ارائه دادن .
حالا ، دکترین نیکسون چی میگفت؟
دکترین نیکسون معتقد بود که در هر منطقهای از جهان یک کشور رو به عنوان ژاندارم منطقه انتخاب میکنند و با تامین تسلیحات برای آن کشور ، ماموریت حفاظت از امنیت اون منطقه رو به دست ژاندارم همون منطقه میدهند .
سود اولیه دکترین نیکسون این بود که دیگه سرباز آمریکائی برای تامین امنیت یک کشور دیگه کشته نخواهد شد .
سود دیگر آن هم این خواهد بود که فروش تسلیحات به این کشورهای اقماری بالا خواهد رفت در نتیجه کارتل فروش تسلیحات به سودهای کلان میرسه و همچنین در آمریکا شغل ایجاد میشه .
این دکترین سودهای دیگری هم داشت که در این مقال نمیگنجه .
اما این دکترین در عمل با مشکلات متعدد مواجه شد و معلوم شد که اون انتظاری رو که آمریکائیها داشتند ، محقق نخواهد کرد .
چرا ؟
چون به زودی معلوم شد که اغلب کشورهائی که به عنوان ژاندارم منطقه معرفی شده بودند ، نیاز به کمکهای لجستیکی ، پولی و آموزشی زیادی دارند و از سوی دیگه ، مشکل بزرگتر این بود که به زودی با تعیین یک کشور به عنوان ژاندارم در یک منطقه ، دیگر کشورهای اون منطقه وظیفه حراست از منطقه رو سپردن به دست همون ژاندارمه در نتیجه به مرور از اواخر نیمه اول دهه ۱۹۷۰ میلادی ، ینی تنها ۴ ، ۵ سال پس از اجرای دکترین نیکسون ، حجم عظیم سفارشات دیگر کشورها کاهش یافت .
خوب ، این خیلی بد بود . خصوصاً برای منطقهای مثل خلیج فارس که در آن همه کشورها ثروتمند بودند و این منطقه شده بود منبع انباشت پول در جهان ، و این پولها در بانکهای غربی و بورس و .... بلوکه میشد .
۱.
در نهایت در ابتدای نیمه دوم دهه ۷۰ ، جیمی کارتر با یک دکترین جدید وارد رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد .
در این دکترین ، قرار شد که بجای یک ژاندارم برای هر منطقه ، یک شرور برای آن منطقه درست بشه .
( عنوان دکترین کارتر که در دانشگاهها تدریس میکنند برای چیز دیگری است ، من خودم به این سناریو میگم دکترین کارتر یا کارتریسم)
اینجوری ، بجای اینکه امنیت رو بسپارن به یک کشور ، وظیفه گسترش ناامنی و وحشت رو سپردن به یک کشور تا دیگران مجبور بشن برای تامین امنیتشون دست به جیب بشن .
انقلاب ۱۹۷۸ ایران در غالب همین دکترین تعریف میشه و میبینید که از لحظهای که خمینی پاش رو گذاشت در ایران ، تا همین لحظه ، چه حجم عظیمی از تسلیحات به سمت کشورهای این منطقه سرازیر شده .
و نکته مهمی که به زودی معلوم شد این بود که این کشورهای ثروتمند ، مجبور شدن که وظیفه پول خرج کردن برای کشورهای فقیرتر رو هم به عهده بگیرند ، بلکه اون کشورها تبدیل به یکی دیگر از کشورهای محور وحشت نشن .
حالا خودتون ببینید که در تمام این ۴۵ سال چه حجم عظیمی پول رو کشورهای شورای همکاری خلیجفارس خرج تامین تسلیحاتی کشورهائی مانند مصر و اردن و لبنان و تونس و .... کردهاند .
و
تمام روابط ۴۵ سال اخیر آمریکا در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه را میتوان در غالب همین دکترین جیمی کارتر تعریف کرد و دید و به روابط علت و معلولی کشورها پی برد .
۲.
ینی اگر عمر دکترین نیکسون حداکثر ۱۰ سال و مابین سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸ طول کشید ، عمر دکترین جیمی کارتر از ۱۹۷۸ تا امروز ادامه داشته است و همچنان داستان همین است .
ینی در حالی که بنیادگرایی اسلامی منطقه رو شخم میزد و همچنان در حال شخم زدن منطقه است ، میبینید که کشورهایی که ادعای سکولار بودن و سکولاریسم میکنند هم روز به روز واپسگراتر و متحجرتر میشوند .
نمونه بارز این دست کشورها ، ترکیه است ، کشوری که تا اواسط دهه ۹۰ میلادی یک کشور کاملاً سکولار بود ، افتاد دست اردوغان و از همون زمان حجم عظیمی از ثروت این کشور صرف اسلامگرایی و گسترش تحجر اخوانالمسلمینی میشه و اردوغان هم شده سرنوشت اول و آخر این کشور .
همین الان هم کافیه فقط در خیابانهای استانبول و آنکارا و ... ساعتی قدم بزنید ، به زور و با مکافات و تک و توک مردم بومی رو میبینید که بدون حجاب هستند .
در واقع ، اکنون و پس از ۴۵ سال حاکمیت کشورهای شر در این منطقه ، شما با حکومتهائی روبرو هستید که از آتش افروزی و جنگ و کشتار تنفس میکنند و فلسفه وجودیشون اسلامگرایی صرفه .
حالا
حماس ، در ۷ اکتبر به اسراییل حمله کرده و اتفاقاتی رو که افتاده هنوز در جریانه و دارید میبینید .
و علیرغم تمام این مسائل و اتفاقات ، به نظر شما چه چیزی در منطقه تغییر کرده که شما فکر کنید داره پارادایم منطقه تغییر میکنه ؟