هفدهمین کتاب هرژه "روی ماه قدم گذاشتیم" در ۱۹۵۴ به چاپ رسید. بعد از چیده شدن مقدمات سفر در "هدف کره ماه"، هرژه این بار با آیندهنگری معجزه آسایی، قهرمانان خود را روانه فضا میکند و برای اولین بار، از واقعگرایی فاصله میگیرد.
اگر امروز، رفتن به فضا امری عادی و بدیهی به نظر میرسد، باید دانست که این کتاب در ۱۹۵۰ نوشته شد و تصور چنین ماجرایی بیشتر شکل یک قصه علمی-خیالی داشت تا واقعی.
"روی ماه قدم گذاشتیم" در ۱۹۵۴ به چاپ رسید، در حالی که نیل آرمسترانگ در ۱۹۶۹ حقیقتا روی ماه قدم گذاشت.
در جلد دوّم، برخلاف جلد اوّل که مباحث علمی و آموزشی زیادی داشت، قصه سویه هیجانی و تقریبا شبه تریلر به خود میگیرد.
سفر به کره ماه آکنده از ماجراهای هیجانانگیز و غیرمترقبه خواهد بود.
دو نمونه بارز : حضور دوپونت و دوپونط که ناخواسته سوار موشک شدند و سرنوشت محتوم فرانک وولف.
به لحاظ علمی، هرژه از هیچ چیزی فروگذار نمیکند و کلیه مراحل و اسرار استفاده از یک موتور اتمی یا بیوزنی را با ظرافت تمام به خواننده منتقل میکند.
هرژه خواننده را با نحوه هدایت موشک آشنا میکند و او را شریک سفری در فضای لایتناهی و رسیدن به سیارهای به نام ماه میکند.
این آخرین باری است که هرژه قصه خود را به دو جلد تقسیم میکند.
پیش از این، "اسب شاخدار" و "گنجهای راکهام قرمز" را داشتیم و سپس "هفت گوی بلورین" و "معبد خورشید".
آتیله (استودیو) هرژه در ۶ آوریل ۱۹۵۰ تاسیس شد تا بار سنگین بسیاری از مسئولیتها از شانه هرژه کاسته شود.
باب دومور، طراح نابغه، ۶ مارس ۱۹۵۱ به استخدام آتلیه درآمد و تبدیل به یکی از مهرههای اصلی آنجا شد.
دومور طراحی بخش عمدهای از موشک و سکوی پرتاب را به عهده گرفت. همچنین طراحی بسیاری از چشماندازهای فضایی و کره ماه کار اوست.
موفقیت تصویری "روی ماه قدم گذاشتیم" بسیار مدیون حضور اوست.
آتلیه هرژه تا زمانی که هرژه در قید حیات بود به کار خود ادامه داد.
با وجود اینکه بخش زیادی از داستان دریک فضای بسته میگذرد، امّا نبوغ هرژه در این است که موفق شد قصهای بسیار جذاب و پرکشش از دل آن دربیاورد.
او همچنین موفق شد ابعاد انسانی چنین سفری را که به فتح ماه انجامید، به تصویر بکشد : نگرانی فضانوردان پیش از سفر، شرایط فرود بر روی کره ماه.
همچنین مکالمات رادیویی میان قهرمانان قصه و کره زمین، هیجان گذاشتن اولین قدم روی ماه و همینطور شادی و سرخوشی تکنسینهایی که از زمین این ماجرا را دنبال میکنند.
فارغ از تمام این هیجانات انسانی، آنچه چشمگیر است، دقت هرژه در روایت این ماجراها با در نظر گرفتن جوانب علمی آن است.
در اسطورههای یونان، آدونیس، انسانی است میرا که عاشق الهه یونانی به نام آفرودیت میشود.
اما آدونیس نام سیارکی هم هست که کاپیتان هادوک هنگام خروج از موشک با او مواجه میشود.
طراحی این تکهسنگ که بسیار هم واقعگرا از آب در آمده است، کار باب دو مور است. آدونیس، هادوک را جذب خود میکند تا دور این سیارک بچرخد.
تصور این صحنه برای آن سال فوقالعاده است، چرا که ارسال نخستین ماهواره که حول محور زمین چرخید، تازه چند سال بعد به وقوع پیوست.
نقطهعطف این سفر، چه برای تنتن، چه برای سایر دوستانش، زمانی است که او قدم روی ماه گذاشت.
موشک با مهارت بسیار روی ماه فرود میآید. تنتن، پلههای موشک را یکی یکی پایین میآید و نخستیم قدم را روی ماه برمیدارد.
بعد از چند قدم، تنتن با "حس" غریبی این جمله را به زبان میآورد : "برای نخستین بار در حیات بشریت، روی ماه قدم گذاشتیم."
این جمله یادآور جمله معروف نیل آرمسترانگ است که چند سال بعد، وقتی روی کره ماه قدم گذاشت، گفت : "قدمی است کوچک برای انسان، اما گامی است عظیم برای بشریت."
پروفسور تورنسل که هدایت موشک را به عهده دارد، تصمیم دارد در مرکز دهانه "هیپارخوس" (ابرخس) فرود بیاید.
هرژه آگاهانه و بر اساس نقشهای که از کره ماه وجود داشت، نقطه مرکزی سطح آشکار آن را انتخاب کرده بود.
نام این دهانه ادای دینی است به منجم و ریاضیدان معروف یونانی ابرخس.
نیل آرمسترانگ و همکارانش چند سال بعد، در نقطهای دیگر، در شمال دهانهای که هرژه انتخاب کرده بود، فرود آمدند : "دریای آرامش" (Mare Tranquillitatis).
آنچه که تنتن در طول قصه کشف میکند، چند سال بعد، توسط پویشگر "کلمانتاین" در ۱۹۹۴، اثبات علمی یافت.
این پویشگر تمام سطح کره ماه را اسکن کرد. دو سال بعد، سازمان ناسا به امکان وجود یخ در سطح کره ماه اذعان کرد. آنچه "کلمانتاین" توده یخ تصور کرده بود، دریاچهای بود به قطر ۵ کیلومتر.
یکی دیگر از وجوه نبوغ هرژه را باید در به تصویر در آوردن شرایط "بیوزنی" در فضا مشاهده کرد. آن هم با مشروب محبوب کاپیتان هادوک، ویسکی که تبدیل به یک کره کوچک میشود، چرا که در شرایط بیوزنی، مولکولهای آب به سوی هم کشیده میشوند و نیروی این کشش، سطح مایع را کروی میکند.
طنز هرژه هم در این قصه بیمانند است. وقتی دوپونت و دوپونط با ردپای خودشان در سطح کره ماه مواجه میشوند. این بار نیز هرژه از همان شوخی بصری "تنتن در سرزمین طلای سیاه" استفاده میکند.
دوپونت اعلام میکند : "غیرممکن است این ردپای یکی از ما باشد. اینا دو نفر بودند."
دوپونط هم در تایید حرف همکار خود میگوید : "کاملاً درسته. اینا دو نفر بودند، در حالی که ما تنها بودیم."
واضح است که برای دوپونت و دوپونط، آنها یک شخص واحد هستند.
بسیاری از هرژه خرده گرفتند که چرا شیشه کلاهای تنتن و دوستانش شفاف است. هرژه آگاهانه این کار را کرد تا خوانندگان بتوانند چهره قهرمانان قصه را ببینند.در واقعیت، شیشه کلاه فضانوردان لایهای حفاظی دارد تا چهره آنها از اشعه خورشید در امان باشد.
در همان ابتدای سفر، مشکل اساسی، کمبود اکسیژن است. آدمهای زیادی سوار موشک شدهاند و به تعداد مسافران، اکسیژن کافی موجود نیست.
وولف، مهندس خائن، عذاب وجدان دارد. او میخواهد جان دوستان خود را نجات بدهد و گناه خود را بشوید. قصدش این است که جان خود را فدای یاران خود بکند.
کلیسا از هرژه خواست این بخش قصه را تغییر بدهد یا سانسور بکند. هرژه در اینجا مبتکرانه احتمال وقوع یک معجزه را مطرح میکند.
وولف در نامهای که از خود میگذارد، میگوید که شاید سرنوشت او مرگ نباشد و معجزهای صورت بگیرد. بدینسان، هرژه از تلخی این مرگ میکاهد و به آن رستگاری میبخشد.
جمعه آینده، به معرفی "ماجرای تورنسل" خواهیم پرداخت.
برای علاقهمندان به تن تن، سایت tintin.com را توصیه میکنم.
اطلاعات این مطالب از آنجا استخراج میشود.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
بزرگترین هنرمندان جهان هم منابع الهام خودشان را دارند. استاد بلامنازع انیمیشن ژاپنی، هایائو میازاکی که به تازگی به همراه استودیو جیبلی در جشنواره کن نخل طلای افتخاری دریافت کرد، از این امر مستثنی نیست.
منابع الهام میازاکی در این رشتو تقدیم علاقهمندان ابن نابغه ژاپنی میشود.
سینمای آکیرا کوروساوا
امپراتور سینمای ژاپن تأثیر عمدهای بر حرفه هایائو میازاکی داشته است. میازاکی چندین بار از خالق "هفت سامورایی" (۱۹۵۴) به عنوان یکی از کارگردانهای محبوب ژاپنی خود یاد کرده است، در مجاورت یاسوجیرو اوزو و میکیو ناروزه.
اما این ادای احترام در "شاهزاده مونونوکه" (١٩٩٧) فراتر رفته است و به یک ادای دین بدل شده است. به اعتراف یکی از بنیانگذاران استودیو جیبلی، "شاهزاده مونونوکه" از"قلعه عنکبوت" (۱۹۵۷) و"دژ پنهان" (۱۹۵۸) کوروساوا الهام گرفته شده است.
"هفت سامورایی" در زمره ده فیلم محبوب میازاکی است.
هر هنر مرجع خود را دارد. داوینچی در نقاشی، شکسپیر در ادبیات، و مارلون براندو در بازیگری...
صد سال پیش در چنین روزی، مارلون براندو، اعجوبه بازیگری چشم بر جهان گشود.
براندو فقط یک بازیگر نبود، او یک نماد بود و پیشوای شمار زیادی از بازیگران سینما.
مروری بر زندگانی او داشته باشیم.
سوم آوریل ١٩٢۴
مارلون براندو در شهر اوماها در ایالت نبراسکا به دنیا آمد.
او فرزند آخر خانواده بود. دو خواهر بزرگتر داشت، و پدرش فروشنده مواد شیمیایی بود.
١٩٢٧
براندو همراه دو خواهرش جاسلین و فرانسیس. مادر براندو بازیگر بود.
به انگیزه زادروز عباس عطار که اگر امروز در میان ما بود، هشتاد سالگی او را جشن میگرفتیم.
عباس قرن بیستم را به تصویر کشید.
با قطرهای از اقیانوس آثار او آشنا شویم.
روحش شاد.
تنتن بچه خوب و منزهای بود که همه کارها را درست انجام میداد. شیطون نبود. مودب بود. دروغ نمیگفت. میخواست دنیا جای بهتری باشد. با میلو که سپیدی پشمهای تنش یادآور روح پاکیزه هرژه بود به مصاف پلشتیهای جهان پیرامون میرفت تا همه جا آباد و قشنگ شود. تنتن خوددگر هرژهی جوان بود.
اما به مرور، هرژه بزرگ شد، پخته شد، مرد شد و دریافت جهان فقط سیاه و سفید نیست و نمیتوان همیشه نگاه آرمانگرایانه خود را به قصه و دو قهرمانش تزريق کرد. هرژه که روحیه پیشاهنگی داشت و در محیطی کاتولیک بزرگ شده بود تحول پیدا کرد. اما چگونه میشد از دامی که خودش گسترده بود رهایی یابد؟
اینجاست که نبوغ هرژه مبتکرانه وارد عمل شد و شخصیت کاپیتان هادوک پا به عرصه وجود نهاد. او نگاتیو تنتن بود. یک آدم بیاعصاب، الکلی، فحاش، با هزار عیب. رفتهرفته هرژه بیشتر خود را در هادوک میدید تا در تنتن. هادوک واقعی بود، شبیه خودمان. قهرمان نبود، دائم شکست میخورد و خیط میشد.
همه چیز در ۱۹۶۸ شروع شد.
استنلی کوبریک سلطان سینمای جهان بود.
با نمایش "۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی"، جهان به نبوغ او اذعان آورد. اما کوبریک میخواست فراتر برود؛ قدرت تخیل و نوآوری او به کمال رسیده بود. به فکر یک شخصیت تاریخی بود که سالها فکر ش را درگیر کرده بود: ناپلئون بناپارت.
ظهور، صعود و سقوط مردی بزرگ با شخصیتی چند لایه، جذاب و در عینحال مبهم.
همه چیز برای یک تجربه سینمایی منحصر به فرد آماده بود.
کوبریک طبق روال همیشه به دنبال ژانر رفت، با همان هدف دائمی که به آن ژانر دخول و از درون آنرا منهدم کند و ژانر جدیدی بسازد، بهترین و بزرگترین آن ژانر.
او اعتقاد داشت که تا به حال در ژانر تاریخی، فیلم بزرگی و اصیلی ساخته نشده است و میدانست بهترین گزینه برای کارگردانی یک فیلم تاریخی، کسی نیست جز خود او.
در سپتامبر ۱۹۶۹، کوبریک نگارش فیلمنامهای ۱۸۶ صفحهای خودش را به پایان رساند. مدت زمان فیلم به بیش از سه ساعت تخمین زده شد.